top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

مکانپریشی بحران: فرافکنی بە سبک ولایی

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Jul 14
  • 5 min read


ree

 

شیلان سقزی

 

جنگ ١٢ روزە میان ایران و اسرائیل، ضعفهای ساختار امنیتی ایران را آشکار و بحران را به زندگی روزمره مردم منتقل کرد. حاکمیت، به‌جای پاسخ‌گویی مسئولانه، با سرکوب اقلیت‌ها، اخراج گسترده افغان‌ها و موج اعدام‌ها در مناطق محروم، جامعه را هدف انتقام قرار داد. این رویکرد تدافعی، بازتابی از فروپاشی روانی-سیاسی رژیم و تلاشی نومیدانه برای حفظ اقتدار لرزان از طریق ارعاب داخلی است.


در پی حمله نظامی اسرائیل به ایران، آنچه بیش از هر چیز آشکار شد واکنشی هراسان و تدافعی از سوی نظامی بود که شکست امنیتی خود را به درون جامعه بازتاب داد. رژیمی که با شعار «انتقام سخت» علنا به انتقام از مردمی پرداخت که نه تصمیم‌گیر در مسئله بودند و نه عامل شکست.


آنچه کە بە عنوان پیامدهای جنگ میان ایران و اسرائیل تدریجا هویدا می شود، سرریز بحران از ساحت بین‌المللی به عرصه‌ی زیست روزمره‌ی ملیت‌های ایران بودە است. این واکنش نه‌تنها منعکس کنندە فرافکنی یک ناکامی، بلکه بازتاب دهندە نوعی فروپاشی روانی- سیاسی حاکمیت را نیز می باشد. انتقال بحران از «دشمن بیرونی» به «شهروند درونی»، نشانه‌ای است از نظامی که تنها با بازتولید سرکوب و خفقان، بقای لرزان خود را جست‌وجو می‌‌کند.

در حالی که هیچ مدرکی دال بر نقش افغان‌ها در بحران امنیتی اخیر وجود نداشت، ساختار امنیتی-تبلیغی ایران با سازماندهی موج وسیعی از اخراج‌ها و نفرت‌پراکنی، تلاش کرد پناهجویان افغان را یک‌شبه به عامل ناامنی ایران معرفی کردە و به‌جای پاسخ‌گویی به ضعف‌های امنیتی‌اش، ماشین سرکوب را با شدت بیشتری علیه گروه‌های به‌حاشیه‌رانده به‌کار گیرد.

از سوی دیگر، موج اعدام‌ها در کُردستان و بلوچستان و مناطق محروم در چارچوب نمایش اقتدار و ایجاد رعب بود، احکام و پرونده‌های معلق، ناگهان با شتابی مشکوک اجرا شدند و انتقال زندانیان سیاسی به زندان‌های مخوف چون قزل‌حصار، حامل پیامی بود از انتقام‌گیری  از بدنه‌ی معترض جامعه.

سرکوب دانشجویان، زنان و خانواده‌های دادخواه نیز گواهی بر سیاست انحراف بحران به درون و تلاش نظام برای خفه‌کردن هر امکان بازسازی مقاومت مدنی است.

در واکنش به شکست‌های امنیتی، حکومت نه‌تنها از مسئولیت‌پذیری گریخت، بلکه با انتقال زندانیان سیاسی به زندان‌های دورافتاده و شرایط طاقت‌فرسا، بر شدت سرکوب افزود، این جابه‌جایی‌ها تنها تدبیری فیزیکی نبودە است، بلکه بە عنوان ابزاری برای فروپاشاندن پیوندهای روانی و اجتماعی خانواده‌ها و تحمیل زخم‌هایی پنهان‌تر از بازداشت مورد استفادە قرار گرفتە است.


احضار و تهدید خانواده‌های جان‌باختگان خیزش‌های آبان ١٣٩٦، دی ١٣٩٨ و ژن، ژیان، آزادی ١٤٠١ در واقع نوعی خشونت نمادین است که هدف غایی آن جلوگیری از شکل‌گیری حافظه‌ی جمعی رنج و مقاومت است. در این رویکرد، رژیم بارِ بحران را بر دوش قربانیان داخلی انداخته و با واژگونی منطقی مسئولیت، جامعه را جای دشمن نشانده است، این فرافکنی اعترافی به ترس عمیق ساختار از بازگشت حقیقت در قامت حافظه‌ی تاریخی است.

