top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

تبعید دانشگاه از شهر

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • 6 hours ago
  • 11 min read
ree


شیلان سقزی


انتقال دانشگاه‌ها از مراکز شهری به حاشیه، فراتر از یک تصمیم شهری یا آموزشی، نمایانگر سیاستی سازمان‌یافته در چارچوب حکمرانی سیاسی ایران است. این جابجایی به بیرون از قلب شهر، به منظور تضعیف ظرفیت تجمع، کنشگری و مقاومت دانشجویی، و در نهایت کنترل نیروی اجتماعی-سیاسی آن انجام می‌شود. چنین رویکردی، بخشی از تکنولوژی مکانی قدرت است که هم سرمایه‌داری شهری و نئولیبرالیسم را تقویت می‌کند و هم به طور همزمان زمینه‌ سرکوب و انزوا را فراهم می‌آورد. این سیاست، دانشگاه را از میدان اجتماعی و سیاسی حذف کرده و فضای انتقاد و اعتراض را به حاشیه می‌راند. این یادداشت به دنبال بررسی سیاست‌های پشت‌پرده انتقال دانشگاه‌ها از مرکز شهر به حاشیه و نقش این انتقال در تقویت سرمایه‌داری شهری و کنترل اجتماعی است.همچنین نشان می‌دهد که چگونه «تکنولوژی مکانی قدرت» در این فرایند همزمان اهداف اقتصادی و امنیتی-سیاسی را پیش می‌برد.

 


انتقال دانشگاه‌ها به حاشیه‌های شهری یک کنش سیاسی پیچیده و چندلایه است که بایستی با ادبیات فضامحور قدرت خوانده شود. این فرآیند، یکی از نمودهای روشن تکنولوژی مکانی قدرت، استفاده از فضا برای کنترل، مهار و مدیریت بدن‌ها، اندیشه‌ها و اجتماعات است.


در سطح نخست، این انتقال با منطق نئولیبرالی، یعنی زمین‌های ارزان‌تر در حاشیه شهرها فرصتی طلایی برای سرمایه‌گذاری، خصوصی‌سازی و توسعه‌ی کالایی آموزش عالی گرە خوردە است. دانشگاه‌ها دیگر نه مانند مکان اندیشه و مقاومت، بلکه به‌عنوان قطب‌های اقتصادی با پتانسیل گردش سرمایه در حومه‌ها بازتصویر می‌شوند.


در سطح دوم، اما تضعیف آگاهانه‌ی ظرفیت کنش‌گری جمعی دانشجویان است. با دور کردن دانشگاه از مراکز شهری، میدان‌های سیاسی و اجتماعات اعتراضی، امکان تجمع، همبستگی و اعتراض دانشجویی تحلیل می‌رود.

همان‌طور که فوکو نشان دادە است، مکان و قدرت پیوندی ارگانیک دارند، بدین معنا کە زیست‌سیاست نه‌فقط از طریق قانون، بلکه با ساختار فضا عمل می‌کند.

در نتیجه، این جابه‌جایی نه‌فقط جغرافیایی بلکه ایدئولوژیک است. به عبارت دیگر دانشگاه حاشیه‌نشین، دانشگاهی منزوی، سیاست‌زدوده و منطبق با منطق سرمایه و امنیت است و مبارزه برای دانشگاهی آزاد، دموکراتیک و شهری، بخشی از مبارزه برای بازگرداندن فضا به مردم است.


فضای ربوده‌شده از منظر هنری لوفور


درک چرایی انتقال دانشگاه‌ها از مراکز شهری تنها از طریق تحلیل کارکردهای فنی یا مدیریتی ممکن نیست، بلکه لازم است آن را در بستر نظریه تولید فضای هنری لوفور فهمید، که در آن فضا نه یک ظرف خنثی، بلکه یک فرآورده اجتماعی-سیاسی است که در خدمت بازتولید قدرت قرار می‌گیرد.


ree

هنری لوفور با طرح مفاهیمی چون «حق به شهر» و «فضای تولیدشده»، به‌روشنی نشان می‌دهد که قدرت‌های مسلط چگونه با مهندسی فضا امکان کنش‌گری، اجتماع و مقاومت را محدود می‌کنند.

