آیشمنهای پهلوی در خدمت خمینی، آیشمنهای خامنهای در خدمت رضا پهلوی
- Arena Website
- Sep 22
- 4 min read

امیر خنجی
چرخهی خشونت در تاریخ معاصر ایران نشان داده است که سقوط رژیمها بدون اصلاح نهادی، تنها جابهجایی پرچم است. از ساواک تا وزارت اطلاعات، منطق سرکوب پابرجا ماند. مدعاهای سلطنتطلبان برای آیندە ایران نیز در غیاب عدالت انتقالی، بازتولید همان استبداد با چهرهای تازه خواهد بود. حقیقتیابی، محاکمه و اصلاح نهادی، تنها راه گسست از این چرخهی بوروکراسی خشونتاند.
تاریخ معاصر ایران حاکی از بازتولید الگوهای تکراری تغییر پرچم سیاسی، اما بقا و بازتولید بوروکراسی خشونت است. دین خویی نهادینە شدە در این تاریخ کە با استبداد عجین گشتە است، در نهایت بە بازتولید این خشونت در قالب تاج پادشاهی یا عمامە منجر گشتە است.
زمانیکە در انقلاب سال ۱۳۵۷ رژیم شاهنشاهی فروپاشید و جمهوری اسلامی ایران، با وعدەی روح اللە خمینی مبنی بر ارتقای معنویات و رفاە مردم بر سر کار آمد، فضای عمومی ایران، متاثر از گفتمان دینی و نگاە تقدیس مابانە بە روحانیت، تصور مینمود کە این چرخە بازتولید خشونت میتواند دچار گسستی بنیادین از پیشینە خود شود.
اما حتی پیش از آغاز جنگ ایران-عراق، غفلت جامعە روشنفکری ایران از سرشت تلخ بشری، بە گفتە کانت، و میل بە قدرت، از سوی انسان، در هر مقام و موقعیتی کە باشد، این نگاە یوتوپیایی را مخدوش کرد.
میل بە خشونت ورزی، لزوم کنترل جامعە، اعمال حاکمیت شریعت بر جامعە و مدیریت افکار، اتنیکها و جریانهای سیاسی، بازتولید آپاراتوسهای قدرت را امکان پذیر ساختند.
دستگاه امنیتی و کارگزاران حکومت پیشین نە تنها ملغی نشدند، بلکە اگر چە ساواک بهظاهر منحل شد، اما تجربه، شبکهها و حتی بسیاری از مأموران آن آپاراتوسها در قالبهای تازه در خدمت بازتاسیس دستگاەهای جدید اعمال خشونت قرار گرفتند.
ساواما و سپس وزارت اطلاعات نە تنها بر همان مبنا بازتولیدگشتند، بلکە بە رغم تغییر ایدئولوژی، اما منطق سرکوب، کنترل و اطاعت، با شدتی بیشتر تدوام پیدا کرد.

این تداوم تاریخی، ما را به پرسشی اساسی میرساند: اگر روزی جمهوری اسلامی ایران سقوط کند، با آیشمنهای آن چه باید کرد؟ آیا باید آنها را جذب کرد، یا محاکمه؟ آیا تجربهی گذشته تکرار خواهد شد، یا میتوان چرخه را شکست؟
برای فهم این چرخه، استعارهی آیشمن که هانا آرنت در کتاب مشهورش «ابتذال شر» به کار برد، روشنگر است. آرنت نشان داد که آیشمن، یکی از کارگزاران ماشین مرگ نازیها، نه هیولایی سادیست بلکه کارمندی مطیع بود.
او فقط فرمانها را اجرا میکرد، بدون آنکه دربارهی معنا و پیامدشان بیندیشد. شر در این روایت از هیولا بودن سرچشمه نمیگرفت، بلکه از اطاعت بیچونوچرا و بوروکراسی روزمره ناشی میشد. در ایران نیز چنین آیشمنهایی وجود داشتهاند و دارند.
مأموران ساواک در رژیم شاهنشاهی همان نقشی را بازی میکردند که متعاقب پیروزی انقلاب ١٣٥٧ بسیاری از مأموران جمهوری اسلامی ایران آن را بر عهده گرفتند و آن اجرای فرمان بدون پرسش، سرکوب منتقدان، شکنجهی مخالفان، و بازتولید چرخهی خشونت تا برهە کنونی بودە است. این مأموران پرچم عوض کردند، اما وظیفهشان تغییر نکرد.

