top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

آیا برساخت یک دین مبتنی بر زنانگی امکان پذیر است؟

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • 11 hours ago
  • 11 min read
ree



زنانگی و مردانگی مفاهیمی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی‌اند که با جنسیت زیستی (Sex) تفاوت دارند و هیچ الزام طبیعی برای زن یا مرد بودن افراد ندارند. این مفاهیم محصول ساختارهای نهادی، سیاسی و گفتمانی‌اند و در طول تاریخ، به‌ویژه در جوامع مردسالار، تولید و بازتولید شده‌اند. به عبارت دیگر، زنانگی و مردانگی نه ویژگی‌های ذاتی‌اند و نه صرفاً نتیجه‌ی زیست‌شناسی، بلکه به‌عنوان سازه‌های اجتماعی و فرهنگی عمل می‌کنند که معنا و ارزش آن‌ها توسط جامعه تعیین و بازتولید می‌شود.


نظریه جامعه‌شناختی بر مفهوم مردانگی مسلط (Hegemonic Masculinity) تاکید دارد. مردانگی مسلط به معنای رایج‌ترین نوع مردانگی نیست؛ بلکه به‌عنوان پیکربندی فرهنگی مرجع عمل می‌کند که شیوه برتر بودن مردان را تعریف می‌کند و مشروعیت سلطه مردان بر زنان و همچنین سلطه مردان بر دیگر مردان با مردانگی‌های زیردست را تثبیت می‌نماید.


این پیکربندی با ویژگی‌هایی مانند رقابت، استقلال، جاه‌طلبی، قاطعیت، قدرت اجتماعی و موفقیت فردی شناخته می‌شود.


در سطح ساختاری، مردانگی مسلط مردان را در نقش‌های رهبری، تصمیم‌گیری اقتصادی و انحصار قدرت سیاسی برجسته می‌سازد.

این الگو نه‌تنها سلسله‌مراتب قدرت را بازتولید می‌کند، بلکه مزیت جنسیتی مردان را در حوزه‌های عمومی تقویت می‌کند و محدودیت‌هایی برای تحقق نقش‌های جنسیتی متنوع ایجاد می‌نماید.

در مقابل، زنانگی اغلب به‌عنوان مکمل مردانگی مسلط تعریف می‌شود. این سازه بر ارزش‌هایی مانند همدلی، مراقبت‌گری، همکاری، انعطاف‌پذیری و توجه به زندگی جمعی تأکید دارد.


در سطح ساختاری، زنانگی نقش‌های حمایتی و عاطفی زنان در حوزه‌های خانوادگی و خصوصی را برجسته می‌کند و زمینه مراقبت و بازتولید نیروی انسانی را فراهم می‌سازد.


این تخصیص نقش‌ها به‌طور مستقیم تقسیم جنسیتی کار را تقویت می‌کند و ارزش اجتماعی متفاوتی برای کار مراقبتی و کار تولیدی ایجاد می‌نماید.

 

جنسیت به‌عنوان عملکرد و قابلیت بازتعریف


تحلیل اجتماعی زنانگی و مردانگی نشان می‌دهد که این سازه‌ها نه ذاتی و ثابت‌اند و نه صرفاً ویژگی فردی بە شمار می روند، بلکه محصول جنسیت‌گرایی تاریخی و مردسالارانه و بازتولید فرهنگی‌اند.


نظریه عملکرد جنسیت (Gender Performance) بر این نکته تاکید دارد که جنسیت چیزی نیست که افراد صرفاً «هستند»، بلکه کاری است که به‌طور مداوم انجام می‌دهند. افراد با تکرار کنش‌ها، گفتارها و رفتارهایی که جامعه آن‌ها را مناسب می‌داند، جنسیت خود را در تعاملات روزمره بازتولید می‌کنند.

