top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

مرگ ابراهیم رئیسی: پیامدهای روانی-اجتماعی یک گسست سیاسی در ایران

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • May 20
  • 4 min read

ree

امیر خنجی


در ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، بالگرد حامل ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور وقت ایران، در منطقه کوهستانی ورزقان سقوط کرد و او به‌همراه تعدادی از مقامات ارشد ایرانی، از جملە وزیر امور خارجە، حسین امیرعبدالهیان، کشتە شد. این رویداد نه‌فقط یک رخداد سیاسی، بلکه ضربه‌ای روانی و گسستی اجتماعی محسوب می‌شود که لایه‌های مختلفی از جامعه ایران را تحت تأثیر قرار داد. این یادداشت بازتاب مرگ رئیسی را در میان سه گروه اجتماعی تحلیل می‌کند: خانواده‌های دادخواه، اقشار ناراضی و حامیان حکومتی.


برای خانواده‌های قربانیان اعدام‌های دهه شصت و سرکوب‌های خیزش‌های ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱، مرگ ناگهانی رئیسی حامل بار روانی متفاوتی بود. او برای این گروه‌ها نه‌فقط یک مقام حکومتی، بلکه نماد زنده‌ «بی‌عدالتی مصون از پیگرد» بود؛ چهره‌ای که هم در «هیات مرگ» سال ۶۷ و هم در سرکوب‌های معاصر نقش محوری داشت.


روان‌درمان‌گران می‌گویند اگر عامل نمادین رنج ناگهان حذف شود، ممکن است نوعی سبک شدن موقتی ایجاد شود – شبیه به زمانی که جلاد، بدون محاکمه بمیرد. این سبک‌شدگی، گرچه مایە آرامش نیست، اما شباهتی به تنفسی پس از سال‌ها نفس‌تنگی دارد. یکی از مادران خاوران در توییتی نوشت:

٣٠ سال عکس جوان ۱۹ ساله‌ام را مقابل این جلاد بالا بردم... حال، راحت می‌توانم نفس بکشم که او رفت.

این نوع تجربه را می‌توان مصداقی از «کاتارسیس جمعی» دانست؛ یعنی لحظه‌ای که خشم فروخورده، فقدان عدالت، و سوگ مزمن در قالب یک فقدان ناگهانی اما غیرانتقامی تخلیه می‌شود. با این‌حال، این کاتارسیس، کامل نبود.


حامد اسماعیلیون، یکی از منتقدان شناخته شده جمهوری اسلامی ایران که همسرش «پریسا» و دخترش «ری‌را» را در فاجعه ساقط کردن هواپیمای اوکراینی از دست داد، نوشتە بود:

سزاوار بود ابراهیم رییسی (قاضی مرگ، عضو شورای عالی امنیت ملی در زمان سرنگون کردن پرواز PS752 و جنایات آبان خونین) و سایر جنایتکاران حکومت اسلامی، در دادگاهی عادلانه به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. فرصت اجرای عدالت در مورد او از قربانیان گرفته شد اما نامش به سیاهی و جنایت‌پیشگی در تاریخ خواهد ماند.

این جملات نشان می‌دهند که اگرچه رئیسی حذف شد، اما نبود عدالت حقوقی، «پرونده روانی» را برای بسیاری باز نگه داشت. به تعبیر روان‌شناسی عدالت، فرآیند التیام بدون بازنمایی عدالت رسمی، غالباً ناتمام باقی می‌ماند و ممکن است به بازتولید خشم یا اندوه منجر شود.

ree

در میان ناراضیان عمومی – کسانی که الزاماً بخشی از قربانیان مستقیم نبودند اما از وضعیت کشور ناراضی‌اند – مرگ رئیسی حالتی از کاتارسیس (تخلیه‌ی روانی) پدید آورد. احساساتی چون خشم، ترس و بی‌قدرتی که سال‌ها در آن‌ها انباشته شده بود، سرانجام مجالی برای بروز یافت. شادی‌های خیابانی، ویدیوهای رقص و واکنش‌های احساسی در شبکه‌های اجتماعی، بازتاب همین تخلیه‌ی ناگهانی بودند


برخی این واقعه را «انتقام طبیعت» تعبیر کردند؛ نوعی کارما که تاریخ برای جنایتکاران در نظر می‌گیرد. در عین حال، مرگ رئیسی با تزریق نوعی امید پنهان همراه شد. در حافظه تاریخی مردمان این جغرافیا، مرگ ناگهانی یک حاکم مستبد گاه نشانه‌ای از گشایش بوده است، چیزی که مردمان تحت سلطه استالین تجربه کردند.  برخی ناخودآگاه امیدوار بودند که مرگ رئیسی نقطه‌ پایان یک دوره سرکوب باشد.


