الگوی ذهنی خامنهای در تفسیر جنگ دوازدهروزه: جنگ اُحد و کمدی تاریخ
- Arena Website
- 1 hour ago
- 4 min read

امیر خنجی
سخنرانی اخیر خامنهای در جمع مداحان، هرچند هیچ اشاره مستقیمی به جنگ اُحد نداشت، اما لحن و منطق آن نشان میدهد که رهبر جمهوری اسلامی ایران شکستهای جنگ دوازدهروزه را در چارچوب روایتی مشابه با الگوی اُحد تفسیر میکند که در آن تهدیدها، هیاهوی رسانهای، و ناکامیها، خطاهای قابل جبران جلوه داده میشوند. این سخنرانی نشانهای روشن از فاصله رو به گسترش او با واقعیتهای امنیتی کشور است.
سخنرانی خامنهای در جمع مداحان در روز پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۴، بیش از آنکه یک گفتار مناسبتی درباره ولادت دختر پیامبر اسلام باشد، نوعی اعلام موضع درباره پیامدهای جنگ دوازدهروزه بود.
بخش پایانی سخنان او، که به مسائل منطقه و تهدیدهای اسرائیل و آمریکا اختصاص داشت، تصویری روشن از نحوه فهم او از وضعیت کنونی ارائه داد.
در روایت او، حملات اخیر نه نشانهی تضعیف بازدارندگی ایران، بلکه بخشی از تلاش دشمن برای ترساندن، اختلافافکنی و وارونهسازی حقیقت بود.
او بارها تأکید کرد که دشمن با پول و رسانه میکوشد «ذهنها را منحرف کند» و شکستها یا تهدیدها را بزرگ جلوه دهد.
از لحن و چینش این جملات، بهروشنی برمیآمد که او نه احتمال حمله نظامی را جدی میگیرد، نه گزینه مذاکره را مدنظر دارد، و نه قصد دارد درباره هزینههای جنگ اخیر بازاندیشی کند.
هشدارهای امنیتی در نگاه او نه پیامد عملیاتهای پیچیده اسرائیل، بلکه بخشی از «غوغای رسانهای» است.
به عبارت دیگر، در حالی که بخشهایی از ساختار امنیتی کشور از ضربههای پنهان و آشکار سخن میگویند، رهبر جمهوری اسلامی ایران همه این نشانهها را به حوزه جنگ روانی فرو میکاهد.
این واکنش و چنین برخوردی بیش از هر چیز محصول شیوهای از حکمرانی است که طی دههها تثبیت شده است و در آن، حلقه مشورتی روزبهروز کوچکتر و فاصله حاکم با واقعیتهای جامعه و ساختار امنیتی عمیقتر شده است.
در چنین وضعیتی، هشدارهای کارشناسی اغلب یا بهطور کامل منتقل نمیشوند، یا در لحظه دریافت، به سوءظن و بدگمانی ترجمه میشوند.
نتیجه این است که تصویر خامنهای از جنگ دوازدهروزه و پیامدهای آن، با تصویر ناظران و متخصصان امنیتی فاصلهای چشمگیر دارد.
آنچه برای کارشناسان نشانهی اختلال در فرماندهی، نفوذ اطلاعاتی و کاهش بازدارندگی است، برای رهبر جمهوری اسلامی ایران هیاهوی دشمن تلقی میشود.
اما این تنها بُعد سیاسی ماجرا نیست. در سخنرانی ۲۰ آذر، لایهای دیگر نیز به چشم میخورد. تلاش برای قرار دادن شکست اخیر در چارچوب یک روایت آشنا و قابل مدیریت به چشم میخورد؛ روایتی که نمونه کامل آن را میتوان در الگوی جنگ اُحد یافت.
در بخشهایی از سخنان او، اشارههایی غیرمستقیم به مفاهیمی دیده میشد که برای اهل منبر و مخاطبان سنتی آشناست: ترساندن دشمن، لغزش نیروهای خودی، و امکان بازسازی صفوف.
در تاریخ صدر اسلام، جنگ اُحد نمونهای کلاسیک از شکست تاکتیکی است که در روایت دینی، به تجربهای آموزنده و قابل جبران تبدیل شد. مسلمانان در اُحد بهدلیل ترک موضع چند تیرانداز آسیب دیدند، اما این ضربه نه مقدمه سقوط، بلکه بخشی از روندی توصیف شد که در نهایت به انسجام بیشتر و بازگشت قوا انجامید.
در این الگو، شکست امری قابل تعمیر است؛ نه نشانه سقوط، بلکه نتیجه لغزش یک حلقه کوچک که میتوان آن را اصلاح کرد.
رهبر جمهوری اسلامی ایران نیز، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، جنگ دوازدهروزه را در چنین قابی قرار میدهد.

