top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

سلطنت‌طلبی به‌مثابه مکانیسم دفاعی: روان‌شناسی یک چرخش جمعی در تبعید

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Aug 1
  • 4 min read
ree


امیر خنجی


در سال‌های اخیر، هم‌زمان با گسترش مهاجرت سیاسی از ایران و تداوم بن‌بست‌های ساختاری درون این کشور، گرایش رو‌به‌رشد بخشی از اپوزیسیون خارج‌نشین به گفتمان سلطنت‌طلبی روی دادە است. این گرایش، برخلاف تصور رایج، الزاماً ناشی از تحلیل‌های عقلانی یا حتی ایدئولوژی کلاسیک سلطنت‌طلبان نیست، بلکه در بسیاری موارد، برآمده از سازوکارهای دفاعی روانی، بحران‌های هویتی پس از مهاجرت، و نیاز به قطعیت در برابر آشوب است.


این یادداشت تلاشی است برای درک این پدیده نه از منظر تئوری توطئه یا «پروژه»، بلکه تلاش دارد تا با دیدگاه روان‌شناسی اجتماعی، تحلیل تیپ‌شناسانه، و نظریه‌های اقتدارگرایی عامه‌پسند این مسئله را مورد بررسی قرار دهد.


بدیهی است که در کنار این تیپ روانی، افراد یا گروه‌هایی نیز وجود دارند که مأموریت مشخص اطلاعاتی یا نقش تخریبی سازمان‌یافته دارند. اما بحث این‌جا به آن بخش از مهاجرانی بازمی‌گردد که سلطنت را به‌مثابه پناه‌گاه روانی در برابر ناکامی و بی‌افقی تاریخی برمی‌گزینند.


اضطراب مزمن، قطعیت سیاسی

نخستین نشانه در این گروه، بی‌قراری مزمن در برابر ابهام‌های سیاسی–اجتماعی است. مطابق نظریه‌ی «اضطراب فراگیر»، زمانیکە فرد در وضعیت مداوم تهدید و بی‌ثباتی قرار می‌گیرد، ذهن و مکانیزم روانی به‌دنبال یافتن الگوهای ساده و قطعی برای کاهش فشار روانی می‌گردد.

سلطنت، با وعده اعادە نظم ازدست‌رفته، اقتدار متمرکز، بازسازی غرور ملی و چهره‌ای واحد (رضا پهلوی)، این نیاز به قطعیت را بلافاصله پاسخ می‌دهد.

افرادی که پیش‌تر در ایران کنش‌گر بوده‌اند یا در فضاهای رادیکال‌تر فعالیت کرده‌اند، پس از تجربه‌ی شکست، خشم، و سرکوب، به‌جای بازاندیشی پیچیده، به الگوهای ساده‌سازی‌شده روی می‌آورند.


ree

در این میان، سلطنت‌طلبی همان نقش را ایفا می‌کند که در روان‌درمانی به آن «مکانیسم دفاعی انسدادی» گفتە می شود. این، همان بستن درها به‌روی جهان پر از سؤال، و پناه‌بردن به پاسخ‌های آسان است.


افسردگی مهاجرتی و نوستالژی قدرت

مولفه دوم، افسردگی خفیف تا متوسط در میان بخش زیادی از مهاجران سیاسی است؛ وضعیتی که نه‌تنها به‌خاطر ترک ایران، بلکه به‌سبب ناتوانی در تحقق رؤیاهای سیاسی، جایگاه اجتماعی پایین در کشور میزبان، و احساس طرد از سوی نیروهای سیاسی و اجتماعی داخل پدید می‌آید.


برای چنین افرادی، بازسازی یک تصویر طلایی از گذشته، راهی برای بازسازی هویت از دست‌رفته قلمداد می شود. «ایران قبل از انقلاب»، «شاهزاده‌ی تحصیل‌کرده» و «وحدت ملی» در این روایت، نه ابزار تحلیلی بلکه ابژه‌های روانی برای جبران خسران‌های فردی و جمعی هستند.

نوستالژی، در این‌جا نقش داروی ضدافسردگی بازی می‌کند، اما به‌شکل ذهنی، معطوف به نظمی است که هرگز به آن تعلق نداشته‌اند.

نمونه‌ی قابل‌توجه در این زمینه، میتواند طیف وسیعی را از سیاسیون گرفتە تا فیلمسازان دربر گیرد که سال‌ها با نقد نرم حاکمیت و حتی همراهی با سیستم‌های امنیتی فعالیت می کردند اما پس از مهاجرت، به مبلغان پرحرارت سلطنت بدل شدند.


اظهارنظرهای این افراد، به خشم، ساده‌سازی‌های سیاسی، و میل به پایان‌دادن سریع بحران‌ها، نشانگر فرسودگی روانی و نیاز به پناه‌بردن به گفتمانی است که قول «نجات بی‌زحمت» می‌دهد.


