داستان دو شهر: مهندسی فروپاشی یا تحریک بە رهایی
- Arena Website
- Jul 27
- 7 min read

شیلان سقزی
در ژئوپلیتیک ایران، شهرهایی چون کرماشان (کرمانشاە) و تبریز نقشی دوگانه ایفا میکنند، از یکسو بهمثابه پایگاههای استراتژیک برای دفاع از مرزها و از سوی دیگر، بهعنوان اهرم کنترل داخلی در برابر تحرکات ملیتی و جنبشهای پیرامونی عمل می کنند. این ترکیبِ نظامیسازی مرز و مهار اتنیکها، موجب شده است، بهرغم فاصله جغرافیایی از پایتخت، این دو شهر در مرکز معماری امنیتی ایران قرار گیرند.
جنگ ١٢ روزه و حملات اسرائیل به کرماشان (کرمانشاە) و تبریز، علاوهبر تضعیف توان دفاعی و تهاجمی ایران، در لایهای پنهانتر، کوششی برای برهم زدن توازن داخلی از طریق ضربه به نقاط اتصال نظام ولایی-مذهبی با پیرامون بود.
در این راستا سوالاتی مطرح خواهد شد کە چرا دو شهر «غیرمرکزی» کرمانشاە و تبریز از نظر جغرافیای قدرت، در جنگ ١٢ روزه بعد از تهران، بیشتر از سایر نقاط بمباران شدند؟ تمرکز این حملات از کجا نشات میگیرد؟ آیا اسرائیل هدفی جز فلج کردن توان نظامی ایران برای بمباران نقاط حساس این دو شهر داشت؟ آیا حملات حاوی پیامی به ملیتها، حافظههای تاریخی و جنبشهای اپوزسیون کُردی و ترکی بود؟ نسبت ملیتها با جنگ میان دولتها چیست؟ آیا تبریز و کرمانشاە تنها قربانیاند یا قربانی- مشارکتکنندهاند؟ اساسا چرا باید اتنیکِ تحتِستم بین دول سرکوبگر داخلی و اشغالگر خارجی اجباراً باید انتخاب کند؟ آیا حق بیطرفی یا درپیشگرفتن راه سومی ندارد؟ چه چیزی تمامیت ارضی را برای مردمی مقدس میکند که خود هرگز در تعیین سرنوشت سرزمینیشان نقشی نداشتهاند؟ وطن از چه قدسیتی برای ملیتهای مستعمره و استثمار شده برخوردارد که نیازی بە ورود بە این دوگانهها شود؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند بررسی در چند لایهی همزمان نظامی، سیاسی و نمادین است.
اول اینکه جغرافیای نظامی- دفاعی هر دو شهر نقش کلیدی در معمار امنیتی ایران دارند، کرمانشاە محل استقرار یگانهای سپاه و پدافند در غرب جغرافیای سرزمینی ایران بودە و تبریز دارای پایگاههای هوایی استراتژیک و مراکز پشتیبانی لجستیکی در شمال غربییست.
دوم اینکه از منظر موقعیت ژئوپلیتیک کرمانشاە در نزدیکی مرز اقلیم کُردستان و کشور عراق قرار دارد و تبریز نیز در نزدیکی مرز جمهوری آذربایجان است، یعنی کشوری که روابط نزدیکتری با اسرائیل در همکاری اطلاعاتی و لجستیکی دارد.
از سوی دیگر حمله به این شهرها میتواند حاوی بار نمادین- سیاسی و حامل یک پیام سیاسی نیز باشد، زیرا هر دو از مراکز کُردی و تُرکی در ایران بە شمار می روند. از همین رو، حمله به این مناطق میتواند در نظر اسرائیل، ضربه به انسجام ایرانیان، تحریک نارضایتی ملیتی نیز تلقی شود، پس تمرکز حمله، تصادفی یا نظامی صرف نبود، بلکه ترکیبی از ملاحظات امنیتی، ژئوپلیتیکی و روانی- اجتماعی بود.
