جهادگرایان در خدمت ژئوپلیتیک: منافع ملی چگونه خطوط قرمز را جابهجا میکنند؟
- Arena Website
- Jul 12
- 6 min read
Updated: Jul 13

در چرخشی بیسابقه که میتواند نظم ژئوپلیتیکی خاورمیانه و آسیای مرکزی را دگرگون سازد، ایالات متحده و روسیه تقریباً بهطور همزمان در رویکرد خود نسبت به دو گروه اسلامگرای جهادی تجدیدنظر کردهاند—دو گروهی که تا پیش از این در فهرست سازمانهای تروریستی این کشورها قرار داشتند.
وزارت خارجه آمریکا با حذف نام «هیئت تحریر الشام» (HTS) از فهرست سازمانهای تروریستی خارجی، مسیر را برای نوعی تعامل سیاسی با رهبری این گروه که اکنون تحت نام دولت انتقالی کنترل بخشهایی از سوریه را در دست دارد، هموار کرده است.
در سوی مقابل، روسیه نیز با پذیرش رسمی سفیر طالبان در مسکو، بهطور تلویحی این گروه را بهعنوان «حکومت قانونی» افغانستان به رسمیت شناخته است.
این تحولات در نگاه نخست ممکن است تصمیماتی پراکنده به نظر برسند، اما در بطن خود حامل نشانههای روشنی از بازتعریف راهبردهای ژئوپلیتیکی دو قدرت جهانی در دوره پس از شکستهای نظامیشان در منطقه هستند.
ایالات متحده، پس از خروج از افغانستان و در شرایطی که نیروهای وفادار به HTS در سوریه به قدرت رسیدهاند، بهدنبال مهار نفوذ مجدد روسیه و ایران از طریق نوعی مصالحه با جهادگرایان است—راهبردی که پیشتر نیز در مواردی مشابه آزموده شده بود.
در همین حال، روسیه که طی دو دهه طالبان را تهدیدی مستقیم برای امنیت آسیای مرکزی قلمداد میکرد، اکنون با هدف مهار تهدید داعش خراسان و تقویت نفوذ خود در آسیای میانه و شمال شبهقاره هند، تصمیم به عادیسازی روابط با این گروه گرفته است.
این همسویی زمانی در سیاستهای واشنگتن و مسکو، نه از سر اتفاق، بلکه بازتابی از تحولات ژرف و پیچیده نظم منطقهای در حال شکلگیری است؛ نظمی که دیگر بر بنیاد اصول حقوق بشر یا دموکراسی شکل نمیگیرد، بلکه منطق غالب آن، ملاحظات ژئوپلیتیکی، رقابتهای منطقهای و موازنهسازی در برابر تهدیدات نوظهور است.
اکنون که هر دو گروه—طالبان و هیات تحریر الشام—در آستانه کسب مشروعیت بینالمللی قرار دارند، پرسش اساسی آن است که: آیا این چرخش در سیاست قدرتهای جهانی بهسوی تعامل با بازیگران افراطی، میتواند بستری برای ثبات منطقهای فراهم کند، یا آنکه نشانهای از عقبنشینی خطرناک در برابر خشونت ایدئولوژیک است؟
بازتعریف نقش افراطگرایان در بازیهای ژئوپلیتیک مسکو و واشنگتن
روسیه طی دهههای گذشته همواره افراطگرایی اسلامی را یکی از تهدیدهای راهبردی علیه امنیت ملی خود قلمداد کرده است؛ تهدیدی که ریشههای آن به دوران پیش و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و درگیریهای خونین در قفقاز شمالی بازمیگردد.
مسکو، که در دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ با گروههای اسلامگرا در چچن و داغستان بهشدت درگیر بود، تا این اواخر نیز رویکردی سخت و امنیتی در قبال طالبان درپیش گرفته بود، چراکه آن را امتدادی از تهدیدهای مشابه در آسیای مرکزی میدید.
حتی در حمله نظامی ایالات متحده به افغانستان نیز رویکردی تعاملی اتخاذ کرد و حریم هوایی خود را برای ارسال کمکهای بشردوستانه و تدارکات نظامی به روی کشورهای همپیمان با واشنگتن باز کرد.
با این حال، در شرایط کنونی و تحت فشار شدید غرب بهویژه پس از تهاجم نظامی به اوکراین، بهنظر میرسد کرملین نگاه تازهای به معادله افغانستان یافته است.