با توجه به این رویکرد، زنانگی و مردانگی قابلیت بازتعریف دارند. تغییر هنجارهای اجتماعی، فشار بر ساختارهای قدرت و مبارزات سیاسی می‌تواند منجر به شکل‌گیری معانی نوین از زنانگی و مردانگی و متنوع‌تر شدن نقش‌های جنسیتی شود.

این روند باعث ظهور مفاهیمی مانند مردانگی‌های مشارکتی (Collaborative Masculinities) و زنانگی‌های خودآیین (Autonomous Feminities) می‌شود که انعطاف‌پذیری بیشتری در تعریف جنسیت فراهم می‌کنند و محدودیت‌های سنتی مردسالارانه را به چالش می‌کشند.

 

تفاوت‌های زنانگی و مردانگی فرهنگی


نظریه ابعاد فرهنگی گیرت هافستد (Geert Hofstede) یکی از تاثیرگذارترین چارچوب‌ها برای درک تفاوت‌های فرهنگی در سراسر جهان است.


بعد زنانگی در مقابل مردانگی در این نظریه، نه به تفاوت‌های بیولوژیکی، بلکه به نحوه تخصیص نقش‌ها و ارزش‌ها در یک جامعه می‌پردازد.


ree

این بعد نشان می‌دهد که آیا جامعه تمایل دارد ارزش‌های سنتی مردانه (مانند قاطعیت، رقابت، و کسب درآمد) یا ارزش‌های سنتی زنانه (مانند همکاری، فروتنی، توجه به کیفیت زندگی، و مراقبت از دیگران) را بیشتر تقویت و ترغیب کند.

در جوامعی که دارای شاخص مردانگی بالا هستند، رقابت و موفقیت فردی ارزش‌های محوری محسوب می‌شوند. از دوران کودکی، افراد به سمت برتر بودن، پیروزی و دستاورد مشهود سوق داده می‌شوند. این جوامع غالباً به قهرمانان موفق و ثروت مادی ارج می‌نهند و حتی در محیط کار و آموزش، رویکردی عملکردمحور و تهاجمی بر رویکردی همکارانه برتری دارد.

در مقابل، جوامع با شاخص زنانگی بالا، بر همکاری، همدلی و تواضع تاکید می‌کنند. هدف اصلی، صرفاً برتری بر دیگران نیست، بلکه کیفیت زندگی و ایجاد محیطی گرم و حامیانه برای همه است.


این جوامع غالباً از کسانی که ضعیف یا نیازمند هستند مراقبت می‌کنند و درگیری‌ها اغلب با مذاکره و مصالحه حل می‌شوند، نه با تقابل و تحمیل قدرت.


تمایز بارز دیگر در تعریف نقش‌های جنسیتی است. در جوامع مردانه، مرزهای بین نقش‌های مردانه و زنانه کاملاً مشخص و سختگیرانه است.


انتظار می‌رود مردان قاطع، قوی، و نان‌آور باشند، و زنان متواضع، مهربان، و مراقبت‌کننده باشند. این قطبی‌سازی نقش‌ها اغلب منجر به این می‌شود که وظایف مدیریتی و رهبری عمدتاً در اختیار مردان قرار گیرد.

اما در جوامع زنانه، نقش‌های جنسیتی منعطف و همپوشان هستند. این جوامع بر این باورند که هم مردان و هم زنان می‌توانند مهربان و مراقب باشند یا در صورت لزوم قاطع و جاه‌طلب باشند.

تفاوت‌های فیزیکی تاثیر کمی بر توزیع نقش‌ها در جامعه دارد؛ به این معنی که هم مردان و هم زنان می‌توانند در حوزه‌های سنتی یکدیگر فعالیت کنند، و کار خانگی یا پرورش فرزند به‌عنوان مسئولیت‌های مشترک قلمداد می‌شوند.


در جوامع مردانه، ارزش اصلی در دستاورد شخصی، وضعیت اجتماعی و قدرت مادی نهفته است. کار کردن برای زندگی در اولویت قرار دارد و اغلب هویت فرد به موفقیت شغلی او گره خورده است. افزایش دستمزد و ارتقای شغلی انگیزه‌های اصلی هستند و مدیران غالباً قاطع و نتیجه‌گرا هستند.