این شکل از کاتارسیس، با کاتارسیس دادخواهان متفاوت است. درحالی‌که دادخواهان از فقدان عدالت ناراضی‌ بودند، بدنه ناراضی عمومی از همین فقدان برای ایجاد لحظه‌ای از «سبک شدن» بهره می‌برد. هر دو گروه به آرامش کامل نرسیدند، اما هرکدام از مسیر خودشان، به تخلیه‌ای موقت دست یافتند.


سوگ‌زدایی از قداست: بحران در اردوگاه وفاداران

مرگ ناگهانی، مه‌آلود و مرموز رئیسی، بدنه وفادار به نظام را در وضعیت دوگانه‌ای قرار داد. رئیسی برای این گروه نه فقط یک رئیس‌جمهور، بلکه «سرباز ولایت»، «آخوند انقلابی» و «نامزد رهبری آینده» بود.


در فرهنگ دینی–سیاسی جمهوری اسلامی ایران، مرگ چنین چهره‌ای نباید تصادفی یا ناشی از نقص فنی باشد. بنابراین رسانه‌های حکومتی بلافاصله روایت «شهادت» را برجسته کردند. از تیترهایی مانند «جان‌باخته راه خدمت» گرفته تا تصاویر پرچم‌پوش از محل سقوط، همگی برای پر کردن شکاف معنایی به‌کار رفتند.با این وجود، شوک عاطفی این رویداد قابل انکار نبود. در بسیاری از هیأت‌ها، چهره‌هایی دیده می‌شد که با اندوهی حقیقی اما مبهم، سوگوار بودند. برای بخشی از این افراد، سقوط رئیسی یادآور ناپایداری حتی در مراتب بالا بود؛ و این، شکافی در تصور مصونیت الهی ایجاد کرد.


روان‌لرزه جمعی و دوران گذار تروماتیک

برای بسیاری، صرف‌نظر از موضع سیاسی، مرگ ناگهانی یک رئیس‌جمهور در اوج قدرت، همانند تکانه‌ای روانی بود؛ حادثه‌ای که همه را بهت‌زده کرد، چه با اشک، چه با لبخند. به‌یکباره همه احساس کردند که حادثه‌ای بزرگ و غیرمنتظره رخ داده است؛ شبیه به یک «زلزله روانی» که نظم نمادین جهان را به‌هم می‌زند. در چنین شرایطی، اسطوره‌سازی، شایعه‌پردازی و دوگانه‌سازی فراوان می‌شود. واقعاً هم چنین شد:

از شایعات درباره نقش جن و پری گرفته تا تعبیر این حادثه به عذاب الهی یا معجزه امامان، فضای ذهنی جامعه پر از روایت‌های متضاد و عجیب شد.

چهره‌ رئیسی نیز در حافظه جمعی قطبی‌تر شد: برای موافقان، شهید راه خدمت؛ برای مخالفان نیز همانند دیکتاتوری که به‌سرنوشت هیتلر و چائوشسکو دچار شد، تصویرپردازی شد.


بازگردیم به روزهای اول؛  روزهایی که شاهد نبرد روایت و خیال بودیم. مهم‌ترین روزها در شکل‌گیری این روان‌لرزه، ۳ تا ۵ روز نخست پس از حادثه بود. در این چند روز، جامعه در معرض حجمی از اطلاعات، شایعات، امیدها، و ترس‌ها قرار گرفت که واقعیت و خیال را درهم آمیخت.

همه‌جا هم‌زمان اشک و لبخند بود. در خیابان‌هایی که برخی قرآن به دست گرفته بودند، دیگران ترقه می‌انداختند. رسانه‌ها بین روایت «شهادت» و «ترور» سرگردان بودند، و شبکه‌های اجتماعی هر ساعت تئوری تازه‌ای مطرح می‌کردند.

این فضای آشفته برای خلق یک روایت سورئال و روانشناختی بسیار غنی است؛ جامعه‌ای در حالت تعلیق، میان خواب و بیداری، شادی و سوگ، خشم و تسکین، که هنوز نمی‌داند آیا یک کابوس تمام شده یا تازه شروع شده است. اما مرگ رئیسی جامعە ایرانی را برهنە کرد.

مرگ ابراهیم رئیسی نه‌فقط یک شوک سیاسی، بلکه آینه‌ای بود از روان متلاطم جامعه ایران. تفاوت واکنش‌ها، تکثر روایت‌ها، و پدید آمدن حالتی سورئال در ادراک جمعی، همگی نشانه‌هایی‌اند از شکاف‌های عمیق و دردهای حل‌نشده‌ای که با مرگ یک فرد، دوباره به سطح آمدند.

مرگ رئیسی، فرصتی ناخواسته اما واقعی بود: فرصتی برای دیدن ترک‌های دیوار، شنیدن صداهای خاموش، و شاید – اگر جامعه بخواهد – بازاندیشی در اینکه قدرت و عدالت چگونه باید معنا شوند، وقتی مرگ حتی به صندلی‌های بالای هرم هم رحم نمی‌کند.

bottom of page