بنبستی به نام خامنهای: پایان با مرگ، کودتا یا انفجار
- Arena Website
- Nov 19
- 9 min read

امیر خنجی
وضعیت سیاسی حکومت جمهوری اسلامی از سطح بحران فراتر رفته و در بنبستی ساختاری فرو مانده است که ریشه آن در تمرکز بیسابقه قدرت در دستان شخص علی خامنهای قرار دارد. او نه امکان اصلاح را فراهم میکند، نه راهی را برای گذار میگذارد و نه اجازه میدهد مسیر تازهای شکل بگیرد. بههمین دلیل پرسش بنیادین امروز ایران دیگر آینده پس از خامنهای نیست، بلکه چگونگی کنار رفتن او است؛ پرسشی که اکنون محور تمام تحلیلها و تعیینکننده مسیر آینده نظام سیاسی در ایران شده است.
حکومت جمهوری اسلامی در نقطهای قرار گرفتە است که دیگر نمیتوان نام آن را بحران گذاشت، بلکە اطلاق عنوان بنبست ساختاری بهتر میتواند گویای وضعیت کنونی باشد. این بنبست نه از اقتصاد آغاز میشود و نه از سیاست خارجی و نه از ساختار حکومت، زیرا گره اصلی در یک فرد متمرکز شده است که علی خامنهای نام دارد.
او نه اجازه اصلاح میدهد و نه امکان عبور از بحران را فراهم میکند و نه راهی برای گشودن مسیر تازه باقی میگذارد و به همین دلیل پرسش بنیادین امروز ایران پرسشی درباره آینده پس از او نیست و پرسشی درباره نحوه کنار رفتن اوست.
آمریکا و اسرائیل و حتی نیروهای درونی نظام ممکن است منتظر مرگ خامنهای بمانند و یا او را به شکلی نرم یا سخت کنار بگذارند و در این میان احتمال مرگ سیاسی او پیش از مرگ طبیعی نیز وجود دارد و این احتمال توان دگرگون کردن مسیر سیاست ایران را دارد.
این پرسش در ظاهر ساده است اما در واقع نقطه آغاز هر تحلیل جدی درباره آینده حکومت جمهوری اسلامی محسوب میشود، زیرا ساختار قدرت طی سه دهه اخیر بە چنان ساختار رهبرمحوری بدل شدە است که هرگونە تحولی، از تغییر آرام تا گذار خشن، پیامدی ساختاری ایجاد میکند.
اما از سوی دیگر، بازیگران خارجی از آمریکا و اسرائیل گرفتە تا اروپا و بازیگران داخلی از سپاه و بیت رهبری گرفتە تا جناحهای سیاسی و بدنه تکنوکرات در برابر یک معادله واحد قرار گرفتهاند و این معادله بر محور این حقیقت میچرخد که خامنهای مانع اصلی است و کنار گذاشتن او میتواند کل نظام را از هم بپاشد.
در چنین وضعیتی بازی بزرگ انتظار شکل میگیرد و این بازی آینده سیاست ایران را تعیین میکند.
نقطه صفر؛ چرا خامنهای گره انسداد است
ساختار حکومت جمهوری اسلامی در این مرحله حول سه متغیر اقتصاد فروریخته، امنیت شکننده و بحران جانشینی شکل گرفته است. د
ر هر سه حوزه خامنهای نقشی دارد که میتوان آن را عامل انسداد دانست و این نقش توان تصمیمگیری بزرگ را از کلیت این سیستم میگیرد.
توافق با جهان خارج بە صورت جدی پیش نمیرود چون او با آن مخالفت میکند. اصلاح اقتصادی شکل نمیگیرد چون او با نگاه خود مانع ایجاد میکند. خروج از بحران هستهای ممکن نمیشود چون او پروژه هستهای را هویت نظام میشمارد. ساختار تازه نیز ساخته نمیشود چون او اجازه طراحی نظم پس از خودش را نمیدهد.
ایران تا زمان مرگ یا کنار رفتن او از این حلقه بسته خارج نمیشود و همین وضعیت دولتها و نهادهای امنیتی و بازیگران خارجی را به سوی سه مسیر متفاوت هدایت میکند.
سناریوی اول انتظار برای مرگ خامنهای
سناریوی انتظار برای مرگ خامنهای واقعبینانهترین مسیر در نگاه بخشهای مختلف قدرت است. این مسیر ساده به نظر میرسد اما منطق درونی نظام آن را تقویت میکند و ساختار سیاسی ترجیح میدهد صبر کند تا رهبر به شکل طبیعی از صحنه کنار برود.
