حجاب و بحران مشروعیت: چگونه اسلام سیاسی خود را از طریق کنترل اجتماعی بازتولید میکند
- Arena Website
- 7 days ago
- 11 min read

هاوژین بقالی
دانش آموختە مدرسە مطالعات عالی علوم اجتماعی پاریس، پژوهشگر حوزە علوم اجتماعی
چندی پیش، در کنسرتی که گروه هنری روژاوا در دانشگاهی در سلیمانیه برگزار کرد، زنان با کنار گذاشتن چادر و نقابهای خود، جشن رهایی از بند نقاب را برگزار کردند. این حرکت نمادین واکنشهای تند گروههای اسلامی را برانگیخت و جدالهای اجتماعی و رسانهای شدیدی را به دنبال داشت. این واقعه، و وقایعی با محوریت حجاب در کردستان ایران، نویسنده این متن را با این پرسش روبرو ساخته که چرا جریانات اسلامی که از زمان ظهور خود در یکصد سال اخیر تا به امروز همواره برای بقا در عرصه عمومی همچون دالی تهی سعی در هماهنگی با انواع ایدههای سیاسی و فکری در جهان اسلام داشتهاند و خود را براساس آنان بازتعریف کرده، هیچگاه نتوانستهاند از نماد پایهای خود که همان حجاب و پوشش کامل زنان است، دست بردارند؟ فرض نویسنده این است که تأکید بیش از حد بر نمادها، بهویژه حجاب، و نیز تمرکز زیاد بر خطابههای اخلاقگرایانه، همراه با ارجاع مداوم به ایدههای اجتماعی محافظهکارانه و به عرصه عمومی آوردن عبادات و مناسک، همواره پناهی برای این گفتمان همواره در بحران بوده است تا عاملی برای تمایز از سایر گروههای سیاسی باشد و منبعی برای بازتعریف هویت خود فراهم آورد.
چندی پیش، گروه هنری روژآوا با عنوان «هونهرگهها ولات» کنسرتی را در دانشگاه آمریکایی سلیمانیه در باشور کردستان (کردستان عراق) برگزار کرد. در بخشی از این برنامه، چند زن بهصورت نمادین چادر و نقابهای خود را کنار گذاشتند و با رقص و شادی، رهایی از بند نقاب را که به نوعی نمادی از رهایی از بند داعش نیز بود جشن گرفتند.
این اجرا بلافاصله واکنش تند اعضای حزب «یکگرتوی اسلامی» (حزبی اخوانی به لحاظ فکری) و سپس نیروهای تندروتر اسلامی در باشور را برانگیخت. آنان این اقدام را حرکتی «ضد حجاب اسلامی و ضد دین اسلام» توصیف کردند. در پی این واکنشها، جدال رسانهای و اجتماعی شدیدی درگرفت و در نهایت، ادامه برگزاری کنسرت در شبهای بعدی متوقف شد.
تنها چند روز بعد، در آنسوی مرز و در بانه در روژهلات (کردستان ایران)، مراسمی با حضور حدود ۷۰۰ زن برگزار شد. شرکتکنندگان، همگی با پوشش کامل حجاب، سوگند یاد کردند که به حجاب پایبند بمانند و آن را در جامعه ترویج کنند. اینگونه گردهماییها پیشتر نیز بارها در شهرهای مختلف باشور برگزار شده بود.
مقایسهی این دو رویداد نشان میدهد که مسئلهی حجاب، صرفاً یک امر فردی یا فرهنگی نیست، بلکه در کردستان نیز همانند سایر جوامع اسلامی، نقطه کانونیِ منازعه در جامعه است و به نمادی از کشمکش بین زنان با جریانهای اسلامی و بخش محافظهکارتر جامعه بر سر حق مالکیت بر بدن تبدیل شده است.
نکته مهم دیگر، پیوستگی و تأثیر متقابل جریانهای اسلامی در دو سوی مرز است؛ ارتباطی که سبب میشود تحولات سیاسی، فرهنگی یا نمادین در یک سوی کردستان، بهسرعت پژواکی در سوی دیگر بیابد و کنشهای متقابل سیاسی و اجتماعی را در آن سوی مرز را برانگیزد.
