top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

خامنه‌ای در تلاش برای احیای جسدی است که هنوز گرم است

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • 11 minutes ago
  • 4 min read
ree


امیر خنجی


در تهران، در میدان انقلاب، مجسمه‌ای تازه از شاپور ساسانی بر اسب نصب شد و امپراتور زانو‌زده روم در پای او قرار گرفت. تصویری از پیروزی حک‌شده بر سنگ‌های نقش‌رستم به پایتخت منتقل شد تا صحنه‌ای از عظمت ملی ایرانیان بازسازی شود. هزاران نفر در اطراف میدان گرد آمدند و رسانه‌های حکومتی از غرور ایرانی سخن گفتند و آن را نشانه‌ای از احیای هویت ملی معرفی کردند.


این نخستین بار نیست که جمهوری اسلامی ایران به نمادهای ایران باستان پناه می‌برد و از میراث ایران باستان برای بازسازی چهره خود بهرەبرداری می‌کند.


اسلام سیاسی شیعی در ایران از آغاز درون خود رگه‌هایی از ناسیونالیسم ایرانی را در خود نهادینە کردە بود و این نگاە از بازخوانی حماسه‌های ملی در زبان انقلاب تا تصرف مفاهیم تاریخی در قالبی دینی پیش رفت.


خامنه‌ای در سال‌های گذشته این بُعد ملی را آگاهانه کم‌رنگ کرد تا ایدئولوژی نظام را یک‌دست‌تر نشان دهد، اما اکنون در لحظه فرسایش مشروعیت، دوباره همان مؤلفه‌ها را پررنگ می‌کند. این بازگشت نه حاصل تحول فکری، بلکه تلاشی برای گرم نگه داشتن جسدی است که هنوز سرد نشده است.


این چرخش پیش‌تر در زبان آیین و مداحی نیز شکل گرفته بود. پس از جنگ دوازده‌روزه ایران و اسرائیل، مداحان نزدیک به هسته قدرت سرود ملی «ای ایران» را به نوحه‌ای سوگ‌وار بدل کردند.


محمود کریمی آن را در حضور علی خامنه‌ای با لحنی اندوهناک خواند و اندکی بعد سعید حدادیان همان سرود را با دگرگونی در معنا و مضمون به «ای ایران، ای کشور علی» تبدیل کرد و میان خاک و ولایت، میان وطن و امامت پیوند برقرار ساخت.

در این روایت، ایران نه سرزمین نیاکان که اقلیم مقدس علی معرفی شد. این دگرگونی فرهنگی نبود و بیشتر تلاشی برای احیای مشروعیت از مسیر احساس و عاطفه به شمار می‌رفت، زیرا زمانی که زبان سیاست از کار می‌افتد، قدرت به استعاره، اشک و اسطوره پناه می‌برد.

شاپور برای میدان انقلاب برپا شد و «ای ایران» در منبرها زمزمه شد و هر دو جلوه تلاشی واحد برای بازگرداندن ایمان به نظمی بودند که دیگر زندگی در آن جریان ندارد.


اما بیرون از این صحنه نمایشی، واقعیت کشور سردتر از آن است که با نوحه و مجسمه گرم شود. بحران آب در تهران، هشدارهای رسمی درباره جیره‌بندی، خاموشی‌های پیاپی، تورم فرساینده و بی‌اعتمادی عمومی، نشانه‌هایی از فرسودگی و ازکارافتادگی ساختار حکومتی به شمار می‌آیند.


دولت وعده می‌دهد اما توان اجرای هیچ‌یک را ندارد و تصمیم‌هایش در مسیر اجرا متوقف می‌شوند.


در چنین صحنه‌ای پرسش اصلی دوباره خود را نشان می‌دهد و ذهن سیاست را درگیر می‌کند که آینده جمهوری اسلامی ایران سقوط است یا فروپاشی.

در منطق سیاست، سقوط و فروپاشی دو چهره از مرگ قدرت به شمار می‌آیند اما ریتمی متفاوت دارند. سقوط شتاب‌ناک و انفجاری است و فروپاشی آرام و تبخیرگونه پیش می‌رود.