در جوامع زنانه، کیفیت زندگی و رفاه جمعی (Well-being) اولویت بالاتری دارند. این جوامع بر زندگی کردن برای کار کردن تاکید دارند، نه برعکس. تعامل انسانی مثبت، فراغت، و رسیدگی به امور شخصی و خانوادگی بسیار مهم تلقی می‌شوند.

در این محیط‌ها، مدیران تمایل دارند همدل، مشارکت‌جو، و اجماع‌گرا باشند و توجه به محیط زیست و حمایت اجتماعی اهمیت زیادی دارد.


نتیجه‌گیری هافستد در مورد پیامدهای این تفاوت‌ها در سطح گسترده‌تر فرهنگی و معنوی بسیار حائز اهمیت است: در جوامع مردانه، به دلیل تاکید بر قاطعیت و برتری، اغلب یک هژمونی مردانه در حوزه‌های کلیدی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی معنوی تثبیت می‌شود.


این هژمونی منجر به این می‌شود که رهبری و مرجعیت دینی (مانند پیامبری یا پیشوایی) به طور سنتی و انحصاری در دست مردان باقی بماند. این ساختار، فضایی ایجاد می‌کند که در آن، قدرت‌طلبی و تسلط به‌عنوان ویژگی‌های مشروع برای رهبری در هر زمینه‌ای پذیرفته می‌شوند.


جوامع زنانه، به دلیل تاکید بر انعطاف‌پذیری، همدلی و برابری، فضایی آزادتر را برای بازتعریف نقش‌های اجتماعی و معنوی زنان فراهم می‌کنند.


در این جوامع، پذیرش زنان در پست‌های مدیریتی، سیاسی، و حتی دینی/معنوی (مانند پذیرش الهیات زنانه، یا رهبری زنان در مجامع دینی) آسان‌تر است.


این فضا امکان می‌دهد که زنان استقلال و قاطعیت خود را بدون اینکه به‌عنوان ویژگی‌های «غیرزنانه» طرد شوند، ابراز کنند و به طور موثر در تعیین ارزش‌ها و ساختارهای جامعه نقش داشته باشند.

 

نسبت ادیان ابراهیمی با زنانگی و مردانگی


رابطه میان ساختارهای دینی و ابعاد فرهنگی زنانگی در برابر مردانگی که توسط گیرت هافستد تحلیل شده است، یک پیوند عمیق و دوسویه است.

دین به عنوان یک نظام فرهنگی غالب، ارزش‌های مردانه یا زنانه جامعه را تقویت و تقدیس می‌کند و در عین حال، این ارزش‌های فرهنگی نیز تعیین می‌کنند که چگونه مفاهیم الوهیت، رهبری و نقش‌های جنسیتی در درون آن دین تفسیر و اعمال شوند.

جوامع با مردانگی بالا بر ارزش‌هایی چون قاطعیت، رقابت، جاه‌طلبی، موفقیت مادی و عملکرد فردی (به خصوص مردان) تاکید دارند. دین در این بستر فرهنگی تمایل دارد ویژگی‌های زیر را پیدا کند:


الف. تصویر الوهیت قاطع، جنگجو و پدرسالار

در تصویری که ارائه می‌شود تمایل بیشتری برای تمرکز بر وجوه قاهر، قاضی، سخت‌گیر و مقتدر خداوند وجود دارد.


الوهیت غالباً به عنوان پدر آسمانی یا پادشاه مسلط تصویر می‌شود؛ و در حوزه‌ی الهیات بر مفاهیمی چون عدل سفت‌وسخت، اطاعت بی‌قیدوشرط و مبارزه (جهاد) با شر و کافران تاکید می‌شود.

