راهبرد خامنهای نه مقاومت تا پیروزی، بلکه مقاومت تا تسلیم است
- Arena Website
- Aug 25
- 5 min read

حسن امیرآبادی
سخنرانی اخیر علی خامنهای بار دیگر نشان می دهد که استراتژی او همچنان بر نفی گفتوگوی مستقیم با آمریکا استوار است؛ رویکردی که مذاکره را مترادف با شکست میبیند. اما در بستر کنونی، با بحران اقتصادی عمیق، فشارهای خارجی و تضعیف انسجام داخلی، این سیاست بیش از آنکه بیانگر ایستادگی باشد، به معنای فرسایش تدریجی و فروپاشی آرام است. فقدان توازن واقعی قدرت و کاهش ظرفیت اجتماعی، جمهوری اسلامی ایران را در وضعیتی قرار داده است که آیندهای جز انفعال و شکست پیشرو ندارد.
سخنرانی روز گذشتە علی خامنهای بار دیگر پرده از یک حقیقت قدیمی برداشت و آن اینکه او حاضر نیست هیچگونه گفتوگوی مستقیم با ایالات متحده آمریکا را بپذیرد، تا جاییکە مذاکره را صرفاً در حکم عقبنشینی و شکست میبیند.
این موضع تازه نیست، اما در شرایط کنونی یعنی پس از جنگ ١٢ روزه ایران و اسرائیل، تهدید فعال شدن مکانیسم ماشه از سوی اروپاییها و تشدید فشارهای داخلی، معنای دیگری پیدا میکند.
خامنهای همچنان بر همان راهی میرود که جمهوری اسلامی بارها آن را آزموده و در آن شکست خورده است. تقابل همهجانبه با آمریکا تا رسیدن به پیروزی، راهی است که او انتخاب کرده است. اما مشکل اینجاست که در موازنه واقعی قدرت، چنین پیروزیای اساساً قابل تصور نیست.
برای خامنهای، مذاکره تنها زمانی معنا دارد که نشانهای از قدرت ایران باشد. او هرگونه گفتوگو با آمریکا را نه سازوکار حل اختلاف، بلکه مقدمه تسلیم میداند.
تدوام این نگاه در طول زمامداری وی، باعث شد که حتی در سال ۱۳۹۲ زمانیکە ناگزیر به پذیرش «نرمش قهرمانانه» شد، بلافاصله کوشید آن را در قالب پیروزی معنوی و تاکتیکی بازتعریف کند.
در ذهن او گفتوگو زمانی مشروع است که جمهوری اسلامی دست بالا را داشته باشد و آمریکا به حضور و نفوذ ایران در منطقه تن بدهد. اما چنین شرایطی هرگز به واقعیت بدل نشده است.
آنچه بهعنوان ایستادگی در بازار افکار عمومی داخلی فروخته میشود، در عمل بیشتر یک توهم ایدئولوژیک تا یک محاسبه عقلانی است.
در آن سوی ماجرا، دونالد ترامپ هم منطق مشابهی دارد. او مذاکره را نه گفتوگو میان دو طرف برابر، بلکه تأیید شکست طرف مقابل میداند.
اشارههای مکررش به بمباران هیروشیما و ناگاساکی و مقایسه آن با برخورد نظامی احتمالی علیه ایران، نشان میدهد که از نگاه او بهترین توافق همان است که دشمن را در موقعیت ژاپن پس از جنگ جهانی دوم قرار دهد: کشوری وادار به تسلیم، رهبری تحقیرشده و مذاکرهای که فقط صورتجلسهی پذیرش شکست است.
دستکم در شرایط فعلی، ترامپ آشکارا میخواهد چنین تصویری از رابطه با ایران بسازد؛ یعنی مذاکره را نه بهعنوان ابزار تفاهم، بلکه بهعنوان صحنهای برای تحمیل اراده آمریکا بە پیش ببرد. اما واقعیت ایران چیز دیگری است.
اقتصاد زیر بار تحریمها خرد شده و سالهاست از نفس افتاده است. کاهش درآمدهای نفتی، انسداد نظام بانکی و سرمایهگذاری خارجی، و فرار سرمایه، ایران را به سمت فروپاشی کشانده است.
حتی اگر در مقطعی صادرات نفت افزایش نیز یابد، ساختار معیوب، بسته و فاسد اقتصاد اجازه نمیدهد این درآمدها به بازسازی قدرت بینجامد. چنین اقتصادی توان یک جنگ طولانی را ندارد و حتی برای حفظ زندگی روزمره مردم نیز به زحمت افتاده است. از نظر نظامی هم اوضاع روشن است.
جمهوری اسلامی سالهاست توان موشکی و پهپادی خود را به رخ میکشد، اما این نمایشها در برابر نیروی هوایی و دریایی آمریکا و متحدانش بیارزش است. ایران نه هواپیماهای مدرن و نه ناوگان دریایی قدرتمند دارد.
از سوی دیگر، شبکههای پدافندیاش نیز در برابر حملات دقیق و گسترده بهسرعت از کار میافتند. تجربه جنگهای منطقهای نشان داده که ایران میتواند آزار بدهد، اما نمیتواند یک جنگ تمامعیار را تاب بیاورد. تفاوت میان «قدرت مزاحم» و «قدرت مسلط» درست همینجاست، در واقع ایران توان مزاحمت دارد، اما توان سلطه و پیروزی ندارد.
