خامنهای: پیرمردی در رفتوآمد میان پناهگاه و کمینگاه
- Arena Website
- Oct 31
- 5 min read

امیر خنجی
علی خامنهای در وضعیتی میان مرگ و بقا، حضور و غیبت، به حیات سیاسی خود ادامه میدهد. او دیگر در میدان سیاست نیست، بلکه تصویر و نام او در ذهنیت نظام بە عنوان رهبری که اقتدارش از ترس تغذیه میکند نه از رضایت بازتولید میشود. پنهانماندن او نه نشانه ضعف جسمی، بلکه تلاشی برای تبدیل قدرت به اسطوره است، اما این رویە ترفندی برای حفظ کنترل در نظامی است که تنها با تداوم سایه رهبر، وانمود میکند هنوز زنده است.
علی نیکزاد، نایبرییس مجلس شورای اسلامی، در تازهترین اظهارات خود با ستایش از اتحاد مردم در جریان جنگ ۱۲روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران گفته است:
پس از جنگ، عوامل داخلی دشمن که از ترس مردم نتوانستند از سوراخ موش بیرون بیایند، فکر میکردند میتوانند بیرون آمده و برای خود جولان دهند.
او در ادامه با اشاره به مذاکرات با آمریکا افزود: «پیش از جنگ و در حین مذاکرات، حتی گفتند بعضی از سفارتخانهها را رنگ و تمیز کنیم تا مستقر شوند؛ اما به ما حمله شد.»
این سخنان، بیش از آنکه بازتاب واقعیتهای سیاسی درون میدان باشند، تصویری از روانِ پناهگرفته جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ را آشکار میکند؛ نظامی که پیروزیاش را در ترس دیگران میجوید، نه در اعتماد مردمش.
نیکزاد شاید خواسته باشد مخالفان را به سوراخ موش تبعید کند، اما در ذهن بسیاری از ایرانیان، این استعاره بیاختیار جهت عوض میکند: چه کسی واقعاً در سوراخ پنهان شدە است؟
زمانیکە از پناهگاه سخن گفتە میشود، واژهها ناگهان مرز خود را گم میکنند. همانجا، سوراخ موش، در زبان مردم با پناهگاه امن در روایت رسمی یکی میشود.
به همین دلیل، سخنان نیکزاد نهتنها از پیروزی سخن نمیگوید، بلکه دوباره آتش بحث چند ماه گذشته را روشن میکند کە آیا خامنهای در پناهگاه است یا در کمینگاه؟ و پاسخ شاید این باشد که هیچکدام؛ او در شکاف میان این دو روایت زندگی میکند.
پناهگاه؛ پایان افسانهی حضور
در ماههای اخیر، همزمان با شدتگرفتن تنش میان ایران و اسرائیل، گمانهزنیهایی دربارهی وضعیت جسمی و مکانی علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، بهسرعت در افکار عمومی پیچید. مخالفان گفتند او در پناهگاهی زیرزمینی پنهان شده است تا از حملات احتمالی در امان بماند، و موافقان گفتند او در کمین، در سکوتی حسابشده، در انتظار ضربهی بعدی است.
این دو تعبیر در ظاهر متناقضاند، اما در عمق، به یک واقعیت مشترک اشاره دارند: خامنهای دیگر در میدان نیست، بلکه در درون روایتها زیست میکند؛ گاه به شکل فرماندهای خسته و پنهان، گاه در هیأت مرشدی در کمین زمان.
پناهگاه در این معنا فقط مکان فیزیکی نیست؛ استعارهای است از انزوای سیاسی و روانی. رهبری که سالها با حضور در خطبهها، دیدارها و آیینهای رسمی حضورش را به نمایش میگذاشت، اکنون در سطح نمادین به جایی عقبنشینی کرده است که دیدن او نیازمند ویدئویی کوتاه، تصویری آرشیوی یا بیانیهای ضبطشده است.
پناهگاه را بصورت نمادین میتوان نجات جسم به بهای از دستدادن میدان، یعنی حفظ قدرت، اما از نوع بیمارستانی آن قلمداد کرد کە قدرتی که روی تخت نگه داشته میشود تا هنوز زنده به نظر برسد.
در ادبیات سیاسی، پناهگاه همیشه آخرین فصل اقتدار است که رهبر از صحنهی تصمیم گیری به اتاق مراقبت منتقل میشود.
اشارهی دونالد ترامپ که گفت اجازه ندادم اسرائیل او را بکشد، برای بسیاری از ناظران نمادی از مرگ نمادین بود. لحظهای که دشمن، دشمنش را از سر دلسوزی زنده نگه میدارد تا او همچنان سوژهی ضعف بماند، نه قدرت.
در روایت وفاداران، خامنهای پنهان نشده است بلکه منتظر است. سکوت او صبر استراتژیک یا راهبردی است، و غیبتش، مقدمهی بازگشت.
