احضار اشباح ناسیونالیستی بە کدامین مسیر ختم خواهد شد؟
- Arena Website
- Nov 17
- 8 min read
Updated: Nov 18


آزاد حاجی آقایی
در پی جنگ ۱۲روزه ایران و اسرائیل، احضار نمادهای باستانی در عرصه عمومی رسمی بهمنزله تلاشی برای بازسازی غرور ملی جریحهدارشده ایرانیان شدت یافته است. این یادداشت با اتکا به تحول گفتمانی ناسیونالیسم پس از انقلاب ۱۹۷۹ نشان میدهد که ناسیونالیسم، بهمثابه ایدئولوژیای چندوجهی و بسیجگر، همواره قابلیت احیای گذشته و مفصلبندی با دیگر ایدئولوژیها را داشته است؛ اما پرسش اصلی آن است که این احضار نمادین، کدام هویت ملی را بازتولید میکند یا به چالش میکشد.
متعاقب جنگ ١٢ روزە ایران و اسرائیل، نمادهای ملیگرایانە و ناسیونالیستی در ایران بیش از پیش در حوزە عمومی رسمی در حال بازنمایی هستند. نصب پیکرە آرش کمانگیر، چند روز قبل از آغاز این جنگ در میدان ونک، پخش تصاویر سربازان هخامنشی در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران و سرانجام نصب موقت مجسمە والرین در میدان انقلاب، نمونەهایی از احضار گذشتەای هستند کە بە منظور احیای غرور جریحەدار شدە ملی ایرانیان در دستور کار قرار گرفتەاند.
واکنشهای صورت گرفتە در رابطە با اقداماتی از این دست را میتوان بر اساس الگوهای ناسیونالیستی در داخل ایران، حول سە دستە قرار داد:
ملیگرایان کە با حمایت از این رویە در حال تقویت این باورند کە توجە بە نمادهای ملیگرایی باستانی و تاکید بر گفتار ناسیونالیستی، حتی اگر دیرهنگام نیز باشد، بە تقویت هویت ملی در میان ایرانیان منجر خواهد شد.
محافظەکاران وابستە بە حلقەهای قدرت، احضار گفتار ناسیونالیستی را نشانه تناقض میان رویکرد رسمی جمهوری اسلامی ایران و روایت آن از گذشتە تاریخی میدانند، و سرانجام، حلقەهای وابستە بە روحانیون شیعی کە ملیگرایی ایرانشهری را با مجوسیگری همانند قلمداد میکنند.

این یادداشت کوتاە تلاشی است تا با این فرض بە تحولات گفتمانی ناسیونالیسم ایرانی حداقل بعد از انقلاب ١٩٧٩ بپردازد کە ناسیونالیسم، بە عنوان یک ایدئولوژی چند وجهی، با برخورداری از ظرفیت مفصلبندی با ایدئولوژیهای دیگر، هم در هر زمان، از قابلیت بازگشت ارواح گذشتە برخوردار است و هم بیش از هر ایدئولوژی دیگری، ظرفیت بسیج تودەها را دارد. اما آیا فراخوانی نمادهای باستانی در قالب ملیگرایی، میتواند بە انسجام کدامین هویت ملی بیانجامد؟
انقلاب ١٩٧٩ و افول گفتمان ملیگرایی
انقلاب سال ١٩٧٩ درايران موجد تحولات جديد و جدیای در عرصه گفتار سياسی ايران شد، بگونه ای که با گسست تداوم گفتارهای دوره بيداری، مشروطه و پهلویها، بنيانگذار کلامی نوين شد که با روح انقلابیگری خود و متأثر از کلام چپ و امپرياليست ستيز، نظام شاهنشاهی را در مقابل جوهر گفتاری خود قرار میداد.
این گفتار جدید تمامی تصاویر ایدئولوژیکی را که نظام شاهنشاهی ترسيم میکرد در افقی متعارض روايت میکرد.
پس از تثبیت قدرت روحانیون، روح اللە خمینی بر این باور بود که نهضت به معنای سياسی و مبارزاتی به پايان رسيده و زمان سازندگی بر مبنای احکام الهی فرا رسيده است.
چنین تاکيدی به معنای حضور همهجانبه یک الگوی دينی به عنوان تنها الگوی مسلط و به حاشيه راندن ساير الگوهای غيراسلامی بود. از همین رو، ايرانيت با هويت اسلامی-شیعی با زبان فارسی معنا میيافت و هر آنچه که خارج از اين هويت بود طرد و به حاشيه رانده میشد.
