top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

ناصرالدین شاە، هاشمی رفسنجانی را کشت

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Nov 1
  • 6 min read

ree


امیر خنجی


پاسخ فائزه هاشمی درباره مرگ پدرش، فراتر از یک روایت شخصی، بازتاب درکی تاریخی از منطق حذف در سیاست ایران است که از امیرکبیر تا رفسنجانی تکرار می‌شود. او با اشاره به نقش خامنەای، به الگویی اشاره میکند که اصلاح‌گران درون‌ساختار را تهدید می‌بیند و حذف می‌کند. این نگاه، نقدی بر ساختار قدرت شخص‌محور جمهوری اسلامی و استمرار سنت تاریخی حذف مخالف سیاسی است.


فائزه هاشمی در گفت‌وگویی کە اخیرا در شبکەهای اجتماعی بازتاب فراوان یافتە است، زمانیکە با پرسش از قتل پدرش، هاشمی رفسنجانی مواجە شد، صریحا با طرح این پرسش کە چه کسی امیرکبیر را کشت؟ گفت: این کار روسیه یا اسرائیل نبود، بلکه «حاکمیت» چون او را خاری در چشم خود می‌دید، حذفش کرد.


این پاسخ، از سطح یک روایت خانوادگی فراتر می‌رود و به الگویی تاریخی اشاره می‌کند که بارها در ایران تکرار شده است: حاکمی حساس به تهدید در برابر اصلاح‌گری درون‌ساختاری که دیر یا زود باید کنار گذاشته شود.


اما باید روشن گفت که هدف این تحلیل، مقایسه مستقیم هاشمی با امیرکبیر نیست. این تشبیه بیشتر مورد علاقه فائزه یا بخشی از جریان‌های سیاسی است که می‌کوشند از آن برای بازسازی چهره رفسنجانی در ایران استفاده کنند. چنین مقایسه‌ای محل بحث است و از نظر تحلیلی، بیش از آنکه روشن‌کننده باشد، ابهام‌زا است.

در عوض، برای فهم دقیق‌تر سازوکار قدرت در جمهوری اسلامی ایران، می‌توان علی خامنه‌ای را به‌صورت استعاری با ناصرالدین‌شاه مقایسه کرد: دو چهره از دو دوران که در عین تفاوت‌های ساختاری، در منطق حکمرانی، تشابهی شگفت دارند.

ناصرالدین‌شاه در قرن نوزدهم، سلطنت دودمانی را بر محور شخص خود، با تکیه بر دربار، دیوان‌سالاری سنتی و موازنه میان روسیه و بریتانیا سازمان داد و نیم قرن تمام حکومت کرد.


آغاز سلطنتش با نشانه‌هایی از توجە بە اصلاح همراه بود، اما هرچه گذشت، محافظه‌کارتر شد و در برابر مدرنیته موضع گرفت.


خامنه‌ای نیز در قرن بیست‌ویکم، جمهوری اسلامی را با تکیه بر ولایت فقیه، نهادهای موازی، شبکه سپاه و بیت رهبری به نظامی شخص‌محور بدل کرد و قدرت را از نهادها به شخص خود بازگرداند. در هر دو نظام، شخص حاکم کانون تنظیم سیاست است و نهادها در سایه‌ی او معنا یافتند.


ناصرالدین‌شاه دوران حاکمیت خود را با امیرکبیر آغاز کرد؛ صدراعظمی که در تلاش بود ایران را از درون اصلاح کند، اما زمانیکە استقلال رأی او بیش از اندازه شد، از قدرت برکنار و در حمام فین کاشان کشته شد.

این رخداد، به نماد تاریخی نخبه‌کشی در سیاست ایران بدل شد. خامنه‌ای نیز الگوی مشابهی را در سطحی ایدئولوژیک‌تر بازتولید کرده است.

در دوران حاکمیت استبدادی او، تقریباً تمام چهره‌های مؤثر در نظام در نهایت به حاشیه رانده شدند. هاشمی رفسنجانی کنار گذاشته شد و مرگش با روایت‌های متناقض همراه بود؛ خاتمی به عنوان نماد جناح مخالف او به حاشیه رانده شد؛ احمدی‌نژاد از متحد نزدیک به عنصر مزاحم تبدیل شد، لاریجانیِ مطیع نیز برای مدت زیادی از دایره اعتماد خارج شد و روحانی در وضعیتی تعلیقی میان حذف و بقا باقی مانده است.


در این ساختار، وفاداری‌ها تاریخ مصرف دارند و قدرت به‌جای قانون، بر روابط شخصی استوار است.


