top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

مذاکره میان ایران و آمریکا ناممکن است

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Jun 30
  • 5 min read

ree

امیر خنجی


اظهارات اخیر دونالد ترامپ مبنی بر مقایسه اقدامات نظامی آمریکا علیه ایران با بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی، صرفاً یک استعاره اغراق‌آمیز نیست؛ بلکه نشانه‌ای از بازگشت نوعی گفتمان سیاسی است که در آن مشروعیت به قدرت و اراده یک‌جانبه گره خورده است.


ساعاتی قبل دونالد ترامپ در شبکە اجتماعی تروث سوشیال نوشت: من نە تنها هیچ پیشنهادی بە ایران ندادەام، بلکە از این پس حتی با آنها صحبت هم نمی کنم. پیش از این نیز وی با اشارە بە بمباران تاسیسات هستەای ایران اظهار داشتە بود: نمی‌خواهم از هیروشیما مثال بزنم، اما در اصل همان اتفاق افتاد»، جمله‌ای که نه‌تنها گذشته‌ای فاجعه‌بار را عادی‌سازی می‌کند، بلکه آن را به الگوی موجهی برای تصمیم‌گیری نظامی بدل می‌سازد.


در این شرایط، مساله مذاکره میان ایران و آمریکا دیگر فقط یک موضوع دیپلماتیک نیست بلکە بە رابطە دو دشمن بدل می گردد. برای فهم بهتر اتفاقات گذشته و آنچه در آینده ممکن است رخ دهد، باید آن را از زاویه گفتمانی هم بررسی کرد.


هر دو طرف، راست افراطی در آمریکا و راست مذهبی در ایران، از گفتمان‌هایی پیروی می‌کنند که با گفت‌وگو بیگانه‌اند. برای آن‌ها، مذاکره تنها زمانی قابل قبول است که طرف مقابل عملاً تسلیم شده باشد.


ree

از نگاه ترامپ، مذاکره یعنی طرف مقابل شکست را بپذیرد. شبیه کاری که ژاپن پس از جنگ جهانی دوم کرد؛ جایی که گفت‌وگو فقط تأییدی بر تسلیم بود.

در مقابل، خامنه‌ای هم زمانی مذاکره را ممکن می‌داند که آمریکا از منطقه خارج شده باشد و ایران در غرب آسیا دست بالا را پیدا کند. او مذاکره‌ای را می‌پذیرد که نشانه قدرت جمهوری اسلامی باشد، نه عقب‌نشینی.

به این ترتیب، هر دو طرف فقط زمانی حاضر به گفت‌وگو هستند که خودشان را پیروز بدانند. چنین چیزی بیشتر شبیه اعلام پایان یک جنگ است تا آغاز یک گفت‌وگوی واقعی.


منطق گفتمان اقتدارگرا؛ از ساختار معنایی تا کنش سیاسی

بر پایه نظریه گفتمان لاکلائو و موف، نظم گفتمانی از طریق ایجاد تمایزهای دوتایی میان "ما" و "آن‌ها" شکل می‌گیرد؛ تمایزهایی که زنجیره‌های معنایی خاصی را به‌هم پیوند می‌زنند.


در گفتمان‌های اقتدارگرایانه، این تمایزها به نفی مشروعیت دیگری می‌انجامند و از این طریق، هویت خودی تثبیت می‌شود. در هر دو نمونه مورد بحث یعنی ترامپ و خامنه‌ای، با زنجیره‌های هم‌ارزسازی‌ای مواجه‌ایم که مهاجر، روشنفکر، غرب‌گرا یا دشمن داخلی را به عنوان تهدید معرفی می‌کنند.


ترامپ، به‌مثابه یک رهبر راست‌گرای پوپولیستی، بسیاری از نهادهای بین‌المللی را نمادهایی از فساد و ناکارآمدی معرفی و دیپلماسی را به ابزاری برای تحمیل اراده تقلیل می‌دهد.

در این چارچوب، توجیه‌پذیری بمباران سریع یا حتی هسته‌ای، نه انحراف، بلکه گزینه‌ای مشروع برای پایان منازعات و مصادیقی از تخریب مرزهای اخلاقی در عمل سیاسی تلقی می‌شود.

در سوی دیگر، خامنه‌ای با ارجاع به گفتمان شیعی متاثر از آموزه‌های سید قطب، نظم جهانی را مصداق جاهلیت مدرن می‌داند.

در منطق خامنەای، مشروعیت نه از قواعد بین‌المللی، بلکه از اراده فقیه برمی‌خیزد. حتی فتوای حرمت استفاده از سلاح هسته‌ای، بیش از آنکه یک پایبندی اصولی باشد، نقش تنظیم‌گر تاکتیکی در گفتمان قدرت ایفا می‌کند؛ فتوایی که در شرایط اضطراری نه الزام‌آور است، نه غیرقابل بازنگری.

روان‌شناسی اقتدارگرایی و سازوکارهای دوقطبی‌سازی

در نظریه آلتمایر درباره اقتدارگرایی راست‌گرا، سه مؤلفه کلیدی در پیروان این گفتمان شناسایی می‌شود: اطاعت از قدرت مرکزی، تعصب به ارزش‌های سنتی، و نگرش خصمانه به دگراندیشان.


این مؤلفه‌ها، هم در منظومه فکری حامیان ترامپ و هم در ساختار ایدئولوژیک جمهوری اسلامی دیده می‌شوند. رهبری کاریزماتیک، حذف صدای منتقد، و تقلیل جامعه به مؤمن و دشمن، کارکرد روانی یکسانی را در دو نظام رقم می‌زنند.

