پیمان لوزان: بازخوانی مسئله کرد در خاورمیانە
- Arena Website
- Jul 27
- 5 min read

کاوه فاتحی
پیمان لوزان در حافظهی تاریخی کردها، نه صرفاً یک توافق دیپلماتیک، بلکه نماد تثبیت ساختارهای انکار، تجزیه و سرکوب هویت ملی آنان است. برخلاف روایتهای رسمی که آن را پیروزی دیپلماسی جمهوری نوپای ترکیه تلقی میکند، لوزان در واقع حاصل توازنسازی میان قدرتهای استعماری و ملیگرایی ترکی نوبنیاد بود؛ توافقی که در آن مسئلهی کردها آگاهانه نادیده گرفته شد. این پیمان، نقطهی عطفی در استقرار نظم ژئوپلیتیکی جدید خاورمیانه بود که در آن، آرمانهای کردها برای خودمختاری یا دولتـملت مستقل عملاً حذف شد.
پیمان لوزان، کە در ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳، منعقد شد، در حافظه تاریخی-سیاسی کردها بهعنوان نماد خیانت و ناکامی در دستیابی به خودمختاری یا استقلال حک شده است. روایت غالب، که عمدتاً از دیدگاه بریتانیایی و ترکی نشات گرفته است، این پیمان را پیروزی دیپلماسی نوپای ترکیه به رهبری عصمت پاشا (اینونو) میداند و کردها را قربانیانی منفعل نشان میدهد که فریب وعدههای آنکارا را خوردند.
در کنفرانس لوزان، لرد کرزون، نماینده بریتانیا، در جلسهای با عصمت پاشا درباره حقوق کردها پرسید و پاسخ پاشا - «ترک و کرد تفاوتی ندارند»- بهعنوان نمادی از انکار هویت کردی در تاریخ ثبت شد (توفیق، هوگر طاهر، کردها و مسئله ارمنیها، ص ۷۵۹)
حسین جمو در تحلیل خود استدلال میکند که این روایت سادهانگارانه، واقعیتی پیچیده را پنهان میکند:
تاریخ هزارساله روابط پرتنش میان کردها، ترکها و ارمنیها، بدون بررسی مسئله ارمنیها ناقص میماند. عبدالرزاق بدرخان در نامهای در پاییز ۱۹۱۳ هشدار داد:
اگر دولت عثمانی از کردها چشمپوشی کند، قسطنطنیه و آسیای صغیر را از دست خواهد داد.
اقدامات عثمانی در دورە تنظیمات (۱۸۳۹-۱۸۷۶)، با هدف مدرنیزه کردن امپراتوری و برابری حقوقی اتنیکها، ناخواسته رقابت میان کردها و ارمنیها را بر سر قلمرو شدت بخشید و زمینه تنشهای بعدی را فراهم کرد.
این نقلقول و بستر تاریخی نشاندهنده نگرانی عمیق کردها از نقشههای قدرتهای بزرگ برای ایجاد دولت ارمنی در سرزمینهای کردی است.
از همین رو برای فهم لوزان، باید تحریفهای تاریخی را کنار زد و نقش کردها، رقابتهای منطقهای و میراث فروپاشی امپراتوری عثمانی را بازخوانی کرد. این پیمان نه نقطه پایان، بلکه فصلی از یک داستان طولانی است که ریشههای آن به سال ۱۰۴۲ و نخستین رویارویی کردها و ترکها در مایافارقین بازمیگردد.
در سال ۱۹۱۸، چهارده اصل ویلسون نوید خودمختاری برای ملل غیرترک امپراتوری عثمانی داد و موجی از امید را در خاورمیانه برانگیخت. اعراب از این اصول برای رهایی از سلطه عثمانی و ارمنیها برای تشکیل دولت مستقل خود بهره بردند.

اما در مقابل نخبگان کرد، بهجز خانواده بدرخانی ها، با بدبینی و نگران از اینکه اجرای این مفادبه ایجاد دولت ارمنی در شش ولایت—وان، بدلیس، ارزروم، سیواس، خارپوت و دیاربکر—منجر شود، مناطقی که کردها اکثریت ۸۰درصدی جمعیت آنها را تشکیل میدادند، نگریستند.
