دروغی برای بقا؛ حقیقتی برای سقوط
- Arena Website
- Jun 30
- 7 min read

شیلان سقزی
در سیاست بینالملل، «دروغ استراتژیک» نه یک انحراف اخلاقی، بلکه ابزاری کارکردی و مشروع برای حفظ بقا، تأمین امنیت و تحکیم قدرت ملی تلقی میشود. دولتها از طریق ایجاد ابهام، ارائه اطلاعات گزینشی و مهندسی ادراک، تلاش میکنند رفتار رقبا و حتی متحدان را مدیریت کنند. این منطق، ریشه در اندیشههای ماکیاولی دارد و بهویژه در حوزههایی چون بازدارندگی هستهای و توان نظامی، نقشی تعیینکننده در ساخت روایتهای جایگزین از واقعیت ایفا میکند.
نیکولو ماکیاولی در کتابش «شهریار»، دروغ را نه انحراف، بلکه ابزار مشروع قدرت میداند؛ یعنی فریب در خدمت حفظ دولت، بقا و منافع ملی است. در سیاست مدرن هم، دروغ دیگر صرفاً تاکتیکی نیست، بلکه بخشی از سازوکار ساخت قدرت است و اغلب در قالب ابهام، اطلاعات گزینشی، پروپاگاندا و «رازهای امنیتی» جلوه میکند. در این چارچوب، دروغ نه انحراف اخلاقی، بلکه ابزاری استراتژیک برای بقای نظم سیاسی تلقی میشود. پس دروغ دیگر فقط انکار حقیقت نیست، بلکه ساختن حقیقت جایگزین ولو غیرواقعی است و از منظر قدرت هم میتواند «فضیلتی سیاسی» باشد.
در سیاست بینالملل هم مفاهیم واقعگرایانهای چون امنیت، منافع ملی، بازدارندگی و بقا، کشورها را به اتخاذ تاکتیکهایی وامیدارند که گاه در مرز اخلاق و واقعگرایی سیاسی قرار میگیرند.
یکی از این تاکتیکها، «دروغ استراتژیک»، یعنی ارائه اطلاعات نادرست یا مبهم با هدف دستیابی به منافع امنیتی و سیاسی همچون مدیریت ادراک دشمنان، رقبا و یا حتی متحدان است.
این پدیده بهویژه در مسائل امنیتی مانند توانایی نظامی، برنامههای تسلیحاتی یا قدرت بازدارندگی، نقشی حیاتی دارد.
نمونه آن اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد است که بارها با نمایش تسلیحات غیرواقعی یا مبالغه در قدرت موشکی سعی در ترساندن آمریکا داشت. عراق نیز در زمان صدام حسین از وجود تسلیحات کشتار جمعی صحبت میکرد تا کشورهای منطقه را از حمله به این کشور بازدارد که درنهایت منجر به حذفش شد.
لیبی تحت رهبری معمر قذافی تلاش کرد تا یک برنامه تسلیحات هستهای را راهاندازی کند که پس از حمله آمریکا به عراق، تصمیم گرفت برنامهاش را کنار بگذارد و با غرب وارد مذاکره شد، اما با وقوع بهار عربی در ۲۰۱۱ سقوط کرد. قذافی دست از ساخت بمب هستهای برداشت، ولی تضمینی برای بقای حکومتش نگرفت. این تجربه باعث شد کشورهایی مانند ایران و کره شمالی به سیاست بازدارندگی هستهای یا ابهام در مورد آن روی بیاورند تا از سرنوشت مشابه قذافی همچون فروپاشی پس از خلع سلاح جلوگیری کنند.