اهمیت حجاب نزد جریانهای اسلامی را میتوان در دو سطح بررسی کرد:
نخست، حجاب نماد محوری اسلام سیاسی است که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به تدریج در بسیاری از جوامع اسلامی و در پیوند با دولت های تازه تاسیس شده در خاورمیانه هژمون شد و برای تثبیت مشروعیت خود به نمادهای عینی چون حجاب نیاز داشت.
دوم، حجاب ابزاری برای خروج اسلام سیاسی از بنبستهای فکری و استراتژیک خود است که به دلیل تناقضات نظری و عملیاش قادر به پاسخگویی به بحرانهای سیاسی و اجتماعی نیست و از اینرو با تاکید افراطی بر کنترل بدن زنان و اجرای دستورات اخلاقی، میکوشد بحران مشروعیت خود را پنهان یا جبران کند.
پیشتر در مقالهای نشان دادهام که چگونه حجاب به مهمترین سمبل اسلام سیاسی تبدیل شد در همان مقاله تعریف خودم را هم از اسلام سیاسی به عنوان یک گفتمان آوردهام.
در این نوشته که نه مقالهای آکادمیک بلکه تنها تلاشی برای فهم بخشی از یک واقعه است، قصد دارم بر این بُعد متمرکز شوم که اسلام سیاسی چگونه در نتیجهی تضادهای درونیاش (فکری و عملی) به بنبست رسیده و چرا تأکید بیش از حد بر حجاب و سایر قواعد اخلاقی را راهی برای بازتولید مشروعیت و بقا میپندارد امری که حداقل در رفتار میان تمامی جریانات اسلامی در روژهلات و باشور قابل شناسایی است.
تقاطعات تاریخی تأثیر باشور بر جریانهای اسلامی در روژهلات
بیشتر گروههای اسلامی در روژهلات کردستان همواره تحت تأثیر جریانهای اسلامی باشور بودند که ارتباط مستقیمتری با دنیای اسلام سنی داشتند؛ چرا که روژهلات در چارچوب ایرانِ شیعه قرار داشت.
بسیاری از گروههای اسلامی روژهلات یا با کمک اسلامگرایان آنسوی مرز تأسیس شدند، مانند جماعت دعوت و اصلاح ایران که با همکاری محمد صلاحالدین بهاالدین، بنیانگذار حزب اخوانی یکگرتو در باشور، شکل گرفت، یا شاخهای جداشده از گروههای بزرگتر آن سوی مرز بودند، مانند گروه جهاد و توحید که از انصارالاسلام انشعاب یافته بود.
با این حال، چون بیشتر گروههای اسلامی، همچون گروههای چپ و ناسیونالیست کُرد، مبارزه خود را به بیرون از چارچوب دولتهای حاکم نکشاندند و بهصورت گریلا یا پیشمرگه فعالیت نمیکردند، ارتباطاتشان بهشدت تحت تأثیر سیاستهای جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. (دولت عراق در آن زمان توان چندانی برای کنترل و هدایت گروههای اسلامی کردستان نداشت).
جنگ هشتساله ایران و عراق (۱۹۸۰–۱۹۸۸) و کنترل شدید مرزها، ارتباط میان این گروهها و بهطور کلی میان کردهای دو سوی مرز را محدود کرد.
اما در سال ۱۹۹۱، متعاقب شکست صدام حسین در جنگ خلیج و احتمال حمله شیمیایی به شهرهای باشور، دهها هزار کُرد از مرزها عبور کرده و برای چند ماه در شهرهای روژهلات پناه گرفتند.

حضور آنان در روژهلات، که یک دهه خفقان، ایزولهسازی و سرکوب جمهوری اسلامی ایران را پشت سر گذاشته بود، تغییرات چشمگیری را در زندگی اجتماعی مردم ایجاد کردە و ایدههای ناسیونالیستی کُرد را در میان نسل جوانِ پس از انقلاب تقویت نمود.