در این چارچوب، انتقال دانشگاه‌ها به حاشیه، بە معنای تبعید اندیشه و بدن‌های سیاسی به خارج از متن شهر قلمداد می شود. این اقدام، در سطح نمادین به معنای حذف دانشگاه از قلب حیات شهری و در سطح مادی به معنای قطع پیوندهای میان دانشگاه، جنبش‌های اجتماعی و فضای عمومی است.

در منطق لوفور، این انتقال یک اقدام ایدئولوژیک-فضایی، بازتولید فضای انتزاعی در خدمت نظم نئولیبرالی و امنیتی قلمداد میشود.


دانشگاهِ حاشیه‌نشین، بخشی از پروژه‌ای است که شهر را از سیاست خالی می‌کند و فضا را به ابزار کنترل بدل می‌سازد.

از همینرو، سیاست فضایی مذکور شکلی از خشونت ساختاری و استعمار نو در لباس سیاست‌های توسعه شهری است.

آنچه از دست می‌رود، نه فقط محل یک ساختمان، بلکه امکان یک زندگی جمعی منتقدانه و دانشگاه به‌مثابه میدان تفکر و مقاومت است.

 

دانشگاه تبعیدشده، سیاست تبعیدشده


پرسش کلیدی در بررسی انتقال دانشگاه‌ها به حاشیه این نیست که آیا این جابجایی ضروری یا کارشناسی‌شده بوده است، بلکه این پرسش از امکان طرح برخوردار است که جابجایی مزبور چه پیامدهای سیاسی و اجتماعی ساختاری دارد و در چه زمینه‌ای از قدرت قابل درک است؟ آیا این انتقال، یک ضرورت فنی در جهت توسعه و ظرفیت‌سازی شهری بوده، یا بخشی از پروژه‌ای عامدانه برای افول سیاست‌ورزی دانشجویی و کنترل فضاهای مقاومت؟


همانطور که اشاره شد، در ادبیات انتقادیِ فضامحور، بر اساس نظریات هنری لوفور یا دیوید هاروی، فضا نه خنثی بلکه ساختاری ایدئولوژیک است.


ree

زمانیکە دانشگاه‌ها از متن شهر به حاشیه تبعید می‌شوند، آنچه به حاشیه رانده می‌شود بدن‌های سیاسی، صداهای انتقادی و امکان تلاقی میان دانش، مقاومت و فضای عمومی است.

این تبعید فضایی سیاسی هم نمادین است و هم عملی، یعنی دانشجو دیگر در میدان انقلاب یا قلب شهر نیست، بلکه در فضایی محصور، امنیتی‌شده و بی‌ارتباط با متن جامعه جای گرفته است.

این انتقال‌ها حتی اگر در ظاهر به‌نام توسعه یا رفع تراکم شهری انجام شوند، تبعات آشکار و پنهانی مانند انزوا، انفعال، ناتوانی در تجمعات، فاصله‌گیری از جامعه مدنی و سرانجام فرسایش ظرفیت کُنش جمعی دانشجویی را در پی خواهند داشت.


بنابراین لازم است بین ضرورت توسعه و مهندسی قدرت تفکیک قائل شد، چرا که توسعه‌ای که به حذف سیاست بینجامد، چیزی جز بازتولید نظم مستقر با ابزارهای فضایی نیست.


مهندسی فضایی برای سیاست‌زُدایی


بررسی انتقال دانشگاه‌ها به حاشیه، تنها یک مسأله کالبدی یا توسعه‌ای نیست، بلکه در دل اقتصاد سیاسی فضا قابل فهم است؛ سه سطح نظری در اینجا دخیل‌ هستند که یکدیگر را تقویت می‌کنند.


١. تولید فضا (هنری لوفور): فضا نه ظرفی خنثی، بلکه محصولی اجتماعی است؛ دانشگاه نه فقط یک ساختمان یا موقعیت جغرافیایی، بلکه یک فضای اجتماعیِ سیاسی است که از خلال حضور بدنه دانشجویی، امکان تجمع، چرخش ایده‌ها و مقاومت را ممکن می‌سازد.