حاشیههایی که از مرکز مهمترند
در زمان جنگ ١٢ روزە، جغرافیای سیاسی حملات هوایی، کاملاً هدفمند و مبتنی بر مختصات زیرساختی-نظامی طراحی شده بود که هدف اصلی اسرائیل، وارد کردن اختلال راهبردی در شبکهی لجستیک، فرماندهی و تسلیحات ایران و نه صرفاً نمایش قدرت یا تخریب نمادین آنها بود.
تهران بهعنوان مرکز فرماندهی کل، مراکز تحقیقاتی و صنایع دفاعی، در روزهای ابتدایی بیشترین تمرکز حملات را به خود دید و کرمانشاە محل استقرار پایگاههای مهم سپاه در غرب، از جمله پایگاه بعثت و انبارهای لجستیک و پدافند هوایی و نیز حلقه حیاتی در پشتیبانی از محورهای مرزی غرب، بهویژه در صورت عملیات زمینی یا انتقال تجهیزات به سوریه و عراق بود.
تبریز هم مرکز پدافند شمالغرب و گِره ارتباطی نظامی بهسمت مرز کشور آذربایجان، در انتقال تسلیحات و پوشش هوایی مرزهای شمالی از نقشی کلیدی برخوردار بود و نزدیکی به مرز آذربایجان، که بهطور بالقوه محل شنود و همکاری اسرائیل است، حساسیت تبریز را افزایش داده است.
لجستیک جنگ: از کرماشان تا تبریز
مختصات حملات اسرائیل علیه کرمانشاە و تبریز دقیقاً در راستای از کارانداختن ستون فقرات عملیاتی ایران طراحی شد، نه حملات گستردهی بیهدف.
تبریز بهعنوان مرکز شمالغربی دروازه ارتباطی ایران با قفقاز بوده است، همزمان نیز پایگاه نظامی هوایی، هاب پدافندی و حلقه واسط با مناطق تنشزای مرزی چون آذربایجان بە شمار می رود، اما در ناسیونالیسم رسمی، تبریز از جایگاه نمادینش بهعنوان خاستگاه مشروطه و تجدد تهی شده و صرفاً به مرکزی با کارویژە امنیتی تقلیل یافته است.
نقش نظامی تبریز در سالهای اخیر، بیشتر به مهار تحرکات ملیتی- مرزی، پوشش اطلاعاتی در قبال جمهوری آذربایجان و پشتیبانی لجستیکی از مرزها محدود شده، گویی شهر به پادگان بدل شده است. کرمانشاە نیز در جغرافیای سیاسی ایران، گلوگاه حیاتی اتصال به محور مقاومت بود و در انتقال اسلحه و نیرو به سوریه و عراق نقش محوری داشت. در نتیجه، هر دو شهر در نظم سیاسی- نظامی موجود، ابزارند نه هدف.
بهعبارت دیگر این دو شهر در نقش لجستیکیشان، بیشتر به قطعات خاموش یک ماشین امنیتی-نظامی بدل شدهاند تا شهرهایی با اراده و نقش مستقل در سرنوشت سیاسی ملتهای ساکن در این دو جغرافیا.
این تقلیل سیاسی، خود نوعی دیگریسازی پنهان است، یعنی حذف شهر از روایت و باقیگذاشتن آن در ساختار تعریف شده، اینجا قصد یک کاسه کردن مفاهیم ارتش یا سپاه و سازوبرگ دولت، ملت یا ساکنین و سوژههای جنبشهای سیاسی-اجتماعی این شهرها نیست.
وقتی امنیت، هویت را قربانی میکند
هویت کرمانشاە و تبریز در چارچوب نظام سیاسی- امنیتی موجود، همواره در وضعیت تعلیق بین «ضرورت امنیتی» و «حذف هویتی» قرار داشتهاند.