ناصرالدین‌شاه به عنوان اولین پادشاهی که زبانی غیر از فارسی، یعنی فرانسه را میدانست به اروپا رفت، عکاسی و تئاتر آموختم نخستین رمان فارسی را نوشت و از مظاهر تمدن جدید شگفت‌زده شد، اما معنای واقعی مدرنیته را درک نکرد.


او ابزار مدرن را پذیرفت ولی به نظم و محدودیت سیاسی آن تن نداد. خامنه‌ای نیز در سطح فردی اهل ادبیات و مطالعه معرفی می‌شود، اما در مقام رهبر، منطق امنیتی و ایدئولوژیک را محور کرده است.

در جهانی شبکه‌ای و چندصدا، او سیاست را در قالب دشمن‌محوری و اطاعت‌محوری بازتعریف کرده است و کارآیی نهادی و اجماع اجتماعی را در اولویت نمی‌بیند. این همان پارادوکس تاریخی است؛ پذیرش ابزارهای مدرن بدون پذیرش الزامات فکری و نهادی آن.

در عصر ناصرالدین‌شاه، حذف امیرکبیر تنها ظاهر ماجرا نبود. او در کنار خود متفکران دیگری مانند سیدجمال‌الدین اسدآبادی را داشت. حضور این چهره برای مقایسه با خامنه‌ای اهمیت مضاعف دارد، زیرا سیدجمال نماینده‌ی نوع دیگری از اصلاح‌گری بود.


او اصلاح‌گرِ برون‌ساختاری، منتقدی فکری و اجتماعی بود. سید جمال به دعوت شاه از هند و عثمانی به ایران آمد، چندی مشاور بود و سپس به دلیل انتقادهایش از کشور اخراج شد.

بدین ترتیب، ناصرالدین‌شاه هم اصلاح‌گر درون‌ساختار را حذف کرد و هم روشنفکر برون‌ساختار را؛ نخستین تجربه تاریخی ایران در حذف هم‌زمان عقل مدیریتی و نقد فکری.

همین الگو در دوران خامنه‌ای نیز تکرار شده است. او از یک‌سو با سیاست‌مداران درون نظام یعنی روحانیان و مدیرانی که زمانی متحدش بودند درگیر شد و آنان را به حاشیه راند، و از سوی دیگر، با روشنفکران، دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران بیرون از ساختار نیز به همان سرنوشت برخورد کرده است.

در واقع، خامنه‌ای با هر دو تیپ مدرنِ امیرکبیر و سیدجمال طرف بوده است. با اصلاح‌گرانی که می‌خواستند از درون نظام تغییر ایجاد کنند، و با منتقدانی که از بیرون به بازنگری در مبانی دعوت می‌کردند. در هر دو جبهه، پاسخ یکسان بود: حذف، طرد یا خاموشی.

در این منطق، نهادها همواره در مظان تهدید قرار دارند. ناصرالدین‌شاه از روزنامه وقایع اتفاقیه هراس داشت، و خامنه‌ای از استقلال قوا، احزاب و رسانه‌ها.


در هر دو دوره، هر نهاد تازه به‌جای آنکه بە عامل ثبات تلقی شود، به چشم رقیب دیده شد. در نتیجه، در جمهوری اسلامی امروز، نهاد ریاست‌جمهوری به‌تدریج تهی از معنا شده و حتی روحانیان نزدیک به نظام نیز زیر سایه‌ی بی‌اعتمادی امنیتی قرار گرفته‌اند.


در چنین ساختاری، هر تصمیم باید از بالا تنفیذ شود، و سیاست بیش از آن‌که عرصه مشارکت باشد، میدان کنترل است.


زبان رسمی رهبر جمهوری اسلامی ایران بازتاب همین منطق است. هنگامی که سایت دفتر او در واکنش به پیشنهاد مصالحه‌جویانه اصلاح‌طلبان نوشت «خشاب دشمن را پُر نکنید»، در واقع جانمایه‌ی فلسفه سیاسی خامنه‌ای را آشکار کرد: سیاست، صحنه نبرد است نه گفت‌وگو.


در این چارچوب، هر نقدی به مثابه همکاری با دشمن تعبیر می‌شود. همان‌گونه که ناصرالدین‌شاه هر اصلاح‌طلبی را مظنون به نفوذ بیگانه می‌دید، خامنه‌ای نیز هر صدای متفاوتی را پیاده‌نظام آمریکا یا اسرائیل می‌داند.