انتقال این فضا، یعنی بازتولید روابط اجتماعی جدید، روابطی که در آن نظارت، انزوا و نظم جایگزین مشارکت، تصادف و سیاست می‌شوند.

٢. قدرت-فضا (فوکو/ لوفور): مکان‌ها ابزارهای حکمرانی‌اند؛ حاشیه‌سازی دانشگاه یک تکنولوژی فضاییِ قدرت است که از طریق آن، جمعیت سیاسی(دانشجویان) از مرکز جامعه و امکان مداخله عمومی دور نگه داشته می‌شوند.

این تکنیک، سازوکار سرکوب آشکار نیست، بلکه یک حکمرانی نرم برای جداسازی، نظم‌دهی و کنترل است.

٣. حق به شهر و سرمایه‌گذاری فضایی (دیوید هاروی): مکان دانشگاه به‌مثابه دارایی اقتصادی دیده می‌شود؛ مرکز شهر ارزشمند است و جابه‌جایی دانشگاه‌ها راهی برای آزادسازی زمین‌ها جهت سرمایه‌گذاری (تجاری‌سازی، برندینگ، فروش املاک) است، اما این منطق سودمحور با سیاست‌زدایی اجتماعی تلاقی دارد، یعنی بدنه دانشگاهی به حاشیه رفته، صدای اعتراض خاموش شده و فضای دانشگاهی تهی از نیروهای سیاسی می‌شود.

ترکیب این سه دیدگاه تصویری از اقتصاد سیاسی مکان به‌دست می‌دهد؛ دانشگاه به‌عنوان میدان نبرد قدرت، سرمایه و سیاست.

این جابه‌جایی‌ها نه خنثی‌ هستند و نه صرفاً توسعه‌ای، بلکه ابزارهای فضامحور سلطه هستند که هدف نهایی‌شان، سرکوب ظرفیت‌های رادیکال، کنترل دانش و دورنگه‌داشتن بدنه دانشگاهی از عرصه عمومی است.


از شهر دانشگاهی تا سرمایه‌زُدایی از کُنش سیاسی


بررسی ساختار فضایی دانشگاه‌ها، چه در نمونه‌های جهانی مانند شهرهای دانشگاهی چین و چه در نمونه‌های داخلی مانند دانشگاه آزاد در ایران، نشان می‌دهد که پراکنده‌سازی و جداسازی فیزیکی دانشگاه‌ها، تنها تصمیماتی در خدمت توسعه نیستند، بلکه راهبردهایی در جهت مهندسی اجتماعی و کنترل سیاسی هستند.


ree

در چین، شهرهای دانشگاهی University Towns در حاشیه شهرهای بزرگ مستقر شده‌اند. در ظاهر هدف، تمرکز زیرساخت‌ها و تسهیل آموزش است، اما در واقع این مدل با جداسازی دانشگاه‌ها از بطن شهر، کنش اجتماعی، مشارکت سیاسی و تعامل دانشگاه با جامعه را کاهش می‌دهد.


دانشجویان در فضاهایی شبه‌نظامی، کنترل‌شده و فاقد ارتباط با عرصه عمومی آموزش می‌بینند؛ فضای فیزیکی بخشی از استراتژی دولت برای پالایش فضای دانشگاه از سیاست و اعتراض است.

در ایران نیز مدل دانشگاه آزاد عملکردی مشابه داشته است: توسعه‌ پراکنده در شهرهای کوچک، بدون ارتباط ارگانیک با شهر و جامعه، همراه با اولویت دادن به سرمایه‌گذاری ملکی و درآمدزایی از ساخت‌وساز، دانشگاه را به پروژه‌ای تجاری بدل کرده است.

این پراکندگی فضایی، به‌جای تقویت همبستگی دانشجویی، موجب انزوای اجتماعی، ضعف کنش‌گری و سرکوب امکان اعتراض ساختاری شده است.