جاده‌های منتهی به کُردستان، کرماشان، ارومیه، ایلام و بلوچستان زیر سیطره سنگین نیروهای سپاه، بسیج و یگان ویژه با افزایش ایست‌های نظامی و بازرسی‌های سخت‌گیرانه به میدان کنترل و سرکوب تبدیل شده‌اند.

مردم عادی در معرض تفتیش بدنی، توقیف خودرو و بازرسی وسایل خود قرار دارند. در ادمه‌ی سرکوب حجاب‌محور، زنان مجددا بە هدف اصلی تبدیل و با بازگشت گشت ارشاد، اخراج، ممنوعیت‌ها و خشونتها بار دیگر تشدید شدەاند.


گزارش‌ها از انسداد حساب‌های بانکی دختران و جریمه‌های نقدی به دلیل عدم رعایت حجاب اجباری از سوی شهروندان تهرانی حاکی از تشدید فضای سرکوب و محدودیت زنان است.


فعالان مدنی، معلمان، دانشجویان و چهره‌های برجسته کُرد بازداشت یا به نهادهای امنیتی احضار می‌شوند، پرونده‌سازی و تهدید فعالان مدنی  و دانشجویی شدت یافته و حتی بحث درباره مسائل سیاسی و اجتماعی به موضوعی ممنوع و خطرناک بدل شده است.

در همان راستا جامعه‌ی یهودیان ساکن ایران نیز ناخواسته قربانی پیوند ذهنی با اسرائیل شدەاند. این امنیتی‌سازی، نه ناشی از منطق دفاع، بلکه ریشه در ترس عمیق نظام از زنده بودن حافظه تاریخی خیزش‌ ژن، ژیان، آزادی دارد.

لغو پروازها پس از حمله اسرائیل، نماد بی‌اعتمادی جهانی به ثبات ایران و نشانه‌ای از بحران امنیتی داخلی‌ و البته نبود امنیت پروازها است، این وضعیت اقتصاد ضعیف را زمین‌گیر، سرمایه‌گذاری را بی‌معنا و زندگی مردم را پرهزینه و مضطرب کرده است. از صادرات و واردات گرفته تا سفرهای ضروری، همه قربانی ناکارآمدی ساختار امنیتی و سیاست‌های بحران‌ساز شدند.


در حالی‌که فضای ایران تحت تاثیر بحران ناشی از جنگ میان ایران و اسرائیل بود و نیاز به شفافیت و انسجام داشت، حکومت ولایی‌محور با قطع اینترنت و سرکوب اطلاعات، مردم را در انزوای ارتباطی نگه داشت، امری کە بە فلج شدن کم و بیش، بیشتر کسب‌وکارهای اینترنتی منجر شد. همزمان، پرداخت وام‌ها و حمایت‌های معیشتی و اجتماعی متوقف و طرح‌های اشتغال‌زا و حمایتی به حالت تعلیق درآمد و با سیاست انجماد مالی و سانسور بر عمق بحران افزود شد.

در پی افزایش نرخ دلار، بسیاری از مشاغل کوچک تعطیل شدند و موج مهاجرت معکوس یعنی بازگشت خانواده‌ها به روستاها یا از شهرهای بزرگ با حاشیه شهرها و شهرک‌ها از ناتوانی در ادامه هزینه‌های زندگی شهری حکایت دارد.

همزمان، اختلال در واردات دارو و گرانی یا نایابی داروهای حیاتی، بیماران خاص را در وضعیت اضطراری رها کرد. در سایه‌ی بحران، حکومت با تعلیق بورسیه‌ها، لغو آزمون‌های بین‌المللی، سرکوب فرهنگی و تحدید رسانه‌ها، اولویت خود را تنها در راستای بقای خود تعریف کرد.