در این سناریو هزینههای کنار گذاشتن رهبر به حدی سنگین است که بسیاری از بازیگران داخلی و خارجی ترجیح میدهند گذر زمان کار را تمام کند.
اروپا و آمریکا و اسرائیل این مسیر را در حالت کنترلشده قابل تحمل میدانند و بخش مسلط سپاه و بیت رهبری و بدنه تکنوکرات نیز آن را کمهزینهتر ارزیابی میکنند.
کنار رفتن ناگهانی رهبر تعادل قدرت را برهم میزند و جنگ قدرت داخلی را فعال میکند و جامعه را وارد وضعیت پیشاانقلابی میکند و همین امر ساختار تصمیمگیری را فلج میکند.
مرگ طبیعی رهبر گسستی ایجاد میکند که قابل مدیریت به نظر میرسد. سپاه فرصت پیدا میکند جانشین را از پیش مهندسی کند و بازیگران خارجی نیز امکان برنامهریزی برای دوران انتقال به دست میآورند.
این مسیر در ظاهر کمهزینهتر است و نظام را از شوک ناگهانی دور نگه میدارد و به همین دلیل بخشی از قدرت ترجیح میدهد حرکت زمان را جایگزین تصمیم سیاسی کند.
با این حال پایداری این سناریو به میزان صبر بازیگران خارجی وابسته است. ترامپ تنها سه سال فرصت دارد و نمیخواهد آینده پرونده ایران را به وضعیت جسمی رهبر گره بزند.
او به یک پیروزی بزرگ نیاز دارد و صبر طولانی برایش جذاب نیست. از همین رو ممکن است فشار اقتصادی و امنیتی را به سطحی برساند که ساختار قدرت در ایران مجبور به تصمیمگیری شود.
اسرائیل نیز نگرانیهای مشابهی داشتە و مطمئن نیست که خامنهای در این دوره دوباره خود را بازسازی نکند. تحرکات منطقهای ایران تهدید مستمر ایجاد میکند و اگر تهران فشار نظامی و هستهای را افزایش دهد صبر اسرائیل کاهش پیدا میکند.
در این میان روسیه و چین نیز وارد محاسبات سناریوی انتظار میشوند. روسیه خواهان ادامه وضع موجود است و خامنهای را شریکی مناسب میبیند، زیرا رهبر ایران کشور را در مسیر تقابل با غرب نگه میدارد و ساختار امنیتی را در مدار وابستگی به مسکو حفظ میکند.
روسیه در این سناریو ترجیح میدهد مرگ طبیعی رخ دهد تا مهندسی جانشینی بدون دخالت غرب انجام شود.
چین نیز خواهان ثبات حداقلی بودە و نگران اختلال در جریان انرژی است، به همین دلیل راه حل بدون شوک ناگهانی را ترجیح میدهد.
هر دو قدرت آسیایی تمایل ندارند ایران وارد بحران مهندسی نشده یا تحول سریع شود، از همینرو در ظاهر از سناریوی انتظار حمایت میکنند.
اما این سناریو خطر بزرگی در خود برای جامعه ایران دارد. ناتوانی کامل در تصمیمگیری شکل گرفتە، بحران اقتصادی تعمیق و جامعه فقیرتر و خشمگینتر میشود و در نهایت تنشهای منطقهای افزایش پیدا میکند.
احتمال فروپاشی کارکردی در حوزه زیرساختهای حیاتی، از جملە تامین آب و برق و سوخت نیز بالا میرود و ایران به سمت نوعی زوال خاموش حرکت میکند. این وضعیت همان فروپاشی بی سرنگونی است که در شوروی رخ داد.
سناریوی انتظار در ظاهر آرام به نظر میرسد اما در عمل نقطه برخورد فشارهای داخلی و خارجی است. موفقیت یا شکست این مسیر تنها به زمان وابسته نیست و به میزان بحران و میزان تحمل آمریکا و اسرائیل و روسیه و چین نیز وابسته میشود.
سناریوی دوم؛ کنار گذاشتن خامنهای به شیوه نرم یا سخت
سناریوی کنار گذاشتن خامنهای در این سطح به معنای حذف داخلی او است و نه فروپاشی نظام. این سناریو زمانی جدی میشود که ساختار قدرت به این جمعبندی دست یابد که رهبر به مانع اصلی بقا تبدیل شده است و ادامه وضع موجود ایران را به سمت فروپاشی میبرد.
