خامنهای در سایه نقطه جِی
- Arena Website
- 1 day ago
- 4 min read

امیر خنجی
جمهوری اسلامی ایران به مرحلهای رسیده که نه میتواند گذشته را بازسازی کند و نه آیندهای پایدار بسازد، نقطهای که در نظریهها «نقطه جِی» نام دارد. تحلیل پیشِرو توضیح میدهد چگونه خامنهای ایران را تا آستانه این نقطه سوق داده است؛ جایی که فروپاشی توان حکمرانی با انتظارات انفجاری جامعه تلاقی میکند و راهی جز فرسایش سیستمی باقی نمیگذارد.
در نظریههای سیاسی و اقتصادی، «منحنی جِی» استعارهای است برای وضعیتهایی که در آن یک سیستم پس از دورهای نسبی از رشد و ثبات، وارد مرحلهای از سقوط میشود که شدت آن، انتظارات انباشتهشده را در برابر واقعیت فرو میریزد و جامعه یا ساختار سیاسی را به نقطهای میرساند که امکان بازگشت به گذشته از میان میرود.
اگر این مدل را به ساختار جمهوری اسلامی ایران و دوران رهبری خامنهای تعمیم دهیم، متوجه میشویم که ایران دقیقاً در مسیر یک منحنی جِی بلندمدت حرکت کرده است. مسیری که اکنون به نقطه حساس و برگشتناپذیر خود رسیده است؛ نقطهای که میتوان آن را «نقطه جیِ خامنهای» نامید.
دوران طولانی قدرت خامنهای را نمیتوان یکدست و خطی توصیف کرد. سالهای نخست رهبری او بر بستری از بازسازی پساجنگ، تثبیت قدرتهای موازی، رشد اقتصادی نفتی، گسترش دانشگاهها و دیجیتالیشدن بخشی از زندگی اجتماعی استوار بود.
در این دوره، حکومت بهرغم سرکوب سیاسی، بهطور ناخواسته موجب افزایش سطح انتظارات جامعه شد. طبقه متوسط شهری، گسترشیافتهترین طبقه تاریخ معاصر ایران، خواستار آیندهای بهتر، ثبات اقتصادی، مشارکت سیاسی و ارتباط با جهان بود.
همین افزایش انتظارات، بخش صعودی منحنی جِی را شکل داد؛ جایی که حکومت میتوانست از ظرفیتهای اقتصادی و امنیتی خود بهره گیرد و نشان دهد که مسیر توسعه هرچند ناقص، اما قابل تصور است.
اما این دوره صعودی با فشارهای ساختاری و تصمیمهای سیاسی رهبر به تدریج متوقف شد. از اواخر دهه هشتاد شمسی، نظام وارد مرحلهای شد که نظریه منحنی جِی آن را «شیب سقوط» مینامد؛ مرحلهای که در آن فاصله میان انتظارات و عملکرد حکومت به ناگهان افزایش مییابد.
از سرکوب جنبش سبز تا تشدید تحریمهای هستهای، از بحرانهای پیدرپی ارزی تا انهدام طبقه متوسط، و از گسترش فساد ساختاری تا فرسایش امنیت ملی، نشانههای سقوط بهتدریج انباشته شد.
این سقوط تنها اقتصادی نبود، بلکه مشروعیت سیاسی و کارآمدی نهادی نیز همراه با آن فرو ریخت. حکومت در حالی به سمت انقباض بیشتر حرکت کرد که جامعه، بهواسطه تجربه سه دهه زندگی مدرنتر، حاضر به کاهش انتظارات خود نبود.
این همان شکاف منحنی جِی است: جایی که انتظارات بالا میماند، اما ظرفیت حکومت برای پاسخگویی به آن فرو میریزد.
«نقطه جِی خامنهای» دقیقاً جایی است که این شکاف دیگر قابل ترمیم نیست. در این نقطه، فروپاشی توان حکمرانی با افزایش انتظارات جامعه برخورد میکند و حاصل آن، نه بازگشت به وضعیت قبلی است و نه امکان تثبیت مجدد است.
خامنهای در مسیر رسیدن به این نقطه، هم توان بازسازی اقتصادی را از دست داده و هم توان بازتعریف مشروعیت سیاسی را دیگر ندارد.