نمونهی دیگر در چارچوب مفهوم دروغ استراتژیک برای توجیه اقدام نظامی، سیاست ترکیه علیه کُردها بوده است. اینگونه دروغها نه صرفاً انحراف از حقیقت، بلکه ابزارهایی در خدمت سیاست قدرت، امنیت و هژمونی داخلی و منطقهای هستند. مثلا در سال ٢٠١٥، دولت ترکیه پس از شکست روند صلح با حزب کارگران کُردستان، مدعی شد که این حزب به پاسگاهی حمله و دو سرباز را کشته است. بدون بررسیهای مستقل یا ارائه شواهد معتبر، بلافاصله موج وسیعی از عملیات نظامی در جنوب شرق ترکیه، باشور و قندیل آغاز شد.
این اقدام تلاشی برای بازگرداندن فضای نظامی و امنیتی جهت مهار پیروزیهای انتخاباتی حزب دموکراتیک خلقها (هـ.د.پ) بود. همچنین در سال ٢٠١٨، مقامهای ترکیه اعلام کردند که از درون مناطقی تحت کنترل حزب اتحاد دموکراتیک (پ.ی.د) در عفرین، حملاتی به داخل خاک ترکیه انجام شده است، ادعایی که هیچگاه ثابت نشد ولی این امر ذیل «حق دفاع مشروع» طبق ماده ٥١ منشور سازمان ملل تبیین شد و عملیات«شاخه زیتون» را آغاز کردند.
در هر دو مورد، ترکیه با استفاده از ساختار رسانهای و اطلاعاتی خود، تلاش کرد افکار عمومی داخلی و بینالمللی را با ساختن تهدید فوری و اضطراری همراه کند. این روشها نمونهای از دروغ مقدس در سیاست ماکیاولیستی هستند، جایی که حقیقت قربانی حفظ قدرت و کنترل میشود.
دروغ استراتژیک و ابهام بازدارندگی در سیاست خارجی، گرچه ممکن است در کوتاهمدت منافع امنیتی بههمراه آورد، اما در بلندمدت با خطر فروریختن اعتماد داخلی و خارجی، افزایش بیثباتی منطقهای و حتی شکلگیری جنگهای پیشدستانه و درنهایت احتمال فروپاشی آن کشور مواجه است.
در این راستا اگر ایران عمداً و به عنوان یک استراتژی دفاعی وانمود کرده باشد که به دنبال ساخت بمب هستهای است- درحالیکه واقعاً چنین برنامهای نداشته باشد- این اقدام میتواند ابهام در بازدارندگی و ابزاری تاکتیکی محاسبهشده باشد، نه صرفاً یک فریب معمولی.
رتوریک تبلیغاتی برای مصرف داخلی و منطقهای
وانمود کردن به برخورداری از قدرت اتمی، ابزار تبلیغاتی برای نمایش اقتدار نمایشی به مردم ایران و ارسال پیام بازدارنده به رقبای منطقهاش هم میتواند باشد. درواقع، در شرایطی که بحران اقتصادی و فساد حاکم است، قدرتنمایی بیرونی نوعی جبران ضعف داخلی محسوب میشود.
رسانههای حکومتی بارها با مانورهای هستهای، تلاش کردند افکار عمومی را از گرانی و اختلاس منحرف کنند، زیرا در شرایطی که فروپاشی اقتصادی و فساد فراگیر شده و مردم به نظام سیاسی بیاعتماد شدە و خیزش ژن،ژیان،آزادی همچون آتش زیرخاکستر زبانه میکشد، در این شرایط، نمایش دشمن خارجی و وانمود کردن به اینکه ما آنقدر مهم هستیم که اسرائیل و آمریکا میخواهند به ما حمله کنند، حربه ای برای ایجاد فضای اضطراری و توجیه سرکوب است.
از همین رو وانمود کردن به داشتن بمب اتمی، بخشی از استراتژی بقا برای نظامی است که نه از مشروعیت مردمی برخوردار است و نه از ظرفیت و پتانسیل اصلاح درونی.