در نتیجه، این تصویر از الوهیت، ارزش‌های مردانه‌ی قدرت و قاطعیت را در سطحی ماورایی تایید می‌کند و به سلسله مراتب قدرت در جامعه مشروعیت می‌بخشد.

برای مثال در برخی تفاسیر ادیان ابراهیمی (اسلام، مسیحیت، یهودیت)، تمرکز غالب بر نام‌ها و صفاتی از خداوند است که بر قدرت، انتقام، و سلطه دلالت دارند. مثلاً، تاکید بر جنبه‌های «خداوند لشکرها» یا «جبار» در مقایسه با جنبه‌های رحمانی.


ب. انحصار رهبری و مرجعیت دینی مردانه

در این ساختار به دلیل ارزش‌گذاری بر برتری مردانه، مرجعیت دینی و رهبری مناسک تقریباً به طور انحصاری در اختیار مردان قرار می‌گیرد.


این انحصار در نقش‌هایی مانند پیامبری، امامت، کشیشی (در کاتولیک) یا خاخامی (در ارتدوکس) مشاهده می‌شود. در نتیجه، این وضعیت منجر به تولید تفسیرهای مردانه از متون مقدس می‌شود که غالباً سلسله مراتب اجتماعی موجود را مشروعیت می‌بخشند و نقش‌های فرعی، خانگی و تبعی را برای زنان تعریف می‌کنند.


ree

مثل ممنوعیت قطعی کشیشی زنان در کلیسای کاتولیک رومی، و عدم پذیرش امام جماعت شدن زنان برای نمازهای جماعت مختلط در اکثر مذاهب اسلامی.


ج. تمرکز بر دستاوردهای دینی مشهود و رقابتی

در این نوع دینداری، بر اعمال عبادی سخت‌گیرانه، جهاد یا مبارزه، و نشانه‌های بیرونی تعهد (مانند موفقیت در گسترش دین یا ثروت به عنوان نشانه‌ای از لطف الهی) تاکید می‌شود.


رویکردی که با ارزش‌های فرهنگی مردانه در مورد لزوم نمایش موفقیت، برتری و رقابت همخوانی دارد. مثل مفهوم پروتستانتیسم کار سخت و اخلاق سرمایه‌داری در ایالات متحده (که از نظر هافستد مردانگی بالایی دارد)؛ یا تاکید بر فتح و گسترش ارضی دین در دوره‌های تاریخی.

در عوض، جوامع با زنانگی بالا بر ارزش‌هایی چون همکاری، فروتنی، مراقبت از دیگران، کیفیت زندگی (نه لزوماً مادی) و همدلی تاکید دارند.

دین در این محیط‌ها تمایل دارد که این ارزش‌ها را در ساختار خود منعکس کند:


الف. تصویر الوهیت رحیم، مادرگونه و بخشایشگر

در این تصویر از الوهیت، تمرکز بیشتری بر وجوه رحمانی، مهربان، بخشنده و عشق بی‌قید و شرط الوهیت وجود دارد.

در این الهیات، مفاهیمی چون آرامش، صلح، و دلسوزی برجسته می‌شوند. در برخی سنت‌ها یا جنبش‌های معنوی، تصاویر مادرگونه (مانند مریم مقدس در برخی فرهنگ‌ها) یا الهه‌های زن نیز مورد احترام قرار می‌گیرند.

در نتیجه، این تصویر از الوهیت، ارزش‌های زنانگی مراقبت، ارتباط و همزیستی را تایید می‌کند. مثل لوترانیسم و کلیسای ملی سوئد و نروژ (کشورهای اسکاندیناوی با زنانگی بالا) که تاکید زیادی بر رابطه شخصی، عشق الهی و عدالت اجتماعی دارند؛ یا سنت‌های بودایی ماهایانا که بر مفهوم مهرورزی (Metta) و رحم (Karuna) تاکید می‌کنند.