عبدالرزاق بدرخان در همان نامه ۱۹۱۳ تأکید کرد: تلاشها برای خلع سلاح نیروهای حمیدیه، نه برای مهار عشایر، بلکه برای تضعیف کردها است (توفیق، ص ۷۶۱). این موضع نشاندهنده ترس کردها از تضعیف قدرت نظامیشان در برابر ارمنیها بود.
جمو به تناقض تلخ این وضعیت اشاره میکند: در حالی که روایتهای مدرن کردی اصول ویلسون را قهرمانانه میدانند، رهبران کرد آن زمان عمدتاً با آن مخالفت خور ابراز داشتە و ترجیح میدادند قلمروی خود را حفظ کنند تا به رؤیای استقلال دست یابند.
این تردید، واکنش سردشان به معاهده سور ۱۹۲۰ را توضیح میدهد که کردستانی را روی کاغذ ترسیم کرده بود کە تحت سایه ادعاهای ارمنیها قرار داشت.
قتلعام ارمنیها در سال ۱۹۱۵ سایهای سنگین بر روابط کردها و ارمنیها افکند و درک تاریخی کردها از لوزان را مخدوش کرد.
در این بارە، جمو استدلال میکند که حذف این فاجعه از روایتهای کردی، پرسش کلیدی نسل جدید را بیپاسخ گذاشته است کە چرا کردها پس از لوزان مقاومت مسلحانه فوری نشان ندادند؟
رهبران کرد، زخمخورده از خشونتهای ۱۹۱۵ و نگران از جاهطلبیهای ارمنیها با حمایت اروپا، بهطور محتاطانهای با دولت عثمانی همسو شدند تا جایگاه خود را حفظ کنند.
از سوی دیگر، نیروی یگان های حمیدیه، یگان قدرتمند سوارهنظام کرد، در این دوره نقش محوری داشتند. صالح بدرخان در مقالهای در مجله روژی کرد، شماره سوم، در سال ۱۹۱۳ می نویسد:
ملت کرد اکنون مانند انسانی کر و لال است که زیان بزرگی دیده، اما نمیتواند آن را بیان کند یا حتی کمک بخواهد. این نقلقول نشاندهنده احساس ناتوانی کردها در برابر فشارهای سیاسی و نظامی است.
تلاشهای دولت عثمانی برای خلع سلاح حمیدیه، که عبدالرزاق بدرخان آن را «تلاشی برای سرکوب کردها» میخواند (توفیق، ص ۷۶۱)، بیاعتمادی را تشدید و کردها را در مذاکرات لوزان در موضع ضعف قرار داد.
سعید نورسی، پدرخواندە معنوی گروە فتح اللە گولن، در آن زمان، در مقالهای در روزنامه شوراى امت در ۱۹ نوامبر ۱۹۰۸ (رساله نور، جلد سایکال اسلام) بە تلاشهای دولت عثمانی بین ۱۹۰۸ و ۱۹۱۱ برای خلع سلاح این نیروها و نه اصلاح نظامی آنها اشارە کردە و چنین اقداماتی را تلاشی برای تضعیف کردها به نفع ارمنیها تلقی مینماید.
این بیاعتمادی، بستری برای مانورهای دیپلماتیک لوزان فراهم کرد که کردها را در موضع ضعف قرار داد. لوزان، فراتر از یک سند حقوقی پایاندهنده به امپراتوری عثمانی، نقطه اوج قرنها تعامل میان کردها، ترکها و ارمنیها بود.
جمو با به چالش کشیدن روایت غالب که لوزان را فریب ترکیه قلمداد می کند، بر شبکه پیچیده اتحادها و رقابتها تأکید میکند.
کردها، در میانه فروپاشی امپراتوری و ظهور ناسیونالیسم ترکی، با انتخابی دشوار روبرو بودند: همسویی با دولت نوپای ترکیه یا به خطر انداختن قلمروشان در راستای تاسیس دولت احتمالی ارمنی با حمایت قدرتهای متفقین.