سقوط زمانی رخ می‌دهد که حادثه‌ای ناگهانی مانند مرگ ناگهانی یا به تعبیری کشته‌شدن خامنه‌ای، شورش، کودتا یا حمله خارجی نظم موجود را در یک لحظه در هم بشکند، در حالی که فروپاشی به خاموش‌شدن تدریجی چراغ‌ها می‌ماند و صدایی ندارد و تنها زمانی که تاریکی همه‌جا را فراگرفت می‌توان فهمید نوری باقی نمانده است.


نمونه کلاسیک این وضعیت اتحاد جماهیر شوروی بود. نه بمبی در کرملین منفجر شد و نه دیواری فرو ریخت و نه انقلابی خیابان‌ها را گرفت. مردم صبح از خواب بیدار شدند و دریافتند آب در لوله‌ها جریان ندارد، فروشگاه‌ها خالی مانده و دولت فرمان می‌دهد اما هیچ‌کس فرمان را اجرا نمی‌کند.

چنین وضعیتی نشانه فروپاشی است، هنگامی که ساختار هنوز بر جا می‌ماند اما دیگر کار نمی‌کند. سقوط همان لحظه بعد رخ می‌دهد، زمانی که این بی‌عملی عمومی به مرگ رسمی نظام تبدیل می‌شود.

جمهوری اسلامی ایران امروز در مسیری حرکت می‌کند که شباهتی آشکار به مرحله‌های پایانی قدرت‌های فرسوده دارد.


موتور قدرت از درون از کار افتاده اما بدنه هنوز گرمایی اندک در خود نگه داشته است. تصمیم‌ها صادر می‌شوند اما به مرحلە اجرا نمی‌رسند و نهادها فقط پوسته‌ای از گذشته‌اند که دیگر توان عمل ندارند.

نظام در وضعیتی قرار گرفتە است که می‌توان آن را مرحلە پیش از سقوط نامید که فروپاشی به آخرین فصل خود رسیده اما هنوز کسی مرگ را به زبان نیاورده است.

آنچه امروز از جمهوری اسلامی ایران دیده می‌شود دیگر نشانی از یک نظام زنده ندارد و بیشتر به پیکری می‌ماند که هنوز بدنش سرد نشده است.


حکومت هنوز سخن می‌گوید اما پژواکی در جامعه نمی‌یابد و همچنان حرکت می‌کند اما بی‌هدف و بی‌روح.

خامنه‌ای می‌کوشد این بدن نیمه‌جان را گرم نگه دارد، گاه با مانورهای تاکتیکی، گاه با احیای اسطوره‌های ایرانی و گاه با وعده‌های اصلاحات ظاهری، اما آنچه در جریان است بازسازی حیات سیاسی نیست بلکه تلاشی بی‌ثمر برای به تأخیر انداختن مرگ نظام به شمار می‌آید.

در چنین شرایطی دو تیغه بیرونی می‌تواند لحظه سقوط را شتاب دهد؛ یکی تغییر حکومت و دیگری حمله خارجی.


اگر فروپاشی از درون آغاز شده باشد، تغییر حکومت صرفاً صورت سیاسی همان سقوطی است که مدت‌ها پیش آغاز شده بود و حمله خارجی نه علت مرگ، بلکه آخرین ضربه بر پیکری است که پیش از آن جان خود را از دست داده است.


در زبان استعاره، فروپاشی به بیماری مزمن شباهت دارد و سقوط به نفس آخر بیمار. در ایران امروز نشانه‌های این بیماری در همه‌جا دیده می‌شود؛ نهادها فرسوده‌اند،

اعتماد اجتماعی فرو ریخته است، نخبگان مهاجرت می‌کنند، منابع کشور ناتراز مانده و بوروکراسی دچار ناکارآمدی شدە است.

حتی اگر خامنه‌ای هنوز ایستاده باشد، نظام مدت‌هاست بر تخت مرگ آرمیده است. او فرمان می‌دهد اما فرمانش اجرا نمی‌شود، سیاست می‌سازد اما سیاستش دیگر واقعیت را دگرگون نمی‌کند.


در چنین وضعیتی او بیش از آن‌که فرمانده باشد به پزشکی می‌ماند که بر بالین جسد ایستاده است و با شوک الکتریکی می‌کوشد ضربانی را بازگرداند که دیگر وجود ندارد.


 
 
bottom of page