سندرم بی‌انگیزگی و فروپاشی کنش‌گری

نکته مهم دیگر، ناتوانی تدریجی این گروه از مهاجران در حفظ اشتیاق، انگیزه و تعهد به کنش سیاسی پیچیده است؛ این موضوع در روان‌شناسی با «سندرم بی‌انگیزگی» شناختە می شود. این وضعیت، به‌ویژه پس از تجربه‌ی شکست‌های سیاسی پی‌درپی، حذف از رسانه‌های جریان اصلی، یا احساس بی‌اثر بودن کنش‌گری مهاجرتی تشدید می‌شود.

سلطنت‌طلبی، در چنین وضعیتی، به‌مثابه یک «پناهگاه انرژی‌بر پایین» عمل می‌کند. نه نیاز به تحلیل تئوریک دارد، نه پیچیدگی گفتمانی، نه برنامه‌ریزی خاصی برای آن لازم است.

تنها کافی‌ست چهره‌ای تبلیغ و دشمنانی نشانه گرفتە شوند تا مهاجر در کشور میزبان وارد این پناهگاه شود. کارزارهای توییتری، کنش‌گری مجازی پر سر و صدا و خلق دوقطبی‌های دروغین (مثل «یا شاه یا تجزیه») نشانه‌هایی از این فروپاشی پیچیدگی فکری هستند.


دلبستگی به پدر نجات‌بخش: الگوی کودکانه قدرت

در بُعد عمیق‌تر، این تیپ شخصیتی اغلب بە این درک دست نیافتە است که سیاست، حوزه‌ی مسئولیت‌پذیری و کار جمعی است. مطابق نظریه دلبستگی سیاسی، در شرایط ناامنی، ذهن فرد به‌جای «ساختن قدرت»، به‌دنبال «پناه‌بردن به قدرت» بودە و این ملجا، اگر چهره‌ای آشنا، ملی، و مقتدر باشد، اضطراب را کاهش می‌دهد.

رضا پهلوی، برای این گروه، نه لزوماً به‌خاطر برنامه یا استراتژی، بلکه به‌مثابه پدر غایب اما مهربان، مقتدر اما متمدن عمل می‌کند. آنان بیش از آن‌که پیرو باشند، دلبسته‌اند.

از این منظر است که سلطنت‌طلبی نئوسنتیستی (گونه‌ی جدید، مهاجرتی و مجازی آن) تمایل شدیدی به طرد و تحقیر دارد:


از نظر آن‌ها، چپ‌ها خائن‌اند؛ فمینیست‌ها عامل تفرقه‌اند؛ فعالان هویت‌طلب تجزیه‌طلب‌اند؛ روشنفکران یا مأیوس‌اند یا فروخته‌شده هستند.

این طرد گسترده، نه فقط نشانه افول دموکراسی درونی، بلکه بیانگر ترس از پیچیدگی و ناتوانی از گفت‌وگوی واقعی است. آنان نیاز دارند دشمن بتراشند، چون بدون دشمن، گفتمان نجات‌بخش مشروعیت ندارد.

همان‌طور که اشاره شد، این تحلیل، به‌هیچ‌وجه جایگزین بررسی‌های مربوط به نفوذ امنیتی در اپوزیسیون نیست. بدیهی است که در میان سلطنت‌طلبان، چهره‌هایی وجود دارند که سابقه همکاری با نهادهای اطلاعاتی دارند یا مأموریت مشخص برای تخریب، انحراف یا کنترل جریان اپوزیسیون را دنبال می‌کنند.


اما موضوع این یادداشت، اشارە بە نوعی پدیده روانی–اجتماعی درون‌زاست. مردمانی خسته، دلسرد، بی‌پناه و بی‌افق، که سلطنت را نه از سر برنامه، که از سر اضطراب، افسردگی و فروپاشی سیاسی–روانی برگزیده‌اند.


سلطنت‌طلبی مهاجرتی، آن‌گونه که در فضای امروز اپوزیسیون دیده می‌شود، بیشتر از آن‌که پروژه باشد، پاتولوژی جمعی است. بازگشت به شاه، نوستالژی نظم، فانتزی نجات، و پرخاش علیه پیچیدگی‌ها، همگی سازوکارهای دفاعی در برابر واقعیتی‌اند که بیش از حد سنگین است.


برای بازیابی سیاست واقعی، باید نخست این زخم را دید، درک کرد، و درباره‌اش صادق بود. پرسش از آینده ایران، بدون فهم روان‌شناسی تبعید، به همان اندازه بی‌نتیجه است که سیاست‌ورزی بدون آگاهی از ریشه‌های ترس، خشم و امیدهای ویرانگر عبث خواهد بود .


گفتمان سلطنت، در نهایت، آینه‌ای‌ برای دیدن ما- ی جمعی ایرانیان و نه پروژەای برای نجات است.




bottom of page