top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

ارومیه، ارومیه است؛ نه کردستان، نه آذربایجان و نه ایران

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Nov 16
  • 4 min read

ree


ریبوار نمکچیان


ارومیه به‌جای آن‌که صرفاً نقطه‌ای در جغرافیای سیاسی ایران باشد، به میدان تنش‌زای برهم‌رسیدن بحران‌های اتنیک، دولت و ملت تبدیل شده است که در آن نزاع بر سر خاک، معنا و هویت نشان می‌دهد قدرت چگونه می‌کوشد سیالیت معنا را منجمد کند. در برابر این منطق تملک، «ارومیه، ارومیه است» فراخوانی به بازتعریف تعلق بر پایه تجربه و مشارکت شهروندان است.


ارومیه، ارومیه است, نه کردستان، نه آذربایجان و نه ایران. این شهر تنها نقطه‌ای بر نقشه در فضای جغرافیایی-سیاسی ایران بە شمار نمیرود کە به گره‌گاهی بدل شده باشد که در آن بحران‌های سه‌گانه‌ی اتنیک، دولت و ملت به هم می‌رسند.


در ارومیه، مرزهای جغرافیایی مورد ادعای جریان‌های سیاسی و حتی دولت به مرزهای معنایی تبدیل می‌شوند و هر نزاع، پژواکی از جدال دیرپای میان خاک، هویت و قدرت به‌وجود می‌آورد.


اهمیت ارومیه در این است که در آن، مسئله‌ی سیاسی به شکلی عریان رخ می‌نماید و پرسش اساسی این است که چه کسی حق دارد معنا را تعریف کند و تعلق از کجا آغاز می‌شود.

منطق مسلطی که هم گفتمان‌های ناسیونالیستی و هم دولت مرکزی را تغذیه می‌کند، همان سیاست مبتنی بر خاک و خون است. منطقی خطرناک که هویت را از خاک می‌گیرد نه از اراده و مشروعیت را از زمین می‌جوید نه از مشارکت. این سیاست در ظاهر مدافع نظم است اما در واقع سرچشمه‌ی خشونت به شمار می‌آید.

در ارومیه، خاک به مرکز ثقل منازعه تبدیل شده است. کردها، ترک‌ها و دولت هر سه بر سر معنای آن رقابت می‌کنند. یکی آن را میراث نیاکان می‌داند، دیگری بخشی از وطنی بزرگ‌تر می‌خواند و سومی آن را جزء لاینفک تمامیت ارضی تصور می‌کند.


در همه‌ی این روایت‌ها، فرضی مشترک وجود دارد که خاک پیش از انسان معنا دارد و انسان تنها مأمور پاسداری از آن است. در چنین چارچوبی، سیاست به نگهبانی از گذشته فروکاسته می‌شود و آینده به تکرار شکلی دیگر از همان گذشته تبدیل می‌گردد.

در این وضعیت، ارومیه دیگر یک شهر انسانی باقی نخواهد نماند، بلکە به سنگری در یک نبرد بی‌پایان بر سر تملک بدل میشود.

ارومیه را نباید تنها یک مکان دانست بلکه باید آن را بە مثابە میدانی گفتمانی ارزیابی کرد که در آن واژه‌هایی مانند ملت، اتنیک، وطن، تمامیت، تعلق و حتی شهر پیوسته دگرگون می‌شوند و معناهای تازه می‌یابند.


این واژه‌ها معناهای ثابتی ندارند و همچون ظرف‌هایی خالی‌اند که نیروهای سیاسی می‌کوشند آن‌ها را با محتوای دلخواه خود پر کنند.


در این میدان، هر گروهی در پی تصاحب مرکز معناست اما این مرکز همواره لغزنده باقی می‌ماند و هیچ دال مرکزی نمی‌تواند برای همیشه مسلط بماند مگر زمانی که قدرت بتواند سیالیت معنا را متوقف کند.

دولت‌ها این کار را با زبان رسمی، نظام آموزشی و مرزهای اداری انجام می‌دهند و ناسیونالیسم‌های ازل‌گرا با تکیه بر اسطوره، ریشه و خاطره همان هدف را دنبال می‌کنند. هر دو می‌کوشند پویایی امر سیاسی را منجمد کنند و از آن جوهری تغییرناپذیر بسازند.

اما «ارومیه، ارومیه است» تلاشی برای شکستن این مرکز و برهم زدن نظم تثبیت‌شده‌ی معناست. این ایده بر آن است که شهر نه یادگار گذشته‌ای خونین، مبتنی بر درهم تنیدگیهای خون و خاک و نگاە ازل گرایانە بە ناسیونالیسم، بلکه صحنه‌ای زنده از کنش و تجربه‌ی مشترک انسان‌هاست.