ب. انعطاف در نقش‌های جنسیتی دینی و رهبری فراگیر

در این ساختار دینی، به دلیل انعطاف‌پذیری در نقش‌های اجتماعی، این جوامع تمایل بیشتری به پذیرش زنان در نقش‌های رهبری دینی، تفسیری و مناسکی دارند.

زنان می‌توانند به عنوان کشیش، اسقف، مربی معنوی یا عالمان دینی مطرح شوند، و ورود صداها و تجارب زنانه به گفتمان دینی، منجر به بازتفسیر متون مقدس برای تاکید بر برابری جنسیتی، عدالت اجتماعی و شفقت می‌شود.

برای نمونه، کشیشی و اسقفی زنان در کلیسای انگلیکن یا برخی شاخه‌های پروتستان در کانادا و کشورهای اروپای شمالی؛ یا رهبری معنوی زنان در برخی مکاتب صوفی یا جنبش‌های نوین معنوی. 

 

ج. تمرکز بر اخلاق درونی و کیفیت زندگی جمعی

در زنانگی، دین غالباً بر اخلاق درونی، رسیدگی به نیازمندان، حفظ محیط زیست (اکوتئولوژی)، و صلح تاکید دارد.


در این رویکرد، هدف اصلی عمل دینی، بهبود کیفیت زندگی جمعی و فردی است، نه صرفاً دستیابی به یک دستاورد مادی یا برتری قاطع. فروتنی و صلح‌جویی به جای غرور و رقابت، به عنوان بالاترین فضیلت‌های معنوی شناخته می‌شوند.


مثل تاکید بر مبارزه علیه فقر و نابرابری توسط کلیساهای فعال در زمینه الهیات آزادی‌بخش در آمریکای لاتین؛ یا تمرکز بر مدیتیشن و آرامش درونی در بسیاری از سنت‌های معنوی آسیایی.

 

تعامل و بازتاب متقابل دین و فرهنگ

در نهایت، ادیان و ابعاد فرهنگی یکدیگر را تغذیه می‌کنند. دین به عنوان یک مرجع والا، ساختارهای قدرت و نقش‌های جنسیتی جامعه (مردانه یا زنانه) را تقدس می‌بخشد.


اگر جامعه مردانه باشد، دین با تأکید بر قدرت و سلسله مراتب، این مردانگی را تقویت می‌کند و بالعکس. تفسیر دین در طول تاریخ، به شدت تحت تاثیر بافت فرهنگی خود قرار داشته است.

مثلاً در جوامع مردانه، احکام مربوط به زنان سخت‌گیرانه‌تر تفسیر شده‌اند (مانند حجاب اجباری یا محدودیت‌های شدید رفت‌وآمد در برخی کشورهای با مردانگی بالا)، در حالی که در جوامع زنانه (مانند کشورهای اسکاندیناوی)، این احکام و نقش‌های دینی با گذشت زمان به سمت برابری بیشتر و ادغام زنان در تمامی سطوح تحول یافته‌اند.

به‌طور خلاصه، دین آیینه‌ای است که ارزش‌های فرهنگی زنانگی یا مردانگی یک جامعه را منعکس می‌کند و در عین حال به عنوان ابزاری قدرتمند برای حفظ و انتقال این ارزش‌ها به نسل‌های آینده عمل می‌کند.


تصویر الوهیت و نقش‌های رهبری دینی دو شاخص کلیدی هستند که به وضوح نشان می‌دهند یک دین تا چه حد بر هژمونی مردانه (قدرت و رقابت) یا بر برابری و همزیستی زنانه (مراقبت و تواضع) تأکید دارد.

 

 ضرورت برساخت دینی زنانه مبتنی بر زنانگی: تحول معنوی در عصر مدرن

 ضرورت برساخت یک معنویت یا با اندکی تسامح، یک دین زنانه (Feminine Spirituality) که بر مبنای ارزش‌های زنانگی فرهنگی (شامل همکاری، همدلی، مراقبت، ارتباط و انعطاف) استوار باشد، یک امر حیاتی در عصر مدرن محسوب می‌شود.