تا جايی كه پس از انقلاب اسلامی شمار زيادی از انقلابيون اسلامگرا که همچنان در شور و التهاب انقلابی سير میکردند با هر آنچه که گويای هويتی باستانی بود، دشمنی میورزيدند. تلاش خلخالی برای تخریب تخت جمشيد را در این راستا میتوان قلمداد کرد.
اما بروز جنگ هشتساله میان ایران و عراق، این التهاب انقلابی را بهطور موقت فرو نشاند و موجی از احساسات عمومی، همراه با حس وحدت، همدلی و پرورش میل به فداکاری و جانبازی، ایجاد کرد که شباهت زیادی به فضای دوران انقلاب داشت.
ادبیات جنگ در این دوره با هژمونیک شدن گفتار اسلام- شیعی و با ویژگیهایی چون محوریت ارزشهای شیعی، وجه حماسی، لحن سوگوارانه، تقابل با ارزشهای مدرن شهری، گرایش به شهادت، عمل به جای سخنرانی، ترغیب به مراقبه و پالودن نفس از میل به گناه و آخرت، دفاع از حریم کیان کشور اسلام را بازنمایی میکرد.
اما با پایان جنگ علایمی از بروز شکاف گفتاری در عرصه سیاسی اجتماعی ایران به چشم میخورد که با زمینهسازیهای گفتار سازندگی، درصدد ایجاد فضایی مبتنی بر عقلانیت بود.
این گفتار درصدد بود با رویکردی انتقادی به گفتارهای پیشین خود، روایتپرداز یک الگوی دینی متضمن عقلانیت انتقادی در عرصه نظر و آزادی و دمکراسی در گستره یک ایران منسجم و متمرکز بدل شود، و بخشی از این رویکرد در گفتار روشنفکران دینی تبلور یافت.
این تحول که بعد از انقلاب ١٩٧٩ در خلال یک دوره زمانی ١٨ ساله ایجاد شده بود در دوم خرداد ۷۶ در تلاش برای آشتی دادن تشیع ایرانی با آزادی و دموکراسی برآمد.
اگر گفتار سیاسی بعد از انقلاب بر محوریت اسلام- شیعی مفصل بندی میشد با چنین نقطه عطفی، حول اسلام_ایران و دموکراسی دینی کانون بندی شد.
گفتاری که سرانجام در جریان انتخابات دوم خرداد تبلور یافته بود، حاصل تقابلی بود با گفتار پرورده شده در دوره جنگ که از رویکردی نقادانه به آموزههای دینی پیروی مینمود.
این گفتار که توسط نحله فکری کیان و به ویژه عبدالکریم سروش، تئوریزه شده بود با طرح روایت عقلانی از دین و ارائه میزانهای سنجش بیرون دینی، فقه و شریعت را که از ارکان گفتار پرورده در دوره جنگ بود، از یک موضوع دال بر حقیقت عینی به موضوعی در دست تحول بدل کرد و آن را از شأن اولیه در معرفت دینی فرو انداخت.
طرح مسائلی از این دست دوم خرداد را به نقطه عطفی تبدیل کرد که نشان میداد آنچه در محافل روشنفکرانه و مطبوعاتی تولید و ترویج میشود، به گونهای پیشبینیناپذیر، حاوی سرمایه سیاسی و کلامیِ هویت بخش شگرفی نیز است که میتواند نظام سیاسی را به منازعهای جدی بکشاند.
در این دوره، ظهور جدی الگوی گفتاری هویتساز حتی در خارج از ایران نیز که درصدد طراحی افقهای ناسیونالیسم ایرانی در مقام امری سکولار برآمدە بود، با تأسی به منابع فکری اصلاح طلبان دینی داخل ایران که بر ایده جدایی دین از حکومت استوار بود، از مهمترین چرخشهای کلامی به شمار میرود.
این الگو که با الگوی باستان گرایانه ناسیونالیستی پیش از دوره مشروطه متفاوت بود، اقدام به بازسازی و نوسازی پان ایرانیسم روشنفکران دوره مشروطه مینماید.
در همین راستا این گفتار در مقام ضدایدئولوژی یا پاد گفتمان گفتار حاکم، با تهاجم مستمر به مبانی مشروعیت بخش دینی و هدایت آن به آفرینش نظام جدیدی از ارزشها، به توزیع جدید عواطف و انگارههای مرتبط با ایران باستان میپردازد.