در هر دو مورد، دانشگاه به ابزاری دوگانه بدل شده است، از یک‌سو مکان تولید نظم و انضباط اجتماعی، از سوی دیگر منبع تولید ارزش سرمایه‌ای از طریق زمین، املاک و برندسازی.

بنابراین دانشگاه‌های حاشیه‌ای و شهرهای دانشگاهی نه صرفاً محل آموزش، بلکه سازوکارهای فضایی قدرت‌ هستند. آن‌ها بخشی از پروژه‌های نئولیبرال دولت‌اند که در آن قدرت، فضا و سرمایه در هم تنیده شده‌اند تا نه تنها کنش‌گری دانشجویی را تضعیف، بلکه دانشگاه را از عرصه مقاومت به میدان انضباط و انباشت تبدیل کنند.


پراکندگی آکادمیک، سرکوب سیاسی


دانشگاه در ایران همواره یکی از کانون‌های اصلی مقاومت سیاسی و اعتراض اجتماعی بوده است. برخلاف تصویر ظاهراً آموزشی و علمیِ آن، نهاد دانشگاه در ایران کارکردی سیاسی-اجتماعی و تاریخی داشته که آن را به یک میدان بالقوه برای برساختن جمعیت معترض تبدیل کرده است.


از همینرو، دانشگاە در ایران همواره زیر ذره‌بین نهادهای قدرت قرار داشته است. نمونه‌های تاریخی پرشماری این ادعا را تأیید می‌کنند.

مثلادر تیرماه ١٣٧٨ ، واقعه‌ی کوی دانشگاه تهران که به شکلی خونین سرکوب شد، نقطه‌عطفی در تاریخ جنبش دانشجویی ایران بودکه دانشگاه نه‌فقط به محل اعتراض، بلکه به سوژه سیاسی اعتراض بدل شد.

در جنبش سبز (١٣٨٨)، دانشگاه‌ها-به‌ویژه دانشگاه تهران، شریف، علامه و امیرکبیر، به پاتوق سازمان‌دهی، تظاهرات و حتی بازسازی زبان اعتراض تبدیل شدند.


حتی در جریان خیزش‌های دی ١٣٩٦ و آبان ١٣٩٨ نیز دانشگاه‌ها با وجود مشارکت کمتر، همچنان به‌عنوان پشتوانه فکری و معنوی اعتراضات عمل کردند و حافظ شعله‌ی انتقادی باقی ماندند.


در جریان خیزش ژن، ژیان، آزادی در ١٤٠١ بار دیگر دانشگاه‌ها با شکل‌گیری شوراها، تجمعات و همبستگی گسترده، به نماد «مقاومت فراگیر» بدل شدند. 

دانشگاه در تمام این سال‌ها هم محلی مرکزی برای پویایی سیاسی نسل‌های تازه بوده است و هم از اصلی‌ترین اهداف سیاست‌زدایی دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ایران بودە است.

خود این سابقه به مبنایی برای پیشبرد یک سیاست فضایی حساب‌شده در قبال دانشگاه تبدیل شده است.

از همین رو هموارە هدف بر آن بودە است که با انتقال دانشگاه‌ها به حاشیه شهرها و کنترل و پراکندە کردن شدید فضاهای خوابگاهی به‌عنوان کانون زندگی جمعی، تجاری‌سازی فضاهای دانشگاهی، ایجاد فضاهای بی‌روح و حتی انحلال شوراها و انجمن‌ها،  از پویایی و خطر سیاسی دانشگاه کاست.

درواقع، قدرت حاکم دریافته است که فضای دانشگاه تنها یک مکان نیست، بلکه سوژه‌ساز سیاسی است. بنابراین، مدیریت فضایی دانشگاه نوعی تکنولوژی حکمرانی است که هدفش جلوگیری از اتصال افقی دانشجویان و پیشگیری از تمرکز سیاسی در فضاهایی است که امکان خلق «ما»ی معترض را فراهم می‌کنند.


ree

بنابراین فضای دانشگاه، از منظر سیاسی، همواره امکان مداخله در نظم موجود را در خود داشته است. آنچه امروز تحت عنوان سیاست‌های شهری، توسعه‌ای یا ترافیکی بر دانشگاه‌ها اعمال می‌شود، در واقع بخشی از سیاست نظم‌بخشی و سیاست‌زدایی است؛ سیاستی که با استفاده از ابزار فضایی، تلاش دارد شعله‌ی اعتراض را از ریشه خاموش کند.