معنا در چنین شهری از پایین ساخته می‌شود و از بالا تحمیل نمی‌شود. ارومیه را نە می‌توان تملک کرد و نمی‌توان تصرف نمود، بلکە تنها می‌توان در آن زیست، سخن گفت و ساخت.


در برابر منطق تملک، شهر مفهومی رهایی‌بخش می‌شود. شهر جغرافیای زیستن نه میراث نیاکاناست. در آن، پیوند میان انسان‌ها از خون نمی‌جوشد بلکه از نیاز، گفت‌وگو و هم‌زیستی برمی‌خیزد.

در این معنا، تعلق نه از تبار بلکه از تجربه‌ی زیسته سرچشمه می‌گیرد. ارومیه اگر بخواهد بماند باید از شهرِ اتنیک‌ها به شهرِ شهروندان بدل شود و از منطق میراث به منطق مشارکت عبور کند.

هویت این شهر در مرزهای نقشه نیست بلکه در خیابان‌ها، بازار، میدان و مدرسه‌های آن شکل می‌گیرد. آنچه شهر را زنده نگه می‌دارد همین روزمرگی‌های مشترکی است که بر خاک تقدم دارد.

گفتن اینکه ارومیه نه کردستان است و نه آذربایجان کافی نیست و باید افزود که ارومیه ایران نیز نیست. چرا کە ناسیونالیسم دولتی نیز چهره‌ی دیگر همان منطق تملک است که در آن دولت به مرکز معنا بدل می‌شود و دیگران را در پیرامون خود جای می‌دهد.

در این منطق، همه‌ی تفاوت‌ها باید در قالب ایران واحد حل شوند، همان‌گونه که در روایت‌های ناسیونالیستی رقیب، تفاوت‌ها در مفهوم ملت اصیل محو می‌شوند. در برابر این مرکزگرایی، ارومیه، ارومیه است، اعلام استقلال معنا و بازپس‌گیری حقِ تعریف از قدرت مرکزی خواهد بود.


معنای ارومیه نه در تهران ساخته می‌شود و نه در مهاباد یا تبریز، بلکه از دل زیستن و تجربه‌ی خود مردمان ساکن در آن برمی‌خیزد. هنگامی که گفته می‌شود ارومیه نه ایران است، مقصود گسست از پیوند سیاسی نیست، بلکه بازگرداندن حق گفتنِ «ما کیستیم» به مردم این شهر است.


ارومیه در این معنا نه بخشی از کلی بزرگ‌تر بلکه جهانی کوچک است که می‌تواند منطق تازه‌ای از سیاست را بیازماید، سیاستی که بر گفت‌وگو و هم‌زمانی استوار ماندە و از سلسله‌مراتب قدرت و انقیاد نیز فاصله گیرد.


هیچ تغییر پایداری در این شهر، بدون امکان شکلگیری یک تخیل جمعی مبتنی بر همزیستی نمیتواند شکل گیرد. ارومیه برای رهایی از چرخه‌ی تکرار نیاز دارد تخیل سیاسی تازه‌ای در خود بیافریند که در آن شهر از میدان تملک به میدان معنا تبدیل شود.


در این صورت، سیاست آینده در ارومیە نه بر مبنای خاک و خون بلکه بر اساس زبان و تجربه استوار خواهد شد. در چنین افقی، هر زبان، هر روایت و هر حافظه در ساختن آیندە آن سهم داشتە و تمایز نه تهدید بلکه سرچشمه‌ای برای آفرینش می‌شود.

اگر ارومیه بتواند چنین تخیلی را در خود و برای خود بیافریند، از نقطه‌ای بحران‌زده به الگویی از رهایی تبدیل خواهد شد و به نمونه‌ای از آن بدل می‌شود که سیاست چگونه می‌تواند باشد وقتی از قید تبار و دولت آزاد گردد.

ارومیه در حقیقت استعاره‌ای از سرنوشت تمام ایران است، سرزمینی که هنوز میان خاک و خون و تخیل، میان تبار و تجربه، و میان مرکز و پیرامون سرگردان مانده است.


تا زمانی که معنا از بالا تحمیل شود و هویت از خاک و خون استخراج گردد، سیاست در مدار تکرار خواهد چرخید و امکان دگرگونی از میان خواهد رفت. اما زمانیکە شهروندان بتوانند از نو بپرسند کە چگونه می‌خواهند با هم زندگی کنند و روزی که معنا نه در تملک بلکه در گفت‌وگو شکل بگیرد، ارومیه دوباره خود را بازخواهد یافت.


در آن روز، ارومیه نه کردستان خواهد بود، نه آذربایجان و نه ایران، بلکه شهری خواهد شد که خود را از نو تعریف کرده و از دل گفت‌وگو، معنای تازه‌ای از زیستن ساخته است.






 
 
bottom of page