در چنین وضعیتی بحران اقتصادی از آستانه تحمل عبور میکند و خطر جنگ کنترلناپذیر با اسرائیل افزایش مییابد و بخشهایی از سپاه و نهادهای امنیتی و حلقههای بوروکراتیک احساس میکنند بدون تغییر در رأس هرم امکان حفظ نظام وجود ندارد.
در مدل نرم این سناریو، خامنهای در جایگاه رسمی خود باقی میماند اما عملاً بیاختیار میشود. اختیارات کلیدی میتواند به شورای رهبری یا یک هسته محدود درون سپاه منتقل شود و بیت رهبری محدود میشود و حلقه نزدیک به او از مدار تصمیمگیری کنار گذاشته میشود.
در ظاهر تغییری در قانون اساسی رخ نمیدهد اما در عمل نوعی کودتای نرم شکل گرفتە و رهبر به نمادی فاقد قدرت تبدیل میشود.
این مدل برای آن بخش از ساختار قدرت جذاب است که میخواهد هم از هزینه فروپاشی دور بماند و هم راه مذاکره و معامله را باز کند.
در مدل سخت، این سناریو با حذف فیزیکی یا حذف بیصدا مطرح میشود. این مدل تنها در شرایط حاد فعال میشود و زمانی محتمل میشود که اقتصاد در آستانه فروپاشی کارکردی قرار بگیرد و خطر حمله خارجی یا جنگ تمامعیار افزایش یافتە و بخشی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این نتیجه برسد که تنها راه حفظ ساختار حذف کامل رهبر است.
در این حالت اقدام از داخل انجام میشود و ممکن است هرگز به صورت رسمی اعلام نشود و روایت آن در قالب بیماری یا حادثه عرضه شود.در این سناریو بازیگران خارجی نقش مستقیم ایفا نمیکنند اما فشار آنها، فضا را شکل میدهد.
البته باید مد نظر داشت که ممکن است نفوذ بازیگر خارجی هم در تصمیم به حذف نقش داشته باشد. آمریکا و به ویژه ترامپ کنار گذاشتن خامنهای را فرصتی برای گشودن فضای مذاکره میبیند و احتمال میدهند ساختاری که پس از وی شکل میگیرد انعطاف بیشتری برای معامله داشتە باشد.
اسرائیل نیز رهبر بعدی یا ساختار جدید را در مرحله تثبیت قدرت میبیند و چنین مرحلهای امکان کنترل برنامه هستهای و فعالیتهای منطقهای ایران را افزایش میدهد.
در این معادلە، روسیه با احتیاط بیشتری حرکت میکند و کنار گذاشتن خامنهای را تنها زمانی میپذیرد که روند تغییر در دست یا دستکم تحت نفوذ بخشی از ساختار فعلی بماند و نفوذ غرب گسترش نیابد.
چین نیز مانند روسیه ترجیح میدهد هر تحول داخلی بدون انفجار شدید رخ دهد و تنها بر حفظ ثبات حداقلی و جریان انرژی تمرکز میکند.
مزیت اصلی این سناریو برای نیروهای حاضر در قدرت این است که میتوانند جانشینی را مهندسی کردە و همزمان راهی را برای توافق خارجی باز کنند و میراث سیاسی خامنهای را به شکلی کنترلشده جابهجا کنند.
با این حال خطر بزرگی نیز برای ساختار جدید همراه دارد و آن فعال شدن شکافهای درونی سپاه و نهادهای امنیتی است و این شکافها میتوانند فرآیند انتقال قدرت را از کنترل خارج کنند و کشور را به سمت وضعیتی آشفته سوق بدهند.
سناریوی سوم حمله نظامی و تغییر رژیم
سناریوی سوم سناریوی حمله خارجی و تغییر رژیم است. این سناریو در نقطهای فعال میشود که ترکیبی از فشارهای هستهای و منطقهای و فروپاشی داخلی، آمریکا و اسرائیل را به این جمعبندی برساند که دیگر نمیتوان منتظر مرگ طبیعی یا حذف داخلی ماند.
در این سناریو فرض بر این است که نه سناریوی انتظار و نه سناریوی حذف داخلی به نتیجه نرسیده است و ایران به سمت جهش هستهای یا گسترش بیسابقه نفوذ منطقهای حرکت کرده است و همزمان وضعیت اقتصادی و اجتماعی به آستانه انفجار رسیده است.
در این حالت گزینه حمله نظامی به عنوان راه حل نهایی روی میز قرار میگیرد و هدف حمله تنها تأسیسات هستهای نیست و رأس هرم قدرت نیز به عنوان هدف نظامی تعریف میشود.