سرمایه‌زایی نئولیبرال و انزوای سیاسی هم‌زمان


در ساختار قدرت امروز، دانشگاه نه صرفاً نهادی آموزشی بلکه میدانی برای اجرای هم‌زمان دو پروژه کلان است: نئولیبرالی‌سازی فضا و امنیتی‌سازی مکان. این دو اگرچه در ظاهر متضاد به‌نظر می‌رسند، اما در عمل هم‌پوشان و هم‌افزا عمل می‌کنند.


١. نئولیبرالی‌سازی دانشگاه


با تبدیل زمین دانشگاه‌ها به دارایی‌های سودآور، واگذاری پروژه‌ها به بخش خصوصی، ساخت مجتمع‌های تجاری-تفریحی و حذف خدمات عمومی، دانشگاه از یک فضای عمومی و اندیشه‌ورز به یک ماشین ارزش‌افزایی ملکی و برند شهری تبدیل می‌شود.


آموزش به کالا تبدیل می‌شود و مدیریت دانشگاه در مسیر جذب سرمایه و سوددهی عمل می‌کند. در این چارچوب، دانشجو دیگر سوژه‌ای سیاسی نیست؛ بلکه مصرف‌کننده‌ای آموزشی است.


٢. امنیتی‌سازی و پراکندگی فضا


در عین حال، دانشگاه به‌عنوان نهادی با سابقه طولانی در اعتراضات و برهم‌زدن نظم رسمی، همواره در معرض مهندسی امنیتی بوده است.

این مهندسی با انتقال دانشگاه به حاشیه شهرها، انقطاع خوابگاه‌ها، کنترل تشکل‌ها و پراکندگی جغرافیایی دانشجویان، به‌دنبال کاهش امکان شکل‌گیری کنش جمعی و پیوندهای سیاسی افقی است.

فضای ایزوله، بدون مرکزیت و بدون تجمع، دانشگاه را از «سوژه‌ساز سیاسی» به جزیره‌های منزویِ مصرف‌کننده بدل می‌کند.


سیاست دوگانه، هدف واحد


هر دو پروژه، با وجود ظاهر متفاوت، در خدمت سیاست‌زدایی از دانشگاه هستند. یکی با پول‌زایی و خنثی‌سازی اقتصادی، دیگری با تبعید فضایی و انزوای سیاسی.

از منظر اقتصاد سیاسی مکان، این تلفیق محصولی از دولتسرمایه‌ای است که می‌خواهد هر فضای بالقوه اعتراضی را به فضایی بی‌اثر، پاستوریزه و قابل کنترل تبدیل کند.

بنابراین نئولیبرالیزه‌کردن و امنیتی‌سازی دانشگاه نه دو مسیر متقابل، بلکه دو بالِ یک سیاست فضامحورِ سرکوب هستند. سرکوبی که در قالب مدیریت فضا، اندیشه و مقاومت را از بدن دانشگاه تخلیه می‌کند.


دیوارهای بلندتر، صداهای خفه‌تر


یکی از ابزارهای کلیدی در پروژه انتقال دانشگاه، کنترل سفت‌وسخت بر خوابگاه‌ها و فضاهای عمومی دانشجویی است که در دانشگاه‌های حاشیه‌نشین با شدت بیشتری اعمال می‌شود.


١. حصارکشی و انزوا: فضای بسته به‌مثابه ابزار کنترل


در دانشگاه‌های مستقر در حاشیه، اغلب شاهد شکل‌گیری محیط‌های بسته، محصور و نگهبان‌دار هستیم. برخلاف دانشگاه‌های مرکزی که باز و درهم‌تنیده با شهر هستند، این فضاهای بسته طراحی شده‌اند تا ورودی و خروجی‌ها را محدود و مانیتور کنند.