فقدان جبهه متحد کردی، که با تفرقه داخلی و زخمهای ۱۹۱۵ تشدید شده بود، آنها را در برابر وعدههای خودمختاری محدود آنکارا آسیبپذیر کرد.
جمو این وعدهها را «توهم بقا» مینامد، عبدالرزاق بدرخان در ۱۹۱۳ هشدار دادە بود که قدرتهای بزرگ «بنیان دولت ارمنی را در شش ولایت ریختهاند» (توفیق، ص ۷۵۸)، که نگرانی کردها از از دست دادن سرزمینهایشان را نشان میدهد.
در جلسات لوزان، عصمت پاشا با رد مطالبات کرزن برای حقوق کردها، استراتژی ترکیه را برای تحکیم حاکمیت یکپارچه پیش برد، که منجر به حذف وعدههای خودمختاری کردی از معاهده سور شد (توفیق، ص ۷۶۰). در مقابل، سیاست همگون سازی در ترکیە علیە کردها آغاز و کردها را در برابر انکار هویت تنها گذاشت.
مسئله ارمنیها، بهعنوان «بمبی که در دست کردها منفجر شد»، به گفتە جمو، درک تاریخی کردها را مختل کرده است. روایتهای مدرن کردی اغلب اجدادشان را سادهلوح یا فریبخورده نشان میدهند، در حالی که تصمیمات آنها از عملگرایی ناشی از ترس نشات گرفتە بود.
ترس از تشکیل دولت ارمنی در سرزمینهای تاریخی کردها، رهبرانی مانند نیروهای حمیدیه را به مقاومت در برابر خلع سلاح و حفظ وفاداری به عثمانیها واداشت. صالح بدرخان در هفتەنامە روژی کرد تأکید کرد:

قلم پیش از شمشیر مورد نیاز است، کە حاکی از اشارهای به نیاز کردها به آگاهی و سازماندهی سیاسی برای دفاع از حقوقشان می باشد. سعید نورسی نیز در سال ۱۹۰۸ هشدار داد که تعطیلی مدارس عشایری، که افسران حمیدیه را تربیت میکردند، «پنجره وفاداری کردها را میبندد» (شورى امت، ۱۹ نوامبر ۱۹۰۸).
این انتخابهای عملگرایانه، اگرچه بە منظور بقا طراحی شدە بودند، اما در لوزان به بهای از دست رفتن حاکمیت کردها بر جغرافیای کردستان و دستیابی بە حق حاکمیت تمام شد.
جمو تأکید میکند که بدون بازخوانی پیوند کردی-ارمنی، این شکستها بهعنوان سادهلوحی تفسیر میشوند، در حالی که ریشه در محاسبات پیچیده دارند.
برای فهم کامل لوزان، جمو بازگشت به نقاط عطف پیشین را ضروری میداند: معاهده برلین ۱۸۷۸، جنگ کریمه ۱۸۵۳-۱۸۵۶، یا حتی نخستین رویارویی کردها و ترکها در سال ۱۰۴۲ در مایافارقین.
هر یک از این لحظات، الگویی از ناسیونالیسمهای همزیست و دستکاریهای امپراتوری را نشان میدهد که ریشەهای شکلگیری خاورمیانه مدرن را شکل دادە یا در آن دخیل بودە است.
حذف عنصر ارمنی از این معادله، فهم لوزان را برای نسل جوان کرد غیرممکن کرده است. آنها همچنان میپرسند چگونه اجدادشان به بندهای بهظاهر سادهلوحانه لوزان تن دادند، اما بدون بازاندیشی در روابط کردی-ارمنی، پاسخی روشن دریافت نمیکنند.
بازنویسی این تاریخ، با شکستن تابوهای ملیگرایانه و بررسی هزار سال تعاملات پرتنش، نه تنها گرهگشای پرسشهای بە جای ماندە از گذشته است، بلکه در جهانی که مرزهای لوزان بار دیگر متزلزل شدهاند، برای جلوگیری از تکرار فجایع تاریخی ضروری است.