در چنین سناریویی مرگ خامنهای نه احتمال دور و تصادفی بلکه یکی از نتایج محتمل و حتی یکی از اهداف عملیاتی محسوب میشود. ساختار حمله میتواند مبتنی بر بمباران محدود و ضربات موشکی و پهپادی باشد یا در صورت تشدید بحران به عملیات گستردهتری تبدیل شود.
آمریکا در این سناریو نقش فرمانده اصلی را بر عهدە خواهد گرفت و اسرائیل نقش نیروی پیشران را ایفا میکند.
ترامپ یا هر دولت تهاجمی دیگری در واشنگتن میتواند حمله را به عنوان راهی برای پایان دادن به بحران ایران و نمایش قدرت در سطح جهانی عرضه کند و اسرائیل آن را فرصتی برای نابودی زیرساختهای هستهای و تضعیف جدی توان نظامی ایران میبیند.
در کنار این دو بازیگر امکان دارد بخشی از نیروهای داخلی نیز با این روند همراستا گشتە و تلاش کنند در مرحله پس از حمله، نقشی در شکلدهی نظم جدید ایفا کنند. این بخشها میتوانند از درون سپاه یا بدنه بوروکراتیک یا شبکههای سیاسی پنهان سر برآورند.
روسیه و چین در این سناریو از مخالفان جدی حمله محسوب میشوند. روسیه حمله را تهدیدی مستقیم علیه نفوذ خود در منطقه میبیند و میداند تغییر رژیم میتواند ایران را به سمت غرب سوق دهد و به همین دلیل در سطح دیپلماتیک و اطلاعاتی تلاش میکند چنین سناریویی فعال نشود.
چین نیز با هرگونه بیثباتی بزرگ که جریان انرژی را تهدید کند مخالفت میکند و از منظر اقتصادی و امنیتی با تغییر رژیم بر اثر حمله همراهی نمیکند.
با این حال اگر حمله آغاز شود هر دو قدرت در عمل نقش ناظر پیدا میکنند و اولویت آنها حفظ منافع خود در نظم جدید خواهد بود.
در این سناریو احتمال بسیار بالاست که ساختار فعلی جمهوری اسلامی ایران و نظام سیاسی موجود از هم بپاشد و خامنهای یا در همان آغاز حمله کشته شود یا عملاً امکان حضور در صحنه سیاست را از دست بدهد.
آینده ایران در چنین وضعیتی به ترکیب نیروهای داخلی و شکل مداخله خارجی وابسته میشود و امکان دارد مدلهای مختلفی از نظم پساجمهوری اسلامی شکل بگیرد و از یک حکومت نظامی موقت تا یک دولت انتقالی تحت نظارت خارجی و یا ترکیبی از نیروهای داخلی و خارجی پدیدار شود.
سناریوی حمله نظامی پرهزینهترین و پرریسکترین مسیر است و میتواند منطقه را وارد دورهای جدید از بیثباتی کند و جنگ را فراتر از مرزهای ایران گسترش بدهد. به همین دلیل بسیاری از بازیگران جهانی از آن استقبال نمیکنند.
با این حال اگر بحران هستهای و منطقهای به نقطه بیبازگشتی دست یافتە و سناریوهای انتظار و حذف داخلی شکست بخورد، این سناریو به عنوان آخرین گزینه روی میز باقی میماند و در آن مرگ خامنهای به احتمال بالا بخشی از واقعیت میشود.
در سناریوی حمله نظامی روسیه و چین با این روند مخالفت میکنند، زیرا تغییر رژیم در ایران نفوذ هر دو قدرت را کاهش میدهد. روسیه حمله را تهدیدی مستقیم علیه جایگاه خود در خاورمیانه میبیند و میداند که فروپاشی جمهوری اسلامی میتواند ایران را به سمت غرب هدایت کند.
از نگاه مسکو حمله خارجی وابستگی امنیتی ایران به روسیه را از میان میبرد و نظم منطقه را از حالت تقابل به سمت سازگاری با آمریکا سوق میدهد. به همین دلیل روسیه تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا چنین سناریویی فعال نشود.
چین نیز از تغییر ناگهانی در ایران استقبال نمیکند، زیرا نگران اختلال در جریان انرژی و افزایش نفوذ آمریکا در منطقه عمل میکند. به همین دلیل موضع پکن نیز بر مخالفت با حمله گسترده استوار میشود. با این حال اگر جنگ آغاز شود هر دو قدرت نقش ناظر پیدا میکنند و تلاش میکنند منافع خود را در مرحله پس از حمله تثبیت کنند.