در چنین فضاهایی امکان شکل‌گیری اجتماعات خودجوش یا تجمع‌های سیاسی به شدت کاهش می‌یابد.


٢. کنترل بر خوابگاه‌ها: انضباط زیست روزمره


خوابگاه‌ها نه‌فقط محل زندگی، بلکه بستر شکل‌گیری روابط، بحث‌ها، هم‌فکری‌ها و حتی اعتراضات‌اند. در ساختارهای دانشگاهیِ حاشیه‌نشین، خوابگاه‌ها اغلب با ضوابط انضباطی سخت‌گیرانه، مقررات رفت‌وآمد و نظارت‌های امنیتی اداره می‌شوند که هرگونه زمینه کنش جمعی را می‌خشکانند.


٣. حذف فضاهای عمومیِ مشارکتی


فضاهایی مانند کافه‌ها، کتاب‌فروشی‌ها، پارک‌های عمومی و میدان‌های شهری که در بافت شهری بستر تبادل آزاد ایده‌ هستند، در حاشیه وجود ندارند یا به‌شدت تقلیل یافته‌اند.

نبود این فضاها بخشی از پروژه سیاست‌زدایی از طریق فقر فضایی است.بنابراین کنترل بر فضاهای عمومی و خصوصی دانشجویان، به‌ویژه در دانشگاه‌های حاشیه‌ای، به‌منزله استراتژی فضامحور قدرت عمل می‌کند.

دانشگاهِ حصارکشیده دیگر نه فضای زیست نقد و اندیشه، بلکه محوطه‌ای انضباطی است که در آن، قدرت از طریق کنترل فیزیکی، مشارکت سیاسی را می‌خشکاند. این نه صرفاً حفاظت، که پیشگیری از سیاست است.


حاشیه‌نشینی دانشگاه، نابودی نماد اعتراض


حضور دانشگاه در مرکز شهر فقط یک موقعیت جغرافیایی نیست، بلکه نماد قدرت‌نمایی و آشکارسازی سیاسی است. دانشگاه مرکزی به مثابه میدان دیداری و نمادین تجمع اعتراضات، پایگاه نمایان‌گری سیاسی دانشجویان و حلقه اتصال میان جامعه مدنی و فضای عمومی شهری عمل می‌کند.


هنگامی که دانشگاه به حاشیه منتقل می‌شود، این نماد آشکار بودن کنش سیاسی و اجتماعی در فضای شهری به طور سیستماتیک تضعیف می‌شود.

فقدان حضور فیزیکی و بصری دانشجویان در دل شهر به معنای کاهش قابل لمس دیداری اعتراض و مقاومت است؛ در نتیجه، امکان نمایش قدرت جمعی و ایجاد تأثیرات روانی و اجتماعی بر جامعه و حکومت به شدت کاهش می‌یابد.

این انحلال نمایانگی، نوعی کاهش رویت پذیری است که به سیاست‌زدایی می‌انجامد و جای اعتراض جمعی را سکوت و حاشیه‌نشینی می‌گیرد.


انتقال دانشگاه به دورافتاده‌ترین نقاط، نه فقط اقدامی جغرافیایی بلکه اقدامی نمادین، سیاسی و فرهنگی نیز است که حذف دیدار و دیده شدن اعتراض و مقاومت را در پی داشته و در نهایت به کنترل فضای سیاسی و تضعیف ظرفیت جنبش‌های اجتماعی کمک می‌کند.


سخنان علی‌اکبر متکان، معاون پیشین وزارت علوم در سال ۱۳۸۹، بازتاب دقیقی از روند سیاست‌زدایی از دانشگاه‌ها پس از اعتراضات خیابانی سال ۱۳۸۸ است.

او انتقال دانشگاه‌های تهران به حاشیه شهر را نه صرفاً راهکاری ترافیکی، بلکه هماهنگی دانشگاه‌ها با سیاست‌های دولت معرفی می‌کند؛ عبارتی که عملاً به معنای تبدیل دانشگاه به فضایی تابع و مهار شده از سوی دولت است.