اگر بخواهیم آینده ایران را تصور کنیم، ناچاریم به تجربههای دیگر کشورها نگاه کنیم. در آلمان غربی پس از ۱۹۴۵ فرایندی به نام «نازیزدایی» اجرا شد. بسیاری از رهبران و مسئولان اصلی نازی محاکمه شدند، اما بخشی از کارگزاران امنیتی ردهپایین به دستگاههای جدید مثل سازمان اطلاعات فدرال جذب شدند.
نکتهی کلیدی در این میان آن بود که ساختار جدید در چارچوب دموکراتیک و با نظارت عمومی ساخته شد و همین امر مانع از بازتولید فاشیسم شد.
در آفریقای جنوبی پس از دورە طولانی آپارتاید نیز کمیسیون «حقیقت و آشتی» تشکیل شد. بسیاری از مأموران امنیتی سابق مجبور شدند در برابر ملت حقیقت را اعتراف کنند. برخی مشمول عفو شدند، برخی محاکمه شدند، اما مهمتر از همه حقیقت ثبت شد و امکان انکار خشونت از میان نرفت.
در آمریکای لاتین اما، در کشورهایی مانند آرژانتین و شیلی که عدالت انتقالی جدی اجرا نشد یا کودتاگران مورد محاکمه قرار نگرفتند، همان مأموران قدیمی دوباره به ستون دیکتاتوریهای تازه بدل شدند.
این تجربهها نشان میدهد که صرف جذب نیروهای سابق بهخودی خود مشکلساز نیست؛ آنچه تعیینکننده است، نوع گذار و وجود یا فقدان سازوکارهای دموکراتیک و عدالت انتقالی است.
در ایران، پس از انقلاب ۵۷، ساواک منحل شد اما بخش زیادی از تجربه و حتی کادرها باقی ماندند. سازمانی به نام ساواما شکل گرفت که بعداً در قالب دفتر اطلاعات نخست وزیری، در وزارت اطلاعات ادغام شد. بسیاری از تکنیکهای بازجویی، کنترل و سرکوب همان ماند، تنها توجیه ایدئولوژیک تغییر کرد.
دههی ۶۰ شاهد یکی از خونینترین دورههای تاریخ معاصر ایران بود. اعدامهای گسترده، شکنجه در زندانها و کنترل شدید اجتماعی نشان داد که بوروکراسی خشونت نهتنها از بین نرفته است بلکه تقویت نیز شده است. این همان چرخهای است که نشان میدهد تغییر پرچم کافی نیست.
امروز بخشی از جریان سلطنتطلب آشکارا میگوید که در صورت بازگشت به قدرت، ساواک را احیا خواهند کرد و با مخالفان تسویهحساب خواهند کرد. این موضع نهتنها اعترافی است به شکست درونی آنها در درک دموکراسی، بلکه هشداری جدی برای آیندە ایران است.
رؤیای سلطنتطلبان عملاً نشان دهندە تداوم همان چرخهی سرکوب با پرچمی تازه است. آنان میخواهند آیشمنهای جمهوری اسلامی ایران را نه برای اصلاح یا بازسازی دموکراتیک، بلکه برای استفاده از مهارتهایشان در سرکوب به آنها دخیل بستهاند، جذب کنند.

در چنین سناریویی، آیشمنهای جمهوری اسلامی ایران بازنشسته نمیشوند؛ آنها به معلمان نسل تازهای از آیشمنهای سلطنتی بدل خواهند شد. ماموران وزارت اطلاعات، دانش بازجویی، شکنجه و کنترل را به شاگردان جدید منتقل خواهند کرد.
با چنین مطالبەای سلطنتطلبی در این روایت نه ایجاد آلترناتیوی دموکراتیک، بلکه تکرار همان منطق استبداد با پرچمی دیگر است. برای گسست از این چرخه، عدالت انتقالی تنها مسیر است.
عدالت انتقالی به معنای اعدام همگانی یا عفو همگانی نیست، بلکه ترکیبی از حقیقتیابی، پاسخگویی، جبران و اصلاح نهادی بە منظور ایجاد جامعەای بەسامان است. حقیقتیابی یعنی ثبت و مستندسازی جنایات، تشکیل کمیسیونهای مستقل و شنیدن شهادت قربانیان است.

پاسخگویی بە معنای محاکمهی علنی و عادلانهی مسئولان اصلی نقض حقوق بشر، نه انتقامگیری کور است. جبران یعنی پرداخت غرامت به قربانیان و خانوادهها، بازگرداندن حیثیت آنان و ایجاد یادمانهای عمومی برای جلوگیری از فراموشی است و اصلاح نهادی یعنی پاکسازی دستگاههای امنیتی از عناصر غیرقابل اعتماد و بازطراحی آنها بهگونهای که شفاف، محدود و تحت نظارت واقعی قضایی و پارلمانی باشند.
پس پیام روشن است. اگر گذار آینده دموکراتیک در ایران متصور نباشد، چرخهی خشونت ادامه خواهد یافت. در خورت عدم توجە بە عدالت انتقالی، آیشمنهای جمهوری اسلامی ایران فردا آیشمنهای سلطنتی خواهند شد.
تغییر پرچم کافی نیست؛ تنها با نهادینه کردن پاسخگویی، حقیقت و اصلاح نهادی است که میتوان این چرخهی باطل را شکست.
ایران امروز در آستانهی انتخابی تاریخی است؛ یا میتواند از تجربهی دیگر کشورها درس بگیرد و با عدالت انتقالی به سمت دموکراسی برود، یا میتواند بار دیگر قربانی نوستالژی اقتدارگرایانه گشتە و همان چرخهی تراژیک را تکرار کند. آیندهی ایران به انتخاب میان این دو راه بستگی دارد.