روسیه همچنین نام این گروه را که به دلیل همراهی و حمایت از جهادگرایان قفقازی در فهرست گروههای تروریستی قرار داده بود، از این فهرست خارج کرده است.
پذیرش رسمی سفیر طالبان در مسکو و به رسمیت شناختن این گروه بهعنوان حکومت قانونی افغانستان، صرفاً نشانهای از تغییر در ادبیات دیپلماتیک روسیه نیست، بلکه بیانگر یک چرخش ژئوپلیتیکی در رویکرد مسکو است.
از منظر راهبردی، طالبان اکنون نهتنها تهدید محسوب نمیشود، بلکه بهعنوان سدی کارآمد در برابر گسترش داعش خراسان و همچنین در برابر نفوذ فزاینده غرب در منطقه دیده میشود.
روسیه در تلاش است تا با تقویت روابط با طالبان، نهتنها تهدیدات امنیتی خود را مهار کند بلکه حضور خود را در «حیاط خلوت ژئوپلیتیکیاش» در آسیای مرکزی تثبیت کند.
این تصمیم، برخلاف گذشته، نشانی از همگرایی ایدئولوژیک نیست، بلکه تلاشی است حسابشده برای بازتعریف عمق استراتژیک در شرایط نظم جدید منطقهای که حتی نیم نگاهی نیز به نقش آفرینی چین در تحولات شبه قاره هند دارد.
در سوی دیگر این رقابت ژئوپلیتیک، ایالات متحده قرار دارد که پس از خروج پرهزینه و تحقیرآمیز از افغانستان در سال ۲۰۲۱، اکنون تمرکز خود را به سوریه پسااسد معطوف کرده است.
حذف نام هیئت تحریرالشام از فهرست گروههای تروریستی نه صرفاً اقدامی حقوقی یا نمادین، بلکه بخشی از یک راهبرد وسیعتر برای بازآرایی میدان سوریه به نفع بازیگران همسو با واشنگتن، بهویژه اسرائیل است. این تصمیم درواقع گامیاست برای بازسازی اهرمهای نفوذ در کشوری است که آینده آن پس از سقوط بشار اسد با خلأ قدرت جدی روبرو شده است.
برخی تحلیلگران برجسته در محافل فکری آمریکا، از جمله جان آلترمن از اندیشکده CSIS، در نشست ژوئن ۲۰۲۵ مجلس نمایندگان، تأکید کردهاند که واشنگتن باید در پاسخ به تهدید فزاینده روسیه و ایران،تعاملات خود با نیروهای کُرد و دیگر گروههای مسلح را از نو سامان دهد.
در این چارچوب، رویکرد ایالات متحده بر بهرهگیری ابزاری - حتی از طریق گروههای سابقاً افراطی - متمرکز شده است تا نقشه نفوذ خود در سوریه را بازتعریف کند.
حذف هیئت تحریرالشام از لیست گروههای تروریستی، در واقع نخستین گام عملی در مسیر بهرهبرداری تاکتیکی از بازیگرانی است که با وجود گذشته پرتنش و پر حاشیه، اکنون میتوانند در تحقق اهداف منطقهای آمریکا نقش ایفا کنند.
نظم چند قطبی و تعارض منافع ابرقدرتها
در چارچوب تحولات جهانی که به شکلگیری نظم چندقطبی منجر شده است، صحنه ژئوپلیتیک خاورمیانه و آسیای مرکزی پیچیدگیهای بیسابقهاییافته است.
در این فضای نوین، ظهور بازیگران جدید دولتی و غیردولتی وضعیت را به گونهای رقم زده که نه تنها چالش بزرگی برای ایالات متحده به عنوان ابرقدرت پیشین ایجاد کرده، بلکه روسیه نیز بهعنوان رقیب دیرینه آمریکا در تلاش است جایگاه خود را بازتعریف و تحکیم کند.
این تحول به معنای فروپاشی کامل هژمونییکجانبه نیست، بلکه حکایت از رقابتی پرتنش و پرتناقض دارد که هر یک از این قدرتها را وادار میکند تاکتیکهایی اتخاذ کنند که گاه به همسویی موقت یا همکاری با دشمنان سابق منجر میشود.
در این شرایط، تغییر رویکرد واشنگتن و مسکو نسبت به گروههای اسلامگرای جهادی، همچون هیات تحریر الشام و طالبان، نه صرفاً محصول ملاحظات ایدئولوژیک، بلکه بازتابی از پیچیدگیهای امنیتی و راهبردی در نظم نوظهور منطقهای است.