از همه مهمتر، جامعه ایران دیگر پشت شعارهای رسمی بسیج نمیشود. خامنهای هرچقدر از «اتحاد ملی» سخن بگوید، شکافهای اجتماعی و سیاسی عمیقتر از آنی هستند که با یک خطابه پر شود.
اعتراضات سراسری، مهاجرت گسترده و بیاعتمادی عمومی نشان میدهد که اکثریت جامعه ظرفیت فداکاری در پای ایدئولوژی را از دست دادهاند.
از همین رو بە نظر می رسد در صورت وقوع جنگی فراگیر، برخلاف دوران جنگ ایران و عراق، بعید است میلیونها نفر داوطلبانه به میدان بروند. بیشتر مردم تنها میخواهند زنده بمانند و از فشار رها شوند.
تاریخ جمهوری اسلامی ایران هم شاهدی روشن بر این مدعاست. جنگ با عراق پس از هشت سال شعار «تا رفع فتنه از عالم» با پذیرش آتشبس و «جام زهر» به پایان رسید.
در آن برهە نیز معلوم شد که شعار مقاومت، زمانیکە با واقعیت قدرت سخت برخورد میکند، جز شکست چیزی بهبار نمیآورد. تجربه برجام نیز این واقعیت را نشان داد. پس از سالها تحریم و بحران، حکومت ناچار به مذاکره شد و توافقی را امضا کرد که در ظاهر «موفقیت» نام گرفت، اما در حقیقت اعترافی بود به ناتوانی در ادامه مسیر تقابل.
خروج ترامپ از برجام تنها یک واقعیت دیگر را عیان کرد: حتی وقتی جمهوری اسلامی کوتاه میآید، باز هم دست بالا را ندارد.
امروز هم چشمانداز آینده چندان متفاوت نیست. اگر سیاست «نه جنگ، نه مذاکره» ادامه یابد، نتیجه چیزی جز فرسایش تدریجی نخواهد بود. ایران به حیات نباتی در اقتصاد و سیاست تن میدهد و هر روز بخشی از توانش را از دست میدهد، بیآنکه دستاوردی واقعی داشته باشد.
این همان چیزی است که خامنهای آن را «ایستادگی» مینامد، اما در عمل، معنای دیگری جز فروپاشی آرام ندارد.
اگر تقابل به جنگ مستقیم بینجامد، سرنوشت روشنتر است. آمریکا و اسرائیل توان نظامی لازم برای نابودی زیرساختهای ایران را دارند و جمهوری اسلامی ایران نمیتواند بیش از چند هفته تاب بیاورد.
نتیجه چنین جنگی نه تغییر فوری رژیم، بلکه تحمیل یک شکست تمامعیار و تحقیرآمیزی است که شاید به صحنه ژاپن ۱۹۴۵ شباهت پیدا کند، با این تفاوت که ایران بر خلاف ژاپن بعد از جنگ، نه بازسازی اقتصادی خواهد داشت و نه جایگاهی برای بازگشت به جامعه جهانی.
اما مسیر دیگری نیز قابل تصور است. این مسیر همان است که پیشتر هم مشاهدە شدە است: تسلیم در پوشش توافق. در این حالت، جمهوری اسلامی ناچار میشود پای میز مذاکره برود، اما برای مصرف داخلی آن را با عباراتی مثل «توافق عزتمندانه» یا «نرمش قهرمانانه» بزک میکند.
امتیازهای اصلی واگذار میشوند و غرب آن را نشانه تسلیم میداند، در حالی که رسانههای حکومتی تلاش میکنند همان عقبنشینی را بهعنوان پیروزی جا بزنند. درست همانطور که بعد از برجام اتفاق افتاد.
وجه مشترک همه این سناریوها یک اپیزود شناختە شدە است؛ پایان ماجرا همیشه تسلیم است. تفاوت فقط در زمان و شکل آن است؛ گاهی تسلیم آرام و تدریجی در سایه فرسایش، گاهی شکست آشکار در جنگ، و گاهی عقبنشینی در قالب یک توافق است.
خامنهای هرقدر از «مقاومت تا پیروزی» بگوید، واقعیت این است که آمریکا و متحدانش ابزارهای اقتصادی، نظامی و سیاسی کافی برای تحمیل اراده خود دارند، در حالی که جمهوری اسلامی ایران نه از اقتصاد، نه از ارتش کارآمد، و نه از مشروعیت داخلی و بینالمللی برخوردار است.
از این زاویه، استراتژی خامنهای چیزی جز فرار به جلو نیست؛ تلاشی برای سرپوش گذاشتن بر ضعفها و خریدن زمان است. او میخواهد نشان دهد که همچنان کنترل اوضاع را در دست دارد، اما تجربه چهار دهه گذشته بهروشنی میگوید این مسیر سرانجامی جز شکست ندارد.
به بیان سادهتر، راهبرد خامنهای نه «مقاومت تا پیروزی»، که «مقاومت تا تسلیم» است. این واقعیتی است که هرچقدر در خطابههای رسمی پنهان شود، در میدان عمل بارها و بارها خود را نشان داده و باز هم نشان خواهد داد.