تبریز بهعنوان قلب شهرهای آذری ایران، در نظم رسمی جمهوری اسلامی ایران با یک دوگانهای مواجه است: از یکسو نقش حیاتی در حفظ ثبات مرزی شمالغرب، ارتباط با قفقاز و مرکز لجستیک نظامی دارد و از سوی دیگر، بهدلیل سابقه تاریخیِ تجدد، اعتراض و شیفت زیرپوستی به ناسیونالیسم پانترکیستی با مراکز سیاسی در باکور و آنکارا،همواره تحت نوعی نظارت گفتمانی و مهار نمادین بوده است.
نظام ولایی- مذهبی ایران، تبریز را بهمثابه «پایگاهِ وفادارِ مشروط» میبیند، شهری که باید بهرهبرداری امنیتی از آن صورت گیرد، بیآنکه دسترسی واقعی به قدرت، منابع یا بازنمایی فرهنگی داشته باشد.
کرمانشاە اما، معادلهای عمیقتر از حذف و مقاومت است، این دروازهی کُردستان، تاریخی از حاشیهنشینی، بیعدالتی و امنیتیسازی تحمیلی را حمل میکند.
این شهر بهرغم این جایگاه استراتژیک، در سیاستهای توسعهمحور داشته اما به حاشیه رانده شده و نقش آن صرفاً در بُعد لجستیکی و امنیتی تعریف و تثبیت شده است. کرمانشاە، برخلاف تبریز، نه فقط نظارت، بلکه بهطور فعال سرکوب و کنترل میشود.
تمرکز شدید تأسیسات نظامی، زاغههای موشکی، پایگاههای سپاه و ساختارهای زیرزمینی در کرمانشاە، این شهر را عملاً از یک منطقه «زیستی- مدنی» به یک «شهر- پادگان» بدل کرده است، که در چشمانداز استراتژیک جمهوری اسلامی ایران، بهمثابه دروازه غربی ایران برای پشتیبانی از محور مقاومت تقریباً فروپاشیده و مهار تحرکات کُردی در مرزها تعریف شده بود.
بهواقع در معماری امنیتی ایران شریعتمحور، تبریز و کرماشان دو ضلعِ یک مثلثاند. حاشیه، امنیت، توسعهنیافتگی. حاشیه از آنرو که هویت ملیت و فرهنگیشان به رسمیت شناخته نمیشود، امنیت از آنرو که ابزار کنترلشان است و توسعهنیافتگی بهمثابه ضمانت تداوم وضعیت موجود است.
هندسهی قدرت در تقابل تاریخ و سیاست
تبریز و کرمانشاە هر دو حامل حافظهای زنده از مقاومت مردمی و سرکوب ساختاری هستند، تبریز خاستگاه جنبش مشروطه، شهریست که اولین بار در ایران، مفهوم مشارکت و قانون را با مقاومت مسلحانه در برابر استبداد گره زد.
در دهههای اخیر نیز، با اعتراضات مدنی آذری-پانترکگرایانه، همواره در وضعیت نیمهامنیتی باقی مانده، حضور پررنگ فعالان هویتطلب و فضای سرکوب گفتمانی، تبریز را به یکی از مراکز اعتراض مهارشده بدل کرده است.
کرمانشاە، شهری در محاصره پادگانها و فرودستشده، امنیتی اما حافظهای بە مراتب عمیق و خونینتر دارد.
از مقاومتهای مسلحانه دهه ٥٠ و قیام ١٣٥٧ تا اعتراضات گسترده در آبان ١٣٩٦، دی ١٣٩٨ و خیزش «ژن، ژیان، آزادی» در ١٤٠١، کرمانشاە همواره در مرز بین قیام رادیکال و سرکوب زیسته است. ساختار نظام پادگانی ولایت فقیه، آن را بهعنوان نقطهای بالقوه خطرناک در نظم مرکزی تصور میکند، با این سابقه، حمله اسرائیل به تبریز و کرماشان نمیتواند صرفاً نظامی تفسیر شود.