با توجه به اینکه تولید بمب اتمی، علاوه بر هزینههای بسیار سنگین، تبعات و پیامدهای گستردهی بینالمللی نیز در پی دارد، به نظر میرسد ایران ترجیح داده است از طریق نمایش ظرفیت هستهای خود، بدون عبور از خطوط قرمز واقعی، قدرت چانهزنی خویش را در مذاکرات افزایش دهد. همچنین، در چارچوب دکترین «ابهام سازنده» یا «بازدارندگی مبهم» — مشابه آنچه در مورد اسرائیل یا کره شمالی مشاهده میشود — این راهبرد میتواند بهعنوان ابزاری برای جلوگیری از حملات احتمالی مورد استفاده قرار گیرد و در نهایت موجب تداوم حمایت ضمنی بازیگرانی چون روسیه و چین از مواضع ایران شود.
ابهام بازدارندگی بدون ظرفیت هستهای
بر اساس گزارش رسمی آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) در سال ٢٠١٨، هیچ شواهدی دال بر انحراف برنامه هستهای ایران به سمت ساخت سلاح اتمی یافت نشد.
حتی در اوج تنشهای سیاسی، آژانس بارها اعلام کرده بود که ایران به تعهدات خود ذیل برجام پایبند بوده است. نیویورک تایمز نیز در گزارشی در سال ٢٠١٢، به نقل از تحلیلگران اطلاعاتی آمریکا نوشت:
ایران در حقیقت دنبال بمب هستهای نیست، بلکه میخواهد توانایی احتمالی آن را بهعنوان ابزار بازدارندگی سیاسی و روانی حفظ کند.
این سیاست را میتوان نمونهای از «استراتژی ابهام هستهای بدون سلاح» دانست؛ یعنی بزرگنمایی یک تهدید برای جلوگیری از تهدیدات خارجی، بیآنکه واقعاً ابزاری برای تحقق آن وجود داشته باشد.
از سوی دیگر از منظر نظامی، ایران هیچگاه موفق به خرید جتهای J-10یا J-25 چین یا سوخوهای روسی نشد و حتی واردات سامانه پدافندی S-300با تأخیر فراوان و نسخهای محدود مواجه شد. به عبارتی، ظرفیت نظامی ایران در حوزه هوایی و پدافندی با یک قدرت اتمی یا ارتش کلاسیک مدرن تطبیق ندارد.
درعوض، تمرکز ایران بر توسعه توان موشکی بومی و اخیراً استخراج و انباشت ارزهای دیجیتال مانند بیتکوین بهعنوان منبع درآمد جایگزین برای مقابله با تحریمها بوده است. این روند از سوی مراکز تحقیقاتی مانند مرکز مطالعات استراتژیک لندن (IISS) نیز به عنوان«مدل تابآوری خاکستری» توصیف شده، یعنی تلفیقی از تهدیدات محدود نظامی، ابهام دیپلماتیک و ابزارهای مالی غیرمتعارف.
نتیجه آنکه، ادعای دستیابی ایران بە سلاح هستهای، بیش از آنکه واقعی باشد، میتواند یک تاکتیک روانی برای بازدارندگی و چانهزنی در شرایط انزوای استراتژیک بە شمار رود؛ سیاستی که درنهایت، بدون ابزار واقعی، به ایجاد جنگی ناخواسته منجر شد.
پس ادعاهای مربوط به برنامه ساخت سلاح هستهای، اگرچه منبع اصلی تنشهای منطقهای و بینالمللی است، اما از نظر مستندات قطعی نشده و تا حد زیادی در چارچوب بازیهای سیاسی و دیپلماتیک قرار دارد.
از سوی دیگر همانطور که اشاره شد فشارهای تحریم و بحران اقتصادی، ایران را به سمت راهکارهای جایگزین مانند استخراج ارز دیجیتال سوق داده است که نشاندهنده تلاش این کشور برای بقا و مدیریت منابع محدود است.