این برساخت نه تنها برای زنان، بلکه برای تعادل و تکامل کلیت تجربه دینی و اجتماعی لازم است.


برخلاف دیدگاه‌های سنتی که زنانگی را تنها در نقش‌های بیولوژیک و محدودکننده تعریف می‌کنند، این رویکرد، زنانگی را سازه‌ای فرهنگی، پویا و بازتعریف‌پذیر می‌داند که ابزاری قدرتمند برای تحول دینی و معنوی است.

 

بازخوانی انتقادی متون دینی: کشف صداهای پنهان


با اذعان به اینکه متون مقدس تقریباً در تمام ادیان بزرگ، در بستر جوامع عمیقاً مردسالار نگاشته، جمع‌آوری و برای قرن‌ها به صورت انحصاری توسط مفسران مرد تفسیر شده‌اند، و در نتیجه، به طور گسترده‌ای مردسالار به نظر می‌رسند، تلاش برای بازخوانی انتقادی یک ضرورت استراتژیک است، نه یک چشم‌پوشی ساده‌انگارانه.

این انحصار تفسیری مردانه، دیدگاه‌های الهی را ناقص کرده و روایت‌های مربوط به زنان را به صورت جانبی، ناقص یا ابزاری برای تایید هژمونی مردانه درآورده است.

زنان می‌توانند با تکیه بر ارزش‌های زنانگی فرهنگی (همدلی، مراقبت و ارتباط) به یک بازخوانی انتقادی دست یابند. این رویکرد، نه تنها متون را می‌خواند، بلکه نحوه تفسیر آن‌ها را زیر سؤال می‌برد.


استراتژی‌های این بازخوانی عبارتند از:


تمایز متن از تفسیر: این تلاش بر تفکیک بین جوهر الهی و فراگیر متن (که بر رحمت و عدالت تأکید دارد) و تفسیرهای فقهی و فرهنگی (که محصول زمان و سنت مردانه هستند) تمرکز می‌کند.


کشف صداهای پنهان: بازخوانی انتقادی، روایت‌های نادیده گرفته شده یا جانبی را شناسایی و به آن‌ها جایگاه اصلی می‌دهد.


فیلتر اخلاقی زنانگی: تفسیر دوباره احکام دینی با استفاده از معیار عدالت و برابری (که ریشه در رحمت الهی دارد)، به جای اطاعت صرف از احکام سلسله‌مراتبی. هر تفسیری که منجر به ستم یا نابرابری شود، به عنوان یک تفسیر تاریخی و فرهنگی طرد می‌شود.


نتیجه‌ی این تلاش، کامل شدن تصویر الوهیت و تجربه نبوت/معنویت از زاویه‌ای است که بر رحمت، بخشش و پرورش تأکید دارد، در مقابل تأکید صرف بر قهر، عدل سخت و قاطعیت مردانه.


به این ترتیب، زنان نه تنها دین را از چنگال تفاسیر مردسالارانه رها می‌کنند، بلکه به منبع رهایی و عدالت تبدیل می‌کنند.

 

بازتعریف اجراهای جنسیتی و مناسک دینی: محوریت مراقبت و انعطاف


مناسک سنتی عمدتاً برای بدن مرد و الگوی زندگی مردانه طراحی شده‌اند. بسیاری از مناسک و آیین‌های دینی (از نماز و روزه تا حج و غسل) ساختاری سفت و سخت و غیر منعطف دارند که اغلب با دوره‌های زندگی زنانه (مانند دوران قاعدگی، بارداری، زایمان) تضاد پیدا می‌کنند یا زن را از مشارکت کامل باز می‌دارند.

زنان می‌توانند نقش‌ها، مناسک و رفتارهای دینی را به گونه‌ای اجرا کنند که ارزش‌های زنانگی (همدلی، مراقبت، انعطاف) در مرکز قرار گیرد.