فعالیت هنرمندان و خبرنگاران با تهدید و بازداشت مواجه و همزمان، انزوای دیپلماتیک با بسته شدن سفارتخانه‌ها و لغو ویزاها تشدید شد. بنابراین کنترل اجباری حجاب، بازداشت‌های قهری، پادگانی کردن دانشگاه‌ و اماکن عمومی و حمله به روزنامه‌نگاران و فعالان حقوق زن همه نشان می‌دهد که حکومت شریعت‌محور ایران بیشتر از بیداری داخلی هراس دارد تا حمله‌ی خارجی.


تمامی این موارد، نشانه‌هایی از رهاشدگی مردم در بحرانی‌ هستند که حکومت مسئول آن است.


می‌توان گفت رفتار نظام مذهبی- ولایی ایران پس از حمله اسرائیل، بازتاب دهندەی یک روان‌پریشی سیاسی است که در آن دیگریِ مهاجم به خودِ جامعه فروکاسته می‌شود.

در این منطق معکوس، نظام به‌جای پاسخگویی به تهدید خارجی، بحران را به درون جامعه هدایت و درصدد انتقام گیری از مردم برآمدە و چون سلطه‌گری که از عریان شدن ضعف‌هایش هراسان است با خشونت، فروپاشی درونی‌اش را لاپوشانی می‌کند.

به عبارت دیگر فرافکنی در این سطح، تنها تاکتیکی سیاسی نیست، بلکه مکانیسمی دفاعی روانی است که نظام از طریق آن شکست‌های خود را بیرونی‌سازی می‌کند و منِ قدرت را بی‌خطا، مقدس و همیشهِ مُحق می‌نمایاند.


در چنین مقطعی، سیاست بدل به تراژدی ای شده است که در آن حکومت از شکست خود در برابر حمله‌ی خارجی، بهانه‌ای برای اعمال خشونت علیه مردم ساخته و جامعه‌ای بی‌دفاع را قربانی بقای خود کرده است.

این نوع حکمرانی بیمارگونه دیریا زود، زیر بار تناقضات روانی، سیاسی و اخلاقی خود فرو خواهد ریخت.

این فروپاشی نه الزاماً انفجاری، بلکه فرسایشی‌یست، همانند بدنی که از درون تحلیل می‌رود، زیرا پیوندهای حیاتی‌اش اعتماد، مشروعیت، رضایت عمومی از هم گسسته‌اند و ادامه این روند چرخه‌ای معیوب از خشونت، سانسور، مهاجرت نخبگان و بی‌اعتمادی ساختاری را بازتولید می‌کند.

نظامی که برای بقای خود به تهدید مردمش نیاز دارد، درواقع بر گسست دائمی سرمایه اجتماعی سوار است. زمانی کە دولت با سرکوب و تحقیر واکنش نشان می‌دهد، به‌تدریج خود را از درون تهی می‌کند.

در نهایت، آنچه از دل این فرافکنی بیرون می‌زند، یک جامعه زخم‌خورده، جوانان ناامید، روشنفکران خاموش و ملتی مهاجر است و این هزینه‌ای‌ نیست که اسرائیل آن را تحمیل کرده باشد، بلکه خودِ ساختار قدرت، در واکنش بیمارگونه‌اش به تهدید خارجی بر جامعه تحمیل کرده است.


در واقع، فرافکنی بحران پس از جنگ، واکنشی تدافعی و عصبی به ترومای سیاسی‌ای‌ست که انقلاب زن‌محور ژن ژیان آزادی در بدن نظام حک کرده است.


سرکوب‌های تازه‌ی ایران پساجنگ، تلاشی‌ست برای دفن کردن و مهار آن انرژی رهایی‌بخش که می‌تواند بار دیگر و این بار رادیکال‌تر، کلیت نظم موجود را به لرزه درآورد، زیرا جامعه به‌رغم این سرکوب‌ها، حافظه‌ی تاریخی خویش را از دست نمی‌دهد.


هر موج فرافکنی، تنها رسوبات نارضایتی را انباشته می‌کند و در نهایت از دل آن، خیزش زنده‌ی ژن ژیان آزادی عمیق‌تر برمی‌خیزد.

bottom of page