میتوان گفت این ابهام هستهای حجابگونه ایران را میتوان نه صرفاً «دروغ» بلکه نوعی بازی استراتژیک مبتنی بر بازدارندگی غیرمستقیم دانست؛ مفهومی که در روابط بینالملل بهویژه در ادبیات نظریهپردازانی چون توماس شلینگ بهعنوان “threat that leaves something to chance” (تهدیدی که شانس در آن دخیل است) تعریف شده است.
در این مدل، کشورها بدون اعلام صریح توانایی سلاح، ابهامی آگاهانه ایجاد میکنند تا هزینه حمله یا تهدید علیه خود را برای دشمن بالا ببرند. ایران تلاش میکرد با بهرهگیری از فضای مبهم در برنامه هستهای، نوعی بازدارندگی روانی ایجاد کند تا ضمن عدم برخورد مستقیم با خطوط قرمز بینالمللی، طرفهای مقابل را به مصالحه یا احتیاط وادارد، که چنین رقم نخورد.
در این چارچوب این سیاست نه الزاماً فریب غیراخلاقی، بلکه فضیلت استراتژیک در فضای آشوبناک خاورمیانه تلقی میشود؛ جایی که نبود شفافیت بعضاً ابزار بقاست.
به نظر میرسد ابهام حجابگونه در مورد هستهای بودن یا نبودن، تا این مقطع از تحولات ابزار چانهزنی برای رفع تحریمهایا کسب امتیاز در مذاکرات بوده، بدون آنکه به نقطه گریز فنی یا عملیاتی برسد. در نتیجه، ایران در مسیر «استراتژی ابهام» گام برداشته است؛ روشی که گرچه مرز باریکی با فریب دارد، اما در منطق توازن قدرت منطقهای، نوعی منطق بقا و بازدارندگی هوشمندانه یا ابهام در بازدارندگی است.
بنابراین، درک واقعی از وضعیت ایران نیازمند دیدگاهی فراگیر است که ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی و روانی را همزمان بررسی کند.
ایران در این میان، هم درگیر بازیهای قدرت جهانی است و هم با چالشهای عمیق داخلی دست و پنجه نرم میکند که آینده این کشور را متاثر خواهد ساخت.
میتوان گفت سیاست «ابهام بازدارندگی» که ایران از آن بهره گرفته در کوتاهمدت باعث ایجاد نوعی بازدارندگی روانی شد، اما در بلندمدت تبعات خطرناک و فرسایشی چون جنگ را درپی داشت.
از سوی دیگر بازی با سیاست ابهام باعث شد ایران در لیست تهدیدهای دائمی آمریکا و اسرائیل باقی بماند. این وضعیت، زمینهساز مشروعیت دادن به حملات نظامی پیشدستانه و عملیات اطلاعاتی فرسایشی علیه ایران شده است.
بهواقع دروغ استراتژیک با وجود فقدان توان واقعی ساخت بمب، باعث تخصیص بیرویه همراه با فساد منابع به برنامههای نظامی، فنی و امنیتی شد، در حالی که مردم با تورم، بیکاری، بیآبی و مشکلات معیشتی دستوپنجه نرم میکردند. این شکاف، مشروعیت داخلی نظام را بیش از پیش کاهش داد.
پس سیاست ابهام زمانی موفق است که پشتوانه واقعی یا باورپذیر داشته باشد. وقتی مشخص شود توان واقعی وجود ندارد، پارادوکس اعتبار بازدارندگی فرومیپاشد و زمینه برای تهاجم، تحریم شدیدتر یا فروپاشی داخلی فراهم میشود.
در نتیجه، این سیاست ابهام دربازدارندگی اگرچه موقت کارکرد روانی یا سیاسی داشته، اما به مرور پایههای پایداری نظام را بهویژه پس از جنگ تضعیف کرده و آن را به آستانه فروپاشی سیاسی، اقتصادی و امنیتی سوق میدهد. استراتژی ابهام بازدارنده حرکت بر لبههاست و با ادامه جنگ احتمالی اسرائیل و ایران پردهها بیشتر افتاده میشوند.