از سوی دیگر، گروههای اسلامی با اداره چندین اردوگاه در شهرهای جنوبی روژهلات، هممرز با حلبجه، فرصتی یافتند تا خود و اخوانیها را در روژهلات سازماندهی مجدد کنند.
با اعلام منطقهی پرواز ممنوع در باشور و آزادسازی شهرهای آن، این منطقه به نوعی خودمختاری نسبی دست یافت و زمینهای برای بازتعریف جایگاه گروههای اسلامی در فضای سیاسی تازه فراهم شد.
همزمان، در ایران نیز دوران اصلاحات (۱۹۹۷–۲۰۰۵) با ریاستجمهوری محمد خاتمی، فضای نسبتاً بازتری برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ایجاد کرد و اسلامگرایان توانستند تا حدی از فعالیتهای زیرزمینی خارج شوند.
اما رویداد دیگری بار دیگر موازنه نیروهای اسلامی دو سوی مرز را تغییر داد: در پی حملهی آمریکا و متحدانش به عراق در سال ۲۰۰۳، شهرهای بیاره و تَوِله در باشور، که از دو سال پیش در کنترل گروه جهادی انصارالاسلام بودند و اعضایش عمدتاً کرد، بهعلاوه گروهی از ترکها، افغانها و عربها بودند، بمباران شد.
متعاقب این بمباران، نیروهای جهادی به سمت مرز ایران عقبنشینی کردند. دولت ایران مجروحان را مداوا و اردوگاههایی را برای آنان در شهرهای مختلف روژهلات برپا کرد.
این گروهها با نظارت ایران، سازماندهی مجدد خود را آغاز کرده و در میان مردم روژهلات عضوگیری کردند. به این ترتیب، جریانهای جهادی نیز به ترکیب نیروهای اسلامی روژهلات افزوده شدند.
با قدرتگیری سریع دولت اسلامی عراق و شام (داعش) در خلأ قدرت عراق و سوریه میان سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۷، جهادیها در میان بخشی از کردها نیز توانستند نیروی بسیج قابلتوجهی ایجاد کنند.
اما این قدرت بسیج، همانقدر سریع که شکل گرفت، فروپاشید و نیروهای جهادی بار دیگر به فعالیتهای پنهان، پراکنده اما همچنان خطرناک بازگشتند.
در سالهای اخیر، با بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان و نقشآفرینی احمد الشرع، رهبر «هیات تحریر الشام»، در معادلات سوریه، جریانهای سلفی و جهادی در کردستان نیز جانی تازه گرفتهاند و سازماندهیشان آشکارتر و صدایشان بلندتر شده است.
این تحرکات جدید تا حد زیادی همراستا با سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در ایجاد فضای خوف و کنترل اجتماعی است. اکنون نیروهای سلفی در بخشهایی از کردستان به نوعی نقش «گشت ارشاد» را ایفا میکنند، گشت ارشادی که هرگز نتوانست حضور چشمگیری در کردستان داشته باشد.
در مقابل، اسلامگرایان اخوانی حضور منسجمتر و مداومتری در فضای سیاسی کردستان، در هر دو سوی مرز، داشتەاند.
اگرچە از آغاز، هدف مشترک تمامی گروههای اخوانی دستیابی به قدرت سیاسی برای تحقق حاکمیت اسلامی بودە است، اما تحولات ژئوپولیتیکی سریع و گسترده در منطقه و در کردستان، آنان را بارها با چالشهای هویتی روبهرو کردە است، تا جاییکە این گروهها در مقطع کنونی با ایدههای اولیەاشان فاصلە یافتەاند.

تناقضات ساختاری در اندیشه اسلام سیاسی
اسلام سیاسی را میتوان به عنوان گفتمانی فهمید که بر خوانشی حداکثری از دین استوار است؛ خوانشی که تلاش دارد تمامی عرصههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را ذیل خود مفصلبندی کردە و پاسخی برای همهی عرصه ها ارائه دهد.
در این خوانش، سیاست مهمترین ساحتی است که امکان تحقق هژمونی را فراهم میسازد. به همین دلیل، سیاست همواره هم کانون جذابیت و هم سرچشمه بحران برای اسلام سیاسی بوده است.