مثلاً  در این رویکرد می توان بر مراقبت تاکید کرد و عبادت فردی را به عمل اجتماعی مراقبتی (مانند ایجاد محفل‌های معنوی برای حمایت از مادران یا کمک به نیازمندان به عنوان یک فریضه اصلی) تبدیل نمود، یا به انعطاف در مناسک و تعریف مناسک جایگزین یا تعدیل شده در دوره‌های خاص زندگی زنان، به جای محرومیت کامل آن‌ها پرداخت.


ree

نتیجه فرهنگی این تلاش‌ها ممکن است به ایجاد یک اخلاق مراقبت به عنوان هسته دین منتهی شود، که در تضاد با اخلاق وظیفه و رقابت (که در مردانگی بالا برجسته است) قرار دارد و سلامت روانی و اجتماعی بیشتری را به ارمغان می‌آورد.

 

نهادسازی معنوی مستقل: تجربه پیامبری و رهبری زنانه 


ساختارهای نهادی مردسالار مانع از تحقق پتانسیل رهبری زنان شده‌اند. در اغلب ادیان، نهادهای رسمی (حوزه‌های علمیه، کلیساها، مساجد) و عناوین رهبری (مفتی، کشیش، امام) مردانه انحصاری هستند.


این ساختارها، پتانسیل رهبری و پیامبری (به معنای درونی و شخصی آن) را در زنان سرکوب می‌کنند. ایجاد انجمن‌ها، شبکه‌ها و مراکز معنوی مستقل برای زنان، فضایی امن برای توسعه معنوی فراهم می‌کند.

این فضاها به زنان امکان می‌دهند تا تجربه پیامبری، تفکر و رهبری معنوی را بدون نیاز به تایید ساختارهای مردانه، به صورت فعال تمرین کنند.

یکی دیگر از ضرورت‌های عملکردی، تولید دانش زنانه است. ایجاد منابع، تفسیرها و متون دینی که مستقیماً از تجربه زیسته زنان نشأت گرفته است موجب درهم شکستن انحصار دانش و مرجعیت دینی و معرفی الگوهای معنوی زنانه جدید برای نسل‌های آینده می‌شود.

 

مقابله انتقادی با ساختارهای قدرت و هنجارهای جنسیتی 


دین، ابزار اصلی مشروعیت‌بخشی به نابرابری‌های جنسیتی است. ساختارهای قدرت مردسالار اغلب از طریق استناد به متون دینی و تفسیرهای سنتی، نابرابری‌های جنسیتی را به عنوان قانون الهی یا طبیعت ثابت مشروعیت می‌بخشند.

زنان اما، می‌توانند با نقد هنجارهای جنسیتی و ساختارهای مردسالارانه در قلب سازمان‌های دینی، به شکافتن فضا برای دین زنانه بپردازند.

برای این‌کار، نقد همزمان ساختارهای دینی و ساختارهای اجتماعی سکیولاری که زنان را ابزاری یا جنسیتی می‌کنند ضروری است. همچنین، به چالش کشیدن مفاهیم سنتی اقتدار و سلسله مراتب در دین، و جایگزینی آن با اقتدار ناشی از مراقبت، همدلی و آگاهی معنوی امری ضروری بە نظر می رسد.

با این عملکرد، دین زنانه به یک قدرت رهایی‌بخش تبدیل می‌شود که نه تنها نابرابری‌های درون دینی را اصلاح می‌کند، بلکه یک مدل عادلانه‌تر برای سازماندهی کلیت جامعه ارائه می‌دهد.

درنتیجه، زنانگی فرهنگی نه تنها محدودیت‌آفرین نیست، بلکه به دلیل تأکید بر ارتباط، انعطاف و مراقبت، ابزار اصلی بازتعریف معنویت و پیامبری در دنیای مدرن است. این برساخت، دین را از یک نظام خشک و سلسله‌مراتبی به یک جریان حیاتی و پرورش‌دهنده تبدیل می‌کند.

 
 
bottom of page