در چنین فضایی، دشمن نه فقط دیگری، بلکه عنصر سامان‌دهنده‌ی سیاست است که نظام را در حالت دائمی تهدید نگه می‌دارد.در هر دو تجربه، فقط رقیب سیاسی نیست که خطر تلقی می‌شود؛ زمان نیز دشمن است.


ناصرالدین‌شاه نزدیک به پنجاه سال بر ایران حکومت کرد، اما هرچه زمان گذشت، بیش از آن‌که اقتدارش تثبیت شود، از درون فرسوده شد.


او با فشار مدرنیته و تغییرات اجتماعی روبه‌رو شد و در برابرشان ایستاد، تا سرانجام مشروعیت سلطنتش فرو ریخت. خامنه‌ای نیز با چهار دهه رهبری، در جامعه‌ای متکثر و جهانی شبکه‌ای، از گسترش طبیعی عرصه عمومی هراس دارد.


او با بازتولید مداوم وضعیت بسیج و امنیت، می‌کوشد از فرسایش ساختاری جلوگیری کند، اما این تلاش به بهای فرسایش مشروعیت و سرمایه اجتماعی تمام شده است.


در هر دو مورد، طول عمر سیاسیِ حاکم به جای آن‌که نشانه‌ی ثبات باشد، به نشانه‌ی انجماد بدل شد؛ نابهنگامی با زمان، دیر یا زود هزینه‌ی نهادی خود را تحمیل می‌کند.

اگر ناصرالدین‌شاه آخرین شاه سنتی ایران بود، خامنه‌ای را می‌توان آخرین شاه ایدئولوژیک نامید. او با شبکه‌ای از روحانیان، نظامیان و مدیران وفادار، ساختاری شبه‌درباری ایجاد کرده است که در آن اطاعت جای مشروعیت را گرفته است.

جمهوری اسلامی در معنای دقیق کلمه دیگر جمهوری نیست؛ بلکه نظامی است گرد محور شخص رهبر. جامعه مدنی تهدید است، نهاد مستقل خطر، و اصلاح‌طلب واقعی فاقد جایگاه.


از همین روست که اصلاح‌طلبان سنتی، از خاتمی گرفتە تا ناطق نوری، امروز در وضعیت تعلیق‌اند: نه حذف رسمی، نه حضور مؤثر. در واقع، سیاست ایران در دوران خامنه‌ای همان دربار ناصری است، با تکنولوژی، تبلیغات و رسانه‌های مدرن.

میان حمام فین و استخر سعدآباد بیش از یک قرن فاصله است، اما هر دو نقطه به یک منطق ختم می‌شوند: حذف عقلانیت واقع‌گرا، حتی اگر در درون ساختار استبدادی شکل گرفتە باشد یا آن را ایجاد کردە باشد.

در هر دو، قدرت مطلقه از چهره‌ای در هراس بودە است که از متن خود برخاسته بود؛ در هر دو، حاکمیت برای حفظ اقتدار، سرمایه سیاسی خویش را از میان برد، و در هر دو، مرگ اصلاح‌گر آغاز فرسایش مشروعیت بود.


پرسش آغازین را دوباره می‌توان طرح کرد: «چه کسی هاشمی را کشت؟» اگر پاسخ فائزه را نه حکم قطعی بلکه استعاره‌ای برای فهم تاریخ بدانیم، می‌توان گفت قاتل، شخصی خاص نیست، بلکه منطقِ دیرپای قدرت در ایران است: منطق شخص‌محوری، دشمن‌محوری و حذف مستمر.


مقایسه خامنه‌ای و ناصرالدین‌شاه، مقایسه‌ی اشخاص نیست، بلکه دو شکل از یک الگو یعنی الگوی بقای قدرت از مسیر حذف است.

از این منظر، خامنه‌ای حامل امروزین همان منطق تاریخی است: رهبری طولانی‌مدت که در آن وفاداری‌ها مصرف می‌شوند، نهادها سایه می‌گردند، و هر عقل مستقل به تهدید امنیتی بدل می‌شود.

ناصرالدین‌شاه با گلوله میرزا رضا کرمانی کشته شد و ناخواسته بذر مشروطه را کاشت. خامنه‌ای هنوز بر تخت است، اما در جامعه‌ای که مشروعیت دینی و سیاسی‌اش رو به فرسایش است، هر حذف تازه نه نشانه اقتدار، بلکه گواه فرسودگی است.


فائزه هاشمی شاید ناخواسته با آن جمله کوتاه، تاریخ را احضار کرد: قاتل همان است که همیشه می‌کشد؛ حاکمی که از اصلاح می‌ترسد، چون بقایش را در حذف می‌بیند.

 
 
bottom of page