آمریکا و روسیه اکنون بیش از هر زمان دیگری با چالشهایی مواجهاند که ایجاب میکند ضمن حفظ منافع ژئوپلیتیکی، از ظرفیتهای بازیگران غیردولتی و گروههای نیابتی نیز بهرهبرداری کنند. این روند باعث شکلگیری موازنههای جدید قدرت شده که قواعد بازی را دستخوش تغییر کرده و پیشبینی روندهای آینده را دشوار ساخته است.
به این ترتیب،نظم چندقطبی فعلی، همراه با ظهور نیروهای متنوع و چندوجهی، فضای تعاملات و رقابتهای بینالمللی را پیچیدهتر کرده و خطوط سنتی دشمنی و دوستی را در هم شکسته است.
این واقعیت، آمریکا و روسیه را به اتخاذ رویکردهای تاکتیکی و حتی گاه متناقض در برابر بازیگران منطقهای و فرامنطقهای واداشته تا بتوانند در این بازی چندلایه و پویا، منافع خود را حفظ و گسترش دهند.
در این میان، چین اگرچه بهعنوان قدرتی جهانی نقشآفرینی میکند، اما حضورش در این معادله هنوز متاثر از تعقیب منافع اقتصادی و عدم افزایش تنش با دیگر بازیگران است.
پکن با احتیاط راهبردی، نظارهگر رقابت مستقیم واشنگتن و مسکو باقی مانده و هنوز آنچنانکه باید و شاید حاضر به مداخلهای مستقیم در این نزاع نشده است. اما ممکن است درصورت افزایش تهدیدها و به خطر افتادن مسیرهای انتقال انرژی و کالا فعالانهتر وارد عرصه شود؛ آنچنانکه در جنگ ۱۲ ایران و اسرائیل روزه بی سر و صدا وارد شد.
اگرچه تمرکز اصلی رقابت فعلی میان آمریکا و روسیه بر گروههای جهادی مانند طالبان و هیئت تحریر الشام است، اما هر دو بازیگر بهطور محتاطانه نیمنگاهی هم به نیروهای کُرد دارند؛ گروهی که طی دو دهه گذشته در بطن تحولات خاورمیانه حضور فعال و تأثیرگذاری داشتهاند.
در سوریه، کُردها بهویژه نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) یکی از همپیمانان مهم و استراتژیک آمریکا در مقابله با داعش بودهاند. در عراق نیز اقلیم کردستان با روابط نسبتا نسبتا پایدار با واشنگتن، تهران و مسکو، به موقعیتی نیمهمستقل دست یافته که ظرفیت بازیگری سیاسی و میدانی گستردهتری دارد.
رویکرد روسیه به نسبت نیروهای کُرد تا پیش از سقوط رژیم بشار اسد مبتنی بر اصل حفظ تمامیت ارضی سوریه به عنوان حوزه نفوذ روسیه بود، اما مسکو به خوبی میداند که در دوران پسا اسد کُردها میتوانند توازن قدرت را در منطقه به نفع یا ضرر مسکو تغییر دهند.
با این حال تعامل با کُردها خود حواشی بسیاری دارد و کم هزینه نخواهد بود. مسکو و واشنگتن بدون درنظر گرفتن نگرانی متحدانشان در آنکارا، تهران و دیگر پایتختهای عربی قدرت مانور زیادی ندارند؛ خصوصا روسیه که اکنون در بحبحوه جنگ اوکراین و تحریمهای شدید غرب باید هم نیم نگاهی به ترکیه و هم ایران داشته باشد و آنها را در مدار خود حفظ کند.
نتیجه اینکه مسکو و واشنگتن فعلا در تلاش هستند تا بدون تحریک کردن متحدانشان بازیهای ژئوپلتیک خود را با استفاده از کارتهایی که حساسیت کمتری دارند پیش ببرند.
اما این وضعیت دینامیک مستعد بروز حوداث و تحولات غیرمترقبهای چون جنگ ۱۲ روزه است و هر آن یکی از بازیگران میتواند با بکارگیری متحدی جدید وضعیت را به کلی تغییر دهد. شاید همین وضعیت پیچیده به گونهای رقم بخورد که بازیگران منطقهای عرصه را بر ابرقدرتها تنگ کرده و بر پیچیدگی وضعیت کنونی بیافزایند.