پیام نهان این روایت هم روشن است. شکست اخیر نه ناشی از فرسودگی ساختار، بلکه حاصل خطای برخی حلقهها یا نفوذ دشمن بوده است؛ بنابراین، همچون اُحد، میتوان با «ایستادگی»، «اصلاح صفوف» و «بازگشت به میدان» آن را جبران کرد.
این روایت برای او کارکردی سیاسی دارد. شکست را از سطح ساختاری به سطح خطاهای محلی تقلیل میدهد و امکان ادامه مسیر موجود را فراهم میکند.
اما مشکل دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود. قیاس اُحد تنها زمانی کار میکند که ساختار سیاسی در مسیر صعود باشد؛ یعنی ظرفیت اصلاح، بازسازی و ترمیم داشته باشد.
در اُحد، مسئله ترک موضع چند تیرانداز بود؛ اما در ایران امروز، مسئله ترک موضع نیست، بلکه نبود موضع واحد است.
در اُحد، فرماندهی روشن و یکپارچه بود؛ در ایران امروز، رقابت نهادهای امنیتی و شکاف در فرماندهی خود به بخشی از بحران تبدیل شده است. دشمن در اُحد از بیرون حمله میکرد؛ اما «خالد بن ولید» امروز نه صرفاً نیروی خارجی، بلکه مجموعهای از ضعفهای درونی، فساد، ناهماهنگی و فرسایش نهادی است.
از این زاویه، جنگ دوازدهروزه بیش از آنکه به اُحد شباهت داشته باشد، شبیه مصداقی است از آنچه مارکس میگفت که تاریخ، بار نخست بهصورت تراژدی، و بار دوم بهصورت کمدی تکرار میشود.
تلاش برای تبدیل این شکست به ماجرایی آموزنده و مقدمهای برای پیروزی، در شرایطی که ساختار سیاسی توان ترمیم خود را از دست داده، ناخواسته رنگی از کمدی به خود میگیرد؛ جدیتی که با واقعیت میدانی سازگار نیست و روزبهروز شکاف میان روایت رسمی و وضعیت واقعی را بزرگتر میکند.

به همین دلیل، بازنمایی جنگ دوازدهروزه در قالب اُحد بیش از آنکه ابزار فهم واقعیت باشد، راهی برای تسکین آن است.
روایت رسمی از بازگشت سخن میگوید، اما ساختار سیاسی توان بازگشتی ندارد؛ از اصلاح صفوف حرف میزند، اما صفی باقی نمانده است که اصلاح شود. نتیجه آن است که بازگشت، صرفاً یک تصویر نمادین میشود: ژستی برای حفظ انسجام ظاهری، نه راهی واقعی برای ترمیم بحران.
در نهایت، مشکل این نیست که اُحد الگویی نامعتبر است؛ مشکل این است که اُحد الگوی دوران صعود است، نه دوران افول. جمهوری اسلامی ایران در نقطهای قرار دارد که سرعت فرسایش آن از توان اصلاحش پیشی گرفته است.
در چنین شرایطی، تاریخ نه آنگونه که رهبر انتظار دارد تکرار میشود، و نه در چارچوب الگوهای آشنا قابل روایت است. شکست دوازدهروزه، برخلاف اُحد، مقدمه انسجام دوباره نیست؛ بازتاب شکافی است که هر روز عمیقتر میشود.