ترامپ با ایجاد بی‌اعتمادی به رسانه‌ها، نهادهای نظارتی و حتی سیستم قضایی، نوعی فروپاشی روانی در اعتماد عمومی ایجاد می‌کند. خامنه‌ای نیز از طریق خطابه‌هایی که جهان را به اردوگاه‌های ایمان و خصم تقسیم می‌کند، سیاست را به عرصه‌ای شبه‌مذهبی بدل می‌سازد؛ جایی که گفت‌وگو با دیگران نوعی خیانت تلقی می‌شود.

در هر دو گفتمان، روابط خارجی نه بر مبنای تفاهم، بلکه بر پایه تهدید و فشار شکل می‌گیرد. برای ترامپ، مذاکره ابزار اعمال سلطه است، نه تبادل متقابل. برای خامنه‌ای نیز، مذاکره در بهترین حالت یک ضرورت اضطراری است که باید با عنوانی چون "نرمش قهرمانانه" توجیه شود.


این رویکردها با بی‌اعتمادی به نهادهای جهانی گره خورده‌اند. خروج آمریکا از توافق‌هایی چون مبارزه با گرمایش زمین و یا حتی برجام، و هم‌زمان، تعلیق همکاری ایران با آژانس انرژی اتمی، بازتاب یک منطق مشترک‌اند: اگر نهادها در خدمت منافع ایدئولوژیک ما نباشند، مشروعیتی ندارند.


در غیاب این نهادها، نظم بین‌المللی به‌سوی تعلیق پیش می‌رود. دیپلماسی جای خود را به فشار می‌دهد و تفسیرهای شخصی از عدالت و قدرت جایگزین قوانین بین‌المللی می‌شوند. چنین روندی، بازیگران نیابتی را تقویت کرده و زمینه‌ساز تشدید بی‌ثباتی ساختاری در سطح منطقه‌ای و جهانی است.


در آستانه گفت‌وگو یا الگویی از تسلیم؟

تحلیل گفتمانی تقابل ایران و آمریکا نشان می‌دهد که موانع پیش‌روی مذاکره، فراتر از اختلافات سیاسی یا امنیتی‌اند. آنچه در برابر امکان گفت‌وگو ایستاده، دو منطق اقتدارگرایانه‌اند که گفت‌وگو را نه ابزار تفاهم، بلکه سازوکار تحمیل می‌دانند.

ترامپ و خامنه‌ای، هر یک در بستری متفاوت، نماینده گفتمان‌هایی‌اند که مشروعیت را از اراده فردی و ایدئولوژیک می‌گیرند، نه از فرآیندهای نهادینه.

از منظر گفتمان ترامپ، حالت مطلوب همان الگوی ژاپن در سال ۱۹۴۵ است: تسلیم کامل پس از ضربه‌ای قاطع، و به‌ویژه تحقیر آشکار رهبر شکست‌خورده.


یادآوری تاریخی این لحظه، نه فقط به بمباران‌های اتمی هیروشیما و ناگاساکی برمی‌گردد، بلکه به صحنه‌ای نمادین ختم می‌شود: ورود ژنرال مک‌آرتور به خاک ژاپن، نشستن امپراتور هیروهیتو در کنار او و اعلام تسلیم رسمی در فضایی که شکوه سلطنت به حاشیه رانده شد. در نگاه ترامپ، این نه‌تنها یک پیروزی نظامی، بلکه نمایش قدرت در سطح نمادین است، جایی که رهبر مغلوب، به‌وضوح فروکاهیده و بی‌اعتبار می‌شود.


در شرایط خاص، مثلاً فشارهای داخلی یا اضطرار ژئوپلیتیک، ترامپ ممکن است به توافقی حداکثری نیز رضایت دهد؛ توافقی که ظاهراً محصول مذاکره است، اما در چارچوب گفتمان او تفاوتی با تسلیم ندارد یا چنین وانمود می‌شود.


در این حالت، خامنه‌ای ممکن است همچون پس از آتش‌بس، از "موفقیت" سخن بگوید؛ اما رفتار ترامپ، که همان زمان، او را به تسلیم‌نشده‌ی دروغ‌گو متهم و مسخره کرد، نشان می‌دهد که در منطق ترامپ، حتی چنین توافقی هم تنها زمانی پذیرفتنی است که طرف مقابل به شکست خود اذعان کند و یا حداقل دم از پیروزی نزند.


در حالت سوم، ترامپ نه می‌تواند طرف مقابل را تسلیم کند، نه توافقی واقعی به دست آورد. این سناریو همان وضعیتی است که در آن، گفتمان خامنه‌ای بر بستر فرسایش، بی‌ثباتی کنترل‌شده و توافق‌های حداقلی دست بالا را پیدا می‌کندو آن را نوعی پیروزی، ولو موقت و تدافعی، جلوه می‌دهد.


بدین‌ترتیب، در غیاب گفتمان‌هایی که مشروعیت را در مشارکت، تفاهم و نهادسازی جست‌وجو کنند، مذاکره‌ای برابر و معنادار میان ایران و آمریکا نه در چشم‌انداز کنونی، بلکه تنها در پرتو یک گسست گفتمانی ممکن است، یعنی شکافی بنیادین در منطق فکری و ارزشی دو طرف، که موجب تغییر معناهای مسلط، جابه‌جایی مرزهای خودی و غیرخودی، و ظهور زبان و اهداف جدیدی در سیاست خارجی شود. گسستی که هنوز نشانه‌ای از آن دیده نمی‌شود.

 
 
bottom of page