از سوی دیگر حملات، فارغ از هدفگیری پایگاهها، حامل نوعی «تحقیر استراتژیک» نیز هستند، نشان دادن آسیبپذیری نقاطی که هم در متن مقاومت اجتماعی قرار گرفتە و هم در شبکه لجستیکی نظام نقش مهمی را ایفا می کنند، یعنی ضربه به ساختار نظامی در بستر شهرهایی که هویت سرکوبشده دارند، نوعی حمله دوگانه است، هم به سپاه، هم به شهرهایی کە از حافظه مقاومت برخوردارند.
نه در رکاب دولت، نه در قاب دشمن
بررسی نسبت ملیتها با جنگهای دولتمحور، ورود به یکی از تناقضهای بنیادی نظم سیاسی مدرن است دولتها میجنگند، اما اتنیکها میمیرند.
در جنگهای منطقهای مانند درگیری ایران و اسرائیل، ملیتها اغلب در جایگاههایی قرار میگیرند که نهتنها قربانیاند، بلکه در سطحی پیچیدهتر، قربانی- مشارکتکننده هم هستند، نه بهخاطر خواست خود، بلکه بهدلیل درهمتنیدگی جبر سیاسی، امنیتی و هویتی.
از سوی دیگر تحلیل سیاسی کلاسیک اغلب ملیتها را یا در کنار دولت مینشاند (همپیمان) یا در برابر آن (مقاومتگر) قرار می دهد. اما واقعیت اغلب پیچیدهتر است.
در بسیاری موارد، سکوت یا بیطرفی، نه بیموضعی، بلکه اتخاذ یک موضع آگاهانه و از سر اضطرار تاریخی است. ملیتهایی چون کُردها، تُرکها و بلوچها، بارها هزینهای سنگین بابت ورود به بازی دولت- دشمن پرداختهاند، بدون آنکە به رسمیت نیز شناخته شوند.
اسرائیل هم درصدد بود توان آفندی (حمله) و پدافندی (دفاعی) ایران را عقیم کند و هم غیرمستقیم توان واکنش دولت مرکزی برای اقدام احتمالی در مواجهه با جنبشهای ترکی و کُردی را از بین ببرد.
به عبارت دیگر از منظر نظامی، اسرائیل با ضربه زدن به پایگاههای آفندی مثل کرماشان و مراکز پدافندی مثل تبریز، دزفول، خرمآباد، عملاً هم بازوی تهاجمی و هم چتر دفاعی ایران را مختل کرد، هم امکان پاسخ از سوی ایران را تضعیف کرده و هم فضا را برای تداوم یا تشدید عملیات باز کرد.
یعنی اسرائیل از طریق حمله نظامی، فضایی سیاسی را برای تجدیدقوا یا بازتعریف نقش در اختیار گروههای مخالف قرار داد بدون آنکه مسئول مستقیم آن باشد.
البته این بدان معنی نیست اسرائیل دوست جنبشهای ترکی و کُردی بوده است، اسرائیل نه حامی اتنیکهاست، نه مدافع حقوق آنها، بلکه ازتضادهای درونی ایران صرفاً بهعنوان ابزار مهار و تخلیه قدرت دولت مرکزی استفاده میکند.
از همین رو تحریک یا تسهیل درگیری میان مرکز و پیرامون اعم از تُرک، کُرد، بلوچ یا هر نیروی پیرامونی دیگری برای اسرائیل ابزاری تاکتیکی است، نه تعهدی سیاسی یا اخلاقی،این بازی از جنس مهندسی فروپاشی از درون است، نه حمایت از رهایی.
ملیتهای ساکن در ایران اگر راه سوم و سیاست مستقلی را اتخاذ ننمایند، از ابزار تا قربانی شدن، فقط یک گام فاصله دارند.