بحران جانشینی، ناکارآمدی دستگاههای امنیتی در برابر عملیاتهای اسرائیل، بحران مزمن انرژی و آب، افول طبقه متوسط و بحران زنان نشان میدهد که نظام به نقطهای رسیده که در آن هیچ نسخهای، نه سرکوب بیشتر، نه اصلاحات نمایشی، و نه توافق خارجینمیتواند ساختار را به ثبات گذشته بازگرداند.
نقطه جِی در تجربه ایران امروز به معنای ورود به فاز انکار بازگشت است؛ مرحلهای که در آن هر تصمیمی، حتی اگر در ظاهر برای احیا یا ترمیم اتخاذ شود، خود به عاملی برای تشدید سقوط تبدیل میشود.
برای مثال، جنگ ۱۲روزه با اسرائیل که قرار بود نمایش قدرت باشد، به مؤثرترین سند برای نشان دادن شکنندگی امنیت ملی تبدیل شد. تنشهای سیاست خارجی که از نظر خامنهای ابزاری برای بازدارندگی بود، امروز به موتور اصلی فرسایش اقتصادی تبدیل شده است.
حتی پدیدههایی مانند کنترل فضای مجازی یا محدودیت فرهنگی که زمانی ابزار قدرت نرم حکومت بود، اکنون شکاف میان نسلها و حکومت را عمیقتر میکند. نقطه جِی یعنی لحظهای که ابزارهای قدرت، دیگر قدرتزا نیستند؛ بلکه به نمادهای ضعف ساختاری تبدیل میشوند.
این نقطه، در ادبیات انقلابها لحظهای را ترسیم می کند که سیستم از درون تهی میشود؛ یعنی در ظاهر پایدار است، اما در واقعیت از درون توان بازتولید خود را از دست داده است.
خامنهای نه توان ساختن یک نظم جدید را دارد و نه امکان ترمیم نظم قدیم را. نزاع جانشینی نیز در همین بستر شکل میگیرد؛ جایی که هر گزینهای برای آیندهاز انتقال قدرت کنترلشده تا جانشینی خانوادگی یا حتی شورایی، بهجای بازگرداندن ثبات، خود عامل تشدید بیثباتی است.
زیرا نقطه جِی نشان میدهد که مسئله نه شخص رهبر آینده، بلکه فروپاشی ظرفیت ساختار است.
از این منظر، ایران در سال یا شاید روزهای پایانی رهبری خامنهای در همان وضعیتی قرار دارد که منحنی جِی آن را قله بیبازگشت مینامد.
جایی که مسیر سقوط پیش از آنکه خامنهای کنار برود، شکل گرفته و تثبیت شده است؛ و هر آنچه پس از او رخ دهد، نه یک انتقال قدرت معمول، بلکه ادامه حرکت یک سیستم از شیب سقوط به سمت نوعی فروپاشی ساختاری است.
تفاوت این وضعیت با فروپاشیهای ناگهانی در نظامهای اقتدارگرا در این است که سقوط ایران نه یک واقعه تکانشی، بلکه یک روند طولانیمدت بوده است که اکنون به نقطه شفافیت خود رسیده است؛ لحظهای که همه نشانهها همزمان خبر میدهند که مسیر بازگشت بسته شده است.
به این ترتیب، خامنهای و نقطه جِی مفهومی است برای توضیح مرحلهای از تاریخ سیاسی ایران که در آن، انباشت بحرانها به نقطهای رسیده که امکان احیای نظم پیشین ناممکن شده است.
این منظر نه ادعای وقوع انقلاب دارد و نه پیشبینی فروپاشی فوری میکند؛ بلکه میگوید ساختار سیاسی از نظر ظرفیت بازگشت به گذشته، به نقطه پایان رسیده است.
آنچه رخ میدهد، از این پس میتواند منطق فرسایش سیستمی باشد، منطقی که بارزترین نشانهاش همان است که منحنی جِی سالها پیش توضیح میداد یعنی سقوط پس از صعود، و ناتوانی کامل در رسیدن دوباره به نقطه آغاز.











