روسیه و ناتو؛ بازی با کبریتی در انبار باروت
- Arena Website
- Sep 29
- 3 min read

بحران اوکراین وارد مرحلهای شده است که دیگر نمیتوان آن را صرفاً یک جنگ فرسایشی میان دو کشور دانست. آنچه امروز در مرزهای شرقی اروپا جریان دارد، نشانههایی از رویارویی مستقیم میان روسیه و ناتو را به ذهن متبادر مینماید و این تقابل اگر از کنترل خارج شود، میتواند نظم جهانی را به شکلی بیسابقه متزلزل کند.
ماجرا از سخنان اخیر دونالد ترامپ آغاز شد. او بار دیگر روسیه را قدرتی پوشالی خوانده و ادعا کرده است اوکراین نهتنها میتواند مناطق اشغالی را پس بگیرد بلکه قادر است ضربهای تعیینکننده بر ارتش روسیه وارد کند.
اما تجربه نشان داده تحلیل بر اساس گفتههای ترامپ پرخطر است. او سیاستمداری است که در همان اندازهای که میتواند توجه جهانیان را جلب کند، در همان حد هم سخنان متناقض و ناپایدار بر زبان میآورد.
بسیاری از وعدهها و تهدیدهای او در گذشته نهتنها محقق نشده بلکه گاه خلافش عمل شده است. با این حال همین اظهارات سبب شد دوباره موضوع توان واقعی روسیه و آینده جنگ اوکراین به کانون بحثها بازگردد.
در همین بستر خبرهای مبهمی از پرواز پهپادها و جنگندههای ناشناس در آسمان کشورهای اروپای شرقی منتشر میشود. از لهستان، رومانی و لیتوانی گرفته تا دانمارک و سوئد و فنلاند چنین گزارشهایی به گوش رسیده است و ترامپ حتی خواستار سرنگونی این پرندهها شده است.
این تحرکات اگرچه هنوز در هالهای از ابهام قرار دارند اما یک پرسش اساسی را مطرح میکنند. آیا کرملین عمداً در حال بازی با اعصاب ناتو است یا اینکه غرب به دنبال صحنهآرایی برای مرحلهای تازه از فشار بر روسیه است؟
از نظر توازن قوا بعید است مسکو با اقتصادی در اندازه کشورهای کوچکی مانند اسپانیا و ارتشی که در دو سال گذشته در اوکراین فرسوده شده توان رویارویی مستقیم با ۳۲ عضو ناتو را داشته باشد. بنابراین اگر این اقدامات واقعاً از سوی روسیه صورت گرفته باشد احتمالاً هدفش بیش از هر چیز، روانی است، هدفی مانند ایجاد هراس در اروپا و یادآوری اینکه کرملین همچنان برگ هستهای را در جیب دارد.
اما تهدید اتمی در عمل بیش از آنکه یک گزینه واقعی باشد یک بازدارنده نمادین است چراکه آغاز چنین جنگی، جز نابودی برای روسیه به همراه نخواهد داشت.
از سوی دیگر نمیتوان احتمال طراحی معکوس از سوی غرب را هم نادیده گرفت. شاید هدف واشنگتن و پایتختهای اروپایی این باشد که پوتین را برای نشاندنش بر سر میز مذاکره و پایان دادن به جنگ یا حتی برای رسیدن به هدفی بلندپروازانهتر مانند کنار زدن پوتینیسم زیر فشار مضاعف ببرند.
اما اینجاست که هشدارهای هنری کیسینجر دوباره به ذهن میآید. او سالها پیش گفته بود سقوط ناگهانی نظام سیاسی روسیه میتواند به بحرانی کنترلناپذیر منجر شود و کشوری پهناور را به کانون هرجومرج بدل سازد. وضعیتی که شاید از وجود خود پوتین هم خطرناکتر باشد.
برخی تحلیلگران این وضعیت را با بحران موشکی کوبا مقایسه میکنند، زمانی که در سال ۱۹۶۲ جهان در آستانه جنگ هستهای قرار گرفت. شباهتها آشکار است. یک طرف روسیه قرار دارد که میخواهد با نشان دادن قدرت خود موازنه را به نفع خویش تغییر دهد و طرف دیگر آمریکا و متحدانش هستند که تلاش میکنند با فشار بیشتر طرف مقابل را عقب برانند.
تفاوت اساسی اما در این است که در دوران جنگ سرد، مرزها و قواعد بازی تا حد زیادی روشن بود. امروز اما جهان در وضعیتی قرار دارد که قواعد قدیمی فرو ریخته و خطوط قرمز به شدت مبهم شده است.
از زاویهای دیگر میتوان یادآور شد که فروپاشی شوروی نیز نتیجه ترکیبی از فشار خارجی و فرسایش داخلی بود. بسیاری در غرب شاید امیدوارند همین روند برای روسیه کنونی نیز تکرار شود. با این حال تاریخ نشان میدهد سقوط یک امپراتوری همیشه به معنای ثبات بیشتر نیست.
فروپاشی شوروی بحرانهای قفقاز، جنگهای چچن و بیثباتی گسترده در آسیای میانه را به دنبال داشت. اکنون نیز اگر روسیه ناگهان در آستانه فروپاشی قرار گیرد، پیامدهای آن میتواند به مراتب پیچیدهتر و خطرناکتر باشد.
در نهایت بحران اوکراین دیگر شبیه یک بازی شطرنج ساده نیست که پایان آن با چند حرکت قابل پیشبینی باشد. هر دو طرف در زمین مینگذاریشدهای حرکت میکنند که یک اشتباه کوچک میتواند انفجاری بزرگ به راه بیاندازد. یا مذاکراتی دشوار اما ضروری این بحران را به سمت آتشبس موقت و توافق شکننده میبرد یا جهان ناگزیر شاهد جنگی خواهد بود که نه شبیه جنگهای قرن بیستم است و نه تضمینی برای کنترل پیامدهای آن وجود دارد.











