شوالیه سبز در یک قدمی شاه آرتورِ پیر: آیا بسته شدن پرونده جمهوری اسلامی ایران نزدیک است؟
- Arena Website
- Oct 29
- 3 min read

قدرتی که بقایش را در کنترل بدنها جستجو میکند، ناچار روزی درمییابد اجرای کامل همان کنترل، تهدید موجودیت خویش است. اعتراف رشیدیکوچی همان پارادوکس شوالیه سبز است: ضربهای که تصور میشد پایان دشمن باشد، موعد داوری قدرت را نزدیک میکند. سرِ بریده همیشه بازمیگردد چون جامعه حذفپذیر نیست و به داور تاریخ بدل میشود.
جلال رشیدیکوچی، نماینده مجلس شورای اسلامی و عضو کمیسیون امور داخلی کشور، در مناظرهای تلویزیونی درباره طرح عفاف و حجاب گفت:
سرنوشت این پرونده با موجودیت نظام جمهوری اسلامی گره خورده است. اگر قانون عفاف و حجاب بهطور کامل اجرا شود، پرونده جمهوری اسلامی هم بسته میشود.
این جمله، بیش از آنکه یک هشدار سیاسی باشد، اعترافی تاریخی است. نظامی که چهار دهه بر پایهی اجبار، کنترل و سرکوب زیست بدنها استوار بوده است، اکنون میپذیرد که اجرای کامل همان ابزار کنترل، پایان خودش است.
آنچه رشیدیکوچی ناخواسته بیان کرد، همان نقطه تناقض نهایی قدرت است؛ لحظهای که تبر سرکوب دیگر نه بر گردن مخالف، بلکه بر گردن خود نظام فرود میآید.
در افسانههای قرون وسطی نیز چنین لحظهای وجود دارد. شوالیهای سبزرنگ در شب کریسمس وارد تالار شاه آرتور میشود؛ او چالشی پیش مینهد:
هرکس بتواند گردنم را بزند، باید یک سال و یک روز دیگر برای دریافت همان ضربه، به دیدارم بیاید.
سِر گاوین، یکی از شوالیهها، تبر را برمیدارد و با یک ضربه، سر شوالیه سبز را از تن جدا میکند. اما برخلاف انتظار، بدن فرو نمیافتد. شوالیه سرش را برمیدارد، زیر بغل میگذارد و آرام میگوید: «در کلیسای سبز منتظرت هستم.»

این روایت، تمثیلی از بازگشت امر سرکوبشده است؛ همان چرخهای که در روانکاوی فروید و در فلسفهی فوکو توضیح داده میشود.
هر نظامی که بر حذف و انکار بنا شود، در نهایت با بازگشت آنچه سرکوب کرده، مواجه میشود. در عرصەی سیاست نیز بدین گونە است. نظامی که میپندارد با بریدن سرِ اعتراض، بحران را پایان میدهد، تنها آغاز بازگشت را رقم میزند.
جمهوری اسلامی ایران اکنون در همان نقطه ایستاده است که سِر گاوین پس از ضربهی نخست با آن مواجە گردید. او میان خیال پیروزی و انتظار داوری قرار گرفته است.
بیش از چهل سال است که حاکمیت با تبر قانون، بدن جامعه را هدف قرار دادە است؛ از دههی شصت تا امروز، از حجاب تا اینترنت، از زندان تا دانشگاه. اما امروز، صدای سرِ بریده بازگشته است. شوالیه سبز اینبار زنیست که فریاد زن، زندگی، آزادی را سر می دهد.
در سال ۱۴۰۱، نظام سیاسی گمان میکرد با قتل ژینا امینی و سرکوب خیابانی میتواند بار دیگر کنترل امور را در دست گیرد. اما آنچه رخ داد، تکرار همان منطق شوالیه سبز بود. سر بریده شد، اما صدا ماند.
صدایی که از کردستان برخاست، از خیابانهای تهران و مشهد گذشت و به درون خانهها و دانشگاهها رسید. این صدا نه حزب دارد و نه رهبر، اما داور است. داور تاریخی که بازگشته تا تبر را بر گردن سلطه بگذارد.
در افسانه، شوالیه سبز داور نهایی است؛ بازماندهای از آیینهای طبیعتمحور که چرخهی مرگ و زندگی را نمایندگی میکند. در خوانش سیاسی امروز، داور همان جامعهای است که نظام از آن جدا شده است.
خامنهای، در نقش شاه آرتورِ پیر، میپندارد با کنترل رسانه، پلیس و روحانیت، میتواند داوری را به تعویق اندازد. اما کلیسای سبز در ایران جایی دیگر است: در خیابانها، در زندانها و در گورستانهایی که حافظهی جمعی را زنده نگه داشتهاند.
از نگاهی فمینیستی، شوالیه سبز چهرهی زن است. زنی که از منطق ترس گذشته و با آگاهی از مرگ، به سوژهی داوری بدل شده است.
در سیاست معاصر ایران، بدن زن همان سرِ بریدهای است که دیگر ساکت نمیماند. نظام میخواست او را شیءِ مطیع بسازد، اما او به داور تاریخ تبدیل شد. از همینجاست که جنبش زنان دیگر صرفا یک جنبش اجتماعی نیست؛ بلکه کنشی فلسفی علیه مفهوم مردسالارانهی قدرت است.
در پایان افسانه، گاوین درمییابد که ضربهی نهایی از پیش تعیینشده بود و داوری همیشه بازمیگردد. امروز نیز نظام جمهوری اسلامی ایران در آستانهی همان لحظه قرار گرفتە است. لحظهای که در می یابد اجرای کامل تبرش، نابودی خویش است.
به تعبیر رشیدیکوچی، اگر قانون عفاف و حجاب کامل اجرا شود، پرونده نظام هم بسته میشود؛ و این جمله، بیآنکه بخواهد، گواه پیشنویس پایان است.
داوری نهایی در آسمان نیست، در زمین است. در نسل تازهای از زنان و مردان که از تبر نمیترسند.
افسانهی شوالیه سبز یادمان میدهد هیچ قدرتی با بریدن سر جامعه زنده نمیماند. سرکوب شاید لحظهای سکوت بیاورد، اما خاموشی، آغاز بازگشت است.
اکنون، کلیسای خامنهای در سکوت است؛ اما سکوت، نشانهی پایان نیست. نشانه انتظار برای بازگشت داوری است.