از لحظه سربرآوردن این گفتمان در قرن بیستم، ایدهپردازان آن در تلاش بودند نظریههایی عرضه کنند که هم به متون اولیه اسلامی ارجاع دهند و هم بتوانند پاسخگوی نیازهای جهان پساجنگ جهانی و بحرانزده خاورمیانه باشند.
کتابها و رسالههای متعددی با عناوین «اسلام و مدرنیته»، «اسلام و کاپیتالیسم»، «اسلام و لیبرالیسم» یا «اسلام و سوسیالیسم» کوشیدند نشان دهند که اسلام میتواند با هر یک از این گفتمانها مفصلبندی شود و مانند دالی عام عمل کند؛ دالی که معنا را در میدان گفتمانی سازمان میدهد و از خطر تجربهی مسیحیت اروپایی «مرگ خدا» میگریزد.
با این همه، تمامی این تلاشها بیش از آنکه بر نوآوری درونی و خلاقیت فکری استوار باشند، بیشتر پاسخی تقلیدی و رقابتی در برابر الگوهای دولتسازی مدرن بودند که یا در پی شکستهای پیاپی جوامع اسلامی در جنگها و یا تحت تأثیر مداخلات استعماری شکل گرفته بودند.
در عرصه عمل نیز، اسلام سیاسی نه به خلق ساختارهای تازه متناسب با منطق درونی دین، بلکه به تصرف نهادهای موجود دولت مدرنی روی آورد که خود محصول انتقال و اقتباس از مدلهای غربی بودند.
اگر در تجربه اروپایی، بهویژه از دوران رنسانس به بعد، ساختار دین به درون منطق دولت کشیده شد و قدرت سیاسی با بازآفرینی نهادهای دینی در ساحت دولت، مسیر دولتسازی را هموار ساخت، در خاورمیانه اسلام سیاسی راهی برعکس پیمودە است.

این جریان که خود همچون مسیحیت از ساختار مستقلی برخوردار نبود، به جای بازسازی نهادهای دولتی در بطن خود و ساختن نهادهای دینی همچون دولت، سعی نمود با ورود به نهادهای سیاسی موجود و تصاحب آنها هژمونی سیاسیاش را تثبیت کند.
پیامد این روند آن بود که دین اسلام در چارچوب اسلام سیاسی نه تنها به بازسازی نهادی و ساختاری دست نزد بلکه نهادهای سنتیاش همچون مسجد، مدرسه، تکیه و خانقاه نیز یا تضعیف شدند و یا از بین رفتند.
بنابراین، این جریان به پروژهای هژمونیک تبدیل شدە است که هموارە بهعنوان یک دال تهی عمل میکند؛ دالی که تمامی مطالبات متکثر جوامع مسلمان را گرد هم میآورد و در عین حال، به واسطه همین تهیبودگی، همواره در معرض بحران و از همگسیختگی قرار دارد.
این گسستها و ازهمگسیختگیها مانع از آن شدند که اسلام سیاسی بتواند ایدههای سیاسی ویژه و مستقل خود را پرورش دهد. آنچه امروز بهعنوان «نظام سیاسی در اسلام» شناخته میشود، در واقع چیزی جز بازتفسیر و اقتباس از الگوهای سیاسی موجود نیست.
به بیان دیگر، اسلام سیاسی تاکنون نتوانسته است بدیلی نوآورانه و متفاوت از تجربههای تاریخی غرب یا شرق در عرصه سیاست عرضه کند.
مفاهیمی همچون «ولایت فقیه»، «ولی امر»، «خلیفه» یا «امیرالمؤمنین» در نهایت کارکردی مشابه با نظامهای پادشاهی مطلقه دارند که در آنها پادشاه خود را نماینده خدا بر روی زمین میدانست.
تنها تفاوت در این است که پادشاهان مطلقه، بهعنوان حاکمان غیر دینی، در برخی از برهههای زمانی نیازمند رجوع به مفسران و علمای دینی بودند و در برخی از برههها خود را منبع نهایی همه دستورات میدانستند، در حالی که در اسلام سیاسی همواره این دو مقام در هم ادغام شده و حاکم سیاسی همزمان مدعی اقتدار دینی و تفسیر متون مقدس نیز هست.