کمینگاه؛ صبر استراتژیک یا اسطورهی بازگشت؟
در جهانبینی شیعی، غیبت همواره از معنایی دوگانه برخوردار است: از یکسو، غیبت جسمانی است. امامی که بازخواهد گشت و ظهورش وعدهی نجات است. از سوی دیگر، غیبت آزمایشی است کە نشانەای از دورهای است که در آن، مؤمنان باید بدون حضور آشکار ولیامر، ایمان و اطاعت خود را بیازمایند.
در نتیجه، در منطق هواداران، خامنهای نه رهبر ناتوان، بلکه ولیِ در پرده است، دیده نمیشود اما حاضر است، سخن نمیگوید اما شنیده میشود.
چنین غیبتی، از جنس انتظار است نه ناتوانی؛ و همین دوگانگی در معنای غیب، به او امکانی میدهد تا فقدان حضورش را به فضیلت صبر و بصیرت تبدیل کند.
در منطق نظامی نیز، کمین به معنای انفعال نیست بلکه آمادهسازی برای ضربه در لحظهی مناسب است. از این منظر، رهبر در کمینگاه است نه پناهگاه؛ او در انتظار زمان مناسب برای ظهور مجدد است.
اما تفاوت اساسی این دو تصویر در جای دیگری نهفته است: در پناهگاه، رهبر میترسد؛ در کمینگاه، جامعه باید بترسد. اولی تضعیف قدرت است، دومی بازتولید آن. با این حال، هر دو به غیبت منتهی میشوند؛ غیبت از صحنه، از گفتوگو، از میان مردم.
در هر دو حالت، ولایت دچار بحران معنا میشود. رابطهای که باید بر دیدن، شنیدن و اطاعت متقابل استوار باشد، به رابطهای یکسویه و بیصدا بدل میشود. رهبر فقط دیده میشود، اما دیگر دیده نمیبیند.
این خلأ در مرکز قدرت، همان چیزی است که نیکزاد در تلاش برای افشای آن بودە است. زمانیکە او از «عوامل داخلی دشمن» سخن میگوید که از «سوراخ موش بیرون نیامدند»، در واقع تصویری وارونه از خود نظام میسازد.
این بار، نه مخالفان بلکه خود نظام در سوراخ پناه گرفته است. و مردمی که دیگر از چیزی نمیترسند، تنها بازتابی از همان غیبت کاریزماتیکاند. آنکه باید مظهر حضور باشد، خود غایب شده است.
غیبت بهمثابه راهبرد بقا
در تاریخ قدرتهای فرسوده، غیبت معمولاً آخرین راهحل برای حفظ اقتدار است. رهبران وقتی دیگر نمیتوانند کاریزما تولید کنند، به غیبت پناه میبرند. غیبت به آنها امکان میدهد تا کنترل روایت را در دست بگیرند، تا حضورشان از سطح فیزیکی به سطح اسطورهای منتقل شود.
در اینجا، خامنهای بهنوعی شبیه پاپها و امپراتورانی است که در پایان عمر سیاسی خود، از قدرت کناره گرفتند اما با پنهانشدن، سلطهی نمادینشان را ادامه دادند.
او در واقع میکوشد با غیبت، زمان بخرد تا فرایند جانشینی را نه بهعنوان مرگ، بلکه بهعنوان استمرار تعریف کند.
این راهبرد، همانند راهبرد بسیاری از رهبران اقتدارگرا، بر منطق ابهام استوار است؛ ابهام دربارهی محل اقامت، وضعیت جسمی، و نقش او در تصمیمگیریها.
چنین ابهامی نظام را از فروپاشی آنی حفظ میکند، اما در عین حال، آن را از درون تهی میسازد. در فقدان چهره رهبر کاریزماتیک، هیچکس پاسخگو نیست. در غیاب مرکزیت، هر قدرتی میتواند خود را بە عنوان مرکز جا بزند.
بهبیان دیگر، غیبت، سازوکاری برای بهتعویقانداختن فروپاشی است. همانند بیمارستانی که مرگ را با دستگاه تنفس عقب میاندازد، نه با درمان. خامنهای در این معنا نه رهبری زنده، بلکه میراثی معلق است. زندهماندهای که با غیبت خویش، زمان میخرد تا ساختار از هم نپاشد.
پیرمردی در برزخ
جنگ ۱۲روزه شاید در خاکریزها تمام شدە باشد، اما در ذهن نظام هنوز ادامه دارد؛ جنگی میان حضور و غیبت، میان فرماندهی و پنهانکاری، میان اسطوره و واقعیت.
خامنهای امروز در برزخی میان پناهگاه و کمینگاه، میان ترس و انتظار، انزوا و امید، زوال و بازسازی زیست میکند.
او نه در میان مردم است، نه بر فراز آنان؛ در زیر زمین یا در ذهنها حضور دارد، اما حضورش دیگر از جنس اقتدار نیست از جنس حافظه است.
در تاریخ سیاسی، رهبران معمولاً در لحظهای سقوط میکنند که خود هنوز باور ندارند سقوط کردهاند.
شاید خامنهای در ذهن خود در کمین است، اما در چشم بسیاری، او در پناهگاه است و در نهایت، هر دو تصویر به یک معنا ختم میشوند: پیرمردی که برای بقا، ناچار است غایب شود.