به قدرت رسیدن محمود احمدینژاد و توجه ویژه اسفندیار رحیم مشایی، که پیش از معرفی وی به عنوان معاون رئیس جمهور، از مسئولان مرکز مطالعات ملی، وابستە بە وزارت اطلاعات بود، برای نخستین بار در سطح گفتار رسمی، بازتولید عناصر هویت بخش باستانگرایانه ملی در ایران را امکان پذیر نمود.
علاوه بر آن، این دوره با گسترش تصاویر تولید شده در رسانههای ماهوارهای خارج از ایران نیز مصادف شد که با بازتولید عناصر گفتمانی ملیگرایانه، نمادسازی و احضار گذشته به زمان حال، درصدد تولید گفتاری برای آیندهای بودند که عملا نظم مستقر مبتنی بر اسلامیت و تشیع را با چالش مواجه مینمود.
عینیت ایدئولوژیک این تصاویرسازی، در شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران، در خلال راهپیماییهای جنبش سبز در شهرهای مرکزی ایران و به ویژه تهران روی داد.
عینیت ایدئولوژیک این گفتار حاصل دو فرایند همپوشان بود: استهلاک_شکست گفتمان حاکمیتی اسلامگرایی شیعی به عنوان ایدئولوژی غالب و غیاب و فرسودگی گفتمان چپ.
چنین خلایی، میدان سیاسی را برای تفوق گفتمانی مبتنی بر ایدئولوژی ناسیونالیستی با رویکردی باستانگرایانه، فارس محور و خاک محور فراهم نمود.
در قرینهسازی میان شرایط امکان گفتار ناسیونالیستی باستانگرایانه و دیگرستیز در دوره پیش از مشروطه با دوره بعد از جنبش سبز میتوان، بحران مشروعیت گفتمانی را برجسته کرد.
همسان با دوره تولد آن در دوره قبل از مشروطه، افرادی مانند میرزا آقاخان کرمانی و آخوندوف، درصدد احضار گذشتهای دور، ترسیم عصری زرین از قدرت و اقتدار ایران و انتقال آن به آینده سیاسی برآمده بودند.
این گفتار، راه برون رفت از بحران و غلبه بر جریحهدار شدن غرور ملی را در بازگشت به گذشته یوتوپیک مییافت که گویا راه درخشان آینده لزوماً از گذشته گذر خواهد نمود.
جنبش سبز، سرکوب خونین اعتراضات در سالهای ۱۳۹۶، ١٣٩٨ و ۱۴۰۱ از یک سو مشروعیت گفتمانی حاکمیت را به شدت دچار فرسایش نمود و از سوی دیگر، به دلیل فقدان گفتمانی یک چپ دمکراتیک، که در دوره احمدی نژاد، عملا در گفتمان سیاسی حاکمیت تبلور یافته بود، عرصه را برای مفصل بندی گفتمان ناسیونالیستی مهیا نمود.
اما همزمان، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، با درک فرسایش منابع گفتمانی پیشین خود و از سوی دیگر، هژمونیک شدن ناسیونالیسم، از گفتمان ناسیونالیستی به منظور بسیج تودهها استفاده کرده است. زیرا دریافته است که بازتولید ناسیونالیسم باستانگرا، صرفا در میان اپوزیسیون میتواند آن را به یک پاد گفتمان قدرتمند بدل سازد و تمامی مفاهیم مشروعیتزا برای نظم موجود را بهکار گیرد.
از همینرو، مقابله با انحصار عناصر هویت بخش این ایدئولوژی در کلام سیاسی اپوزیسیون، بازآفرینی روح هویت جمعی از دست رفته، تصویرسازی مجدد از یک گذشته دور، تلاشی همزمان برای کسب چند هدف سیاسی همپوشان خواهد بود:
از آنجا که ناسیونالیسم یک ایدئولوژی غیریت محور است، بهشدت از قابلیت دمیدن در روح توهم توطئه برخوردار است.
از همینرو، با شکست گفتمان هویتساز اسلامی، ناسیونالیسم در گونه عظمتطلبانه آن میتواند ضمن پر کردن خلا ناشی از ازدست رفتن هویت اسلامی-ایرانی، مبنای هویت موازیای را برای جامعه ایران که در حال تودهای شدن است، ایجاد نماید.