سکولاریسم یا اخلاقگرایی واپسگرایانه: راههای اخوانی برای برونرفت از بنبست
جریانهای اسلامی موسوم به اخوانی، که میتوان با اغماض تمامی گروههایی را که در چارچوب نظامهای سیاسی موجود به دنبال کسب قدرت هستند و به مبارزه مسلحانه اعتقادی ندارند، در این دسته قرار داد، در سالهای اخیر با درک تناقضهای ذاتی خود و دست کشیدن از ادعای ایجاد دولت اسلامی، تلاش کردهاند از طریق پارلمان کشورهایشان وارد عرصه سیاست شوند.
با این حال، این تغییر صرفاً یک جابجایی تاکتیکی بودە و نتوانستە است آنان را از بحرانهای ساختاری رها سازد. کسب کرسی در پارلمان، علاوه بر مشروعیت سیاسی، مسئولیت مستقیم در قبال بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور را نیز بر دوش آنان میگذارد.
آنها از منظر عمومی بسیار شبیه احزاب محافظهکار و اصولگرا هستند. در فرآیند ورود به عرصه سیاست، هویت اسلامی آنها که به دالی تهی تبدیل شده است، دچار بحران میشود؛ آنها از بقیه احزاب بازشناخته نمیشوند و تفاوت نظری آنان با احزاب سکولار محافظه کار در بسیاری از حوزهها، بهویژه مسائل مربوط به زنان و حقوق اقلیتها، تنها در سطح نمادها باقی میماند.
حجاب زنان یکی از برجستهترین این نمادهاست که برای حفظ هویت اسلامی و مقابله با بحران هویت به آن چنگ میزنند.
همانند هر حزب سیاسی دیگری، این گروهها روزانه با نقدها و چالشهای عدیدەای مواجه میشوند. نمونه آن رابطه با ترکیه است که در سالهای اخیر همدلی زیادی از سوی برخی از گروهها و احزاب اسلامی در باشور و در روژهلات برانگیخته است.
اعضای دعوت و اصلاح ایران، در مصاحبههایی که در سال ۲۰۱۴ با نویسنده در تهران داشتند تأکید می کردند که حزب آکپارتی ترکیه الگوی مناسبی برای آنان است. با وجود کاهش تعاملات، چنین پیشینهای میتواند زمینه نارضایتی گسترده در کردستان ایجاد کند، زیرا سیاستهای سرکوبگرانه دولت ترکیه علیه مخالفان کُرد، از حملات به باکور و اشغال عفرین تا بمباران باشور، آن را به بازیگری متخاصم بدل کرده است.
برای احزابی که به دنبال کسب رأی در کردستان هستند، همپیمانی آشکار با چنین دولتی میتواند دشوار باشد، اگرچه هویت اسلامی و سیاستهای آنان خواهان چنین همبستگی باشد.

نمونه دیگر، رابطه گروههای اسلامی روژهلات با اصلاحطلبان ایران است. پیش از ۲۰۱۷، جماعت دعوت و اصلاح و تا حدودی شاخه حسن امینی در مکتب قرآن، با رأی دادن به اصلاحطلبان و نزدیک شدن به آنها تلاش میکردند به نمایندگی سیاسی اهل سنت در ایران برسند.
اما پس از بحرانهای مشروعیت نظام در پی جنبشهای اجتماعی متعدد در سالهای اخیر و انزوای منطقهای ایران، این راه بسته شد و آنها با بحران مشروعیت و امکان حضور سیاسی مواجه شدند.
این چالشها اعضای این گروهها را با پرسشهای پیچیدهای مواجه ساخته است: تا چه اندازه باید عقاید دینی خود را با منافع سیاسی حزب تطبیق دهند؟ چگونه میتوان بدون چشمپوشی از منافع کردستان، منافع امت اسلامی را حفظ کرد؟ با سیاسی شