چرا نگاه دوباره به فرهنگهای دوسالارانه اهمیت دارد؟
- Arena Website
- Oct 20
- 3 min read

تحلیل مقاله لورا اسپینی در گاردین نشان میدهد تاریخ روابط جنسیتی، برخلاف روایتهای مردسالارانه، همواره متنوع و دوسویه بوده است. شواهد باستانشناسی و ژنتیکی تازه نشان میدهد در بسیاری از جوامع پیشاتاریخی، زنان در قدرت سیاسی، اقتصادی و آیینی سهیم بودهاند. این نگاه، فرضیه تکخطی گذار از مادرسالاری به پدرسالاری را به چالش میکشد و بر تاریخی چندصدایی از همکاری و همقدرتی میان جنسیتها تأکید میکند.
مقالهی اخیر گاردین با عنوان «آیا ماقبل تاریخ بهشت فمینیستی بود؟» نوشتهی لورا اسپینی، دعوتی است برای بازنگری در تاریخ روابط جنسیتی و درک دوباره از جوامعی که پیش از تثبیت مردسالاری، الگوهای برابریجویانهتری را تجربه کردهاند.
اسپینی در این نوشته با بهرهگیری از یافتههای جدید باستانشناسی و تحلیل DNA باستانی، تصویری از جهان پیشامدرن را ترسیم میکند که در آن زنان نه تنها از استقلال و نفوذ اجتماعی برخوردار بودند، بلکه در برخی مناطق، نظامهای سیاسی و فرهنگی بر پایهی «دوسالاری» یا حکومت مشترک زن و مرد شکل گرفته بود.
با این حال، تحلیل او همچنان در چهارچوبی اروپامحور باقی میماند؛ چرا که بیشتر نمونههایش از جوامع باستانی اروپا و آسیا گرفته شده است. در حالی که شواهد مردمنگارانه و تاریخی نشان میدهد فرهنگهای دوسالارانه در بخشهایی از آفریقا، جنوب هند، پلینزی و میان بومیان آمریکای شمالی نیز تا دوران معاصر ادامه یافتهاند.
برای مثال، جامعهی میکماو در کانادا تا پیش از استعمار اروپاییان، نظامی دوسالار داشت و زنان نقشهای سیاسی و اجتماعی پررنگی ایفا میکردند.
پروژهی زنان میکماو – قدرت یک ملت امروز کوششی است برای بازخوانی این تاریخ و نشان دادن اینکه چگونه استعمار و مسیحیت مردسالار، استقلال و نقش زنان را در این جوامع تضعیف کردند.
نمونهی مشابهی را میتوان در میان زنان قوم کیکویو در کنیا یافت که کنترل تولید کشاورزی و استقلال جنسی، بخشی از فرهنگ بومی آنجا بود و تنها با سلطهی استعمار اروپایی جای خود را به نظم پدرسالارانه داد.
از منظر تحلیلی، اسپینی به نکتهی مهمی اشاره میکند: تنوع در روابط جنسیتی قاعدهی تاریخ انسان است، نه استثنا.
یافتههای علمی اخیر، از جمله امکان تعیین جنسیت در بقایای باستانی و تحلیل ایزوتوپی استخوانها، نشان داده است که در جوامع ماقبل تاریخ، ساختارهای جنسیتی بسیار متنوع بودهاند.
برخلاف فرضیهی کلاسیک مارکسیستی فریدریش انگلس که پدرسالاری را پیامد گذار به کشاورزی و تمرکز ثروت میدانست، دادههای جدید تصویر پیچیدهتری ارائه میکنند.
در برخی مناطق، مانند چاکو کنیون در نیومکزیکو یا جوامع باستانی شرق چین، نظامهای مادرتبار و زنمحور تا سدهها پس از شکلگیری کشاورزی ادامه یافتهاند.
با این حال، اسپینی تأکید میکند که مادرسالاری الزاماً به معنای سلطهی زنان نبوده است. در بسیاری از جوامع، تصمیمگیری نهایی همچنان در دست مردان بود، اما شبکههای خویشاوندی، انتقال میراث از طریق زنان و نفوذ غیرمستقیم آنان در عرصهی سیاست، ساختاری پیچیده از قدرت ایجاد کرده بود.
این نکته ما را به پرسشی اساسی میرساند: قدرت دقیقاً چیست؟ آیا صرفاً به معنای اقتدار رسمی و آشکار است، یا میتواند در قالب نفوذ، میانجیگری و قدرت نرم نیز تجلی یابد؟
اسپینی با استناد به شواهد باستانشناسی و پژوهشهای انسانشناسانی چون فرانس د وال، نشان میدهد که زنان نه تنها در امور اجتماعی، بلکه در شکار، جنگ و آیینهای مذهبی نیز نقش فعالی داشتهاند.
یافتههای جدید از بریتانیا و جوامع سلتیک عصر آهن، تصویر زنان جنگجو و رهبرانی را ترسیم میکند که برخلاف کلیشههای تاریخی، از قدرت سخت نیز برخوردار بودند.
اما در عین حال، گذار از اقتصادهای سنتی به نظامهای بازارمحور و بروز منازعات داخلی، در بسیاری از جوامع باعث تقویت مردسالاری شده است. پژوهشهای اخیر در تبت نشان میدهد که با گسترش بازار و مالکیت خصوصی، نظامهای مادرتبار به تدریج رنگ باختهاند.
انسانشناس ییل، کارول امبر، نیز استدلال میکند که جنگ و نزاع درونی جوامع، پسرسالاری را تقویت کرده است، زیرا قبایل تمایل داشتهاند فرزندان مذکر خود را در نزدیکی خانواده نگه دارند.
با وجود این، فرهنگهای دوسالارانه هنوز هم در بخشهایی از جهان زندهاند: موسوئوهای چین و هوپیهای آریزونا، بازماندگان سنتهای کهنی هستند که بر اشتراک قدرت میان زن و مرد تأکید دارند.
اگرچه فشار دولتهای ملی و نظامهای اقتصادی مردسالار، بقای این جوامع را تهدید میکند، اما وجودشان یادآور این حقیقت است که برابری جنسیتی نه رؤیایی مدرن، بلکه واقعیتی تاریخی است که بارها در تمدن بشری شکوفا شده است.
ارزش نگاه دوباره به فرهنگهای دوسالارانه در همین نکته نهفته است: تاریخ انسان تنها تاریخ سلطهی مردان نیست، بلکه روایتی چندصدایی از همزیستی، مذاکره و همکاری میان جنسیتهاست. بازخوانی این تجربهها، تصور ما را از آیندهای که در آن قدرت، نه بر اساس جنسیت، بلکه بر مبنای توانایی، خرد و مشارکت انسانی تقسیم شود، ممکن می سازد.