از سوی دیگر، از آنجاکه ناسیونالیسم یک ایدئولوژی بسیج گرایانه و مبتنی بر رمانتیسیسم سیاسی است، در برهەهایی از زمان، بە ویژە در برهەهای شکست، از توانایی بسیج عاطفی و سیاسی برخوردار است.
ناسیونالیسم و سیمای ژانوسی آن
ناسیونالیسم در قالب یک ایدئولوژی مدرن، هموارە در قالب دگرستیزی، با چهرەای ژانوسی پدیدار میشود. از یک سو با ترسیم گذشتەای زرین، بە تقدیس گذشتە و چهرەهای گذشتە پرداختە و از سوی دیگر غیریت را برجستە و در نهایت بە تهییج عواطف تودەها دست میزند.
اما در همین حال، بە دلیل انعطافپذیری منابع گفتمانی آن، از توان مفصل بندی با تمامی ایدئولوژیهای دیگر نیز برخوردار است.

ناسیونالیسم میتواند سیمایی چپگرا و حتی دینی نیز بخود گرفتە و با بهرەگیری از منابع مشروعیتزایی این ایدئولوژیها، بە توجیە سیاستهای خود مشروعیت بدهد.
این قابلیت ناسیونالیسم، آن را در جایگاە گفتاری همیشە آمادە برای تهییج و بسیج تودەها، تعریف منافع عملی و سرانجام مشروعیت دادن بە قدرت قرار می دهد.
اما آنچە کە از نگاە حاملان قدرت در ایران هموارە مغفول ماندە است، نادیدە گرفتن ژانوسی بودن سیمای ناسیونالیسم است. یک رویە ناسیونالیسم بە شدت حافظ قدرت موجود و حفظ نظم موجود است، اما چهرە دیگر آن، کە قرینە سیمای نخستین است، بە شدت نظم گریز و نافی نظم موجود است.
احضار دیرهنگام ارواح گذشتە برای بهرەبرداری از عواطف و تهییج تودەها، در برهە زمانی بعد از جنگ نخست ایران و اسرائیل، اگر چە میتواند عواطف رمانتیسیستی سیاسی بخشی از طبقە متوسط رو بە افول را ارضا کند، اما در کنە خود، با پارادوکسی عمیق مواجە خواهد شد.
زیرا مفهوم ایران بە مثابە یک ملت-دولت و نوع بهرەبرداری از آن، در فاهمە جمعی ساکنان ایران، اعم از ترک، کرد، عرب، بلوچ و... در حال دگردیسی است.
ظهور ناسیونالیسمهای رقیب در جغرافیای سرزمینی ایران، نە تنها تداوم حضور دیر هنگام اشباح ناسیونالیستی گذشتە را با تناقض در میان اتنیکهای این جغرافیا مواجە میکند، بلکە، بە از دست رفتن مشروعیت گفتمانی جمهوری اسلامی، در میان بخشی از هستەهای نرم قدرت نیز منجر میگردد.
اما از سوی دیگر، احضار این اشباح، ایران را بیش از پیش بە فارس، زبان فارسی و مرکز جغرافیای سرزمینی ایران محدود میکند. از همینرو میتوان تصور کرد کە برای نظم موجود، پیشبرد این گفتار، بیش از آنکە از اثر مثبت برخوردار باشد، تبعات منفی را بە دنبال بیاورد.
تحولات گفتمانی پس از انقلاب ۱۹۷۹، از هژمونی اسلامگرایی شیعی تا ظهور ناسیونالیسم باستانگرا، نشان میدهد که ایران اکنون در جایگاە یک ملت-دولت یا حتی یک مفهوم مورد وثوق همگان، از جایگاە سفت و سخت گذشتە برخوردار نیست.
اقدامات نمادین حاکمیت، ناسیونالیستها و بازتولید گذشته باستانی دیگر قادر به بازآفرینی مشروعیت گفتمانی نیست.
ساکنان ایران، اعم از ترک، کرد، عرب، بلوچ و دیگر گروهها، مفهوم ایران را در معنای ناسیونالیستی متمرکز و فارسمحور نپذیرفتە و هرگونە تلاشی برای احیای گذشته ملی، بدون درک تنوع فرهنگی و اتنیکی، این پرسش را فرا روی مخاطبان قرار میدهد کە اشباح گذشتە کدام ملت و گذشتە کدامین هویت بە چە منظوری احضار شدەاند؟