این سخنان دقیقاً در زمانی مطرح شد که جنبش اعتراضی ۸۸ هنوز خاموش نشده بود و دانشگاه به عنوان کانون اصلی تجمع و سازماندهی دانشجویان، تهدیدی جدی برای قدرت حاکم به شمار می‌آمد.


با این ادبیات، نجات شهر از ترافیک به بهانه‌ای پوششی برای «تبعید فضایی» و کنترل سیاسی دانشگاه تبدیل شد.


ree

در حقیقت، این موضع‌گیری حکایت از آن دارد که جابجایی دانشگاه‌ها نه یک تصمیم صرفاً شهری یا عمرانی، بلکه بخشی از پروژه‌ سیاست‌زدایی و مهار جنبش‌های اعتراضی دانشجویی پس از ۸۸ بوده است؛ پروژه‌ای که دانشگاه‌ها را به مراکز حاشیه‌ای و کمتر اثرگذار بدل می‌کند تا از نقش محوری آن‌ها در تحرکات سیاسی و اجتماعی کاسته شود.


پردیس‌سازی؛ نقاب توسعه‌ی ظاهری


سیاست پردیس‌سازی دانشگاه‌ها که این روزها به عنوان راهکاری برای گسترش آموزش عالی مطرح می‌شود، در واقع بخش کلیدی و دقیقاً هم‌راستا با پروژه تبعید دانشگاه‌ها از مرکز شهر به حاشیه است.

این سیاست نه تنها با شعار توسعه و افزایش ظرفیت آموزش همراه است، بلکه بیش از هر چیز ابزاری برای تضعیف ظرفیت تجمع و کنشگری سیاسی دانشجویان به شمار می‌رود.

پردیس‌های پراکنده و دورافتاده، دانشجویان را از مراکز شهری و شبکه‌های اجتماعی و فرهنگی مرتبط جدا می‌کند و به این ترتیب امکان سازماندهی و اعتراض جمعی را به شدت کاهش می‌دهد.

این پراکندگی فضایی، دقیقاً همان تکنولوژی مکانی قدرت است که با هدف سیاست‌زدایی از دانشگاه‌ها به اجرا درآمده است؛ در پوشش شعار توسعه، کنترل و مهار جنبش دانشجویی هدف اصلی پنهان شده است.

بنابراین، پردیس‌سازی نه یک سیاست صرفاً آموزشی، بلکه بخشی از پازل بزرگ‌تر تبعید دانشگاه‌ها و حذف آنها از کانون‌های قدرت و اعتراض است؛ سیاستی که دانشگاه را به محوطه‌ای ایزوله بدل کرده و امکان ایفای نقش سیاسی و اجتماعی دانشجویان را به شکل سیستماتیک محدود می‌کند.


تبعید دانشگاه؛ حذف کنشگری


همانطور که پیداست دانشگاه در ایران همواره یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های مقاومت اجتماعی و سیاسی بوده که دولت‌های مختلف با آگاهی کامل از این نقش، به دنبال کنترل، پراکنده‌سازی و در نهایت سیاست‌زدایی از آن بوده‌اند.

تبعید دانشگاه، به معنای حذف نمادین و فیزیکی حضور دانشجویان در میدان‌های قدرت و شهر است که همزمان با سرکوب فیزیکی و ایدئولوژیک دانشجویان پیش می‌رود.

این سیاست، در قالب تکنولوژی‌های مکانی قدرت، دانشگاه را از بستر اصلی کنش سیاسی جدا می‌کند و با کاهش ارتباطات شبکه‌ای دانشجویان، امکان شکل‌گیری جنبش‌های مستقل را به‌شدت محدود می‌سازد.


به این ترتیب، تبعید مکانی دانشگاه به حاشیه، تبدیل به ابزاری برای خاموش کردن صدای نهادهای انتقادی و مهار نیروی بالقوه اجتماعی دانشجویان در ساختار سیاسی ایران شده است.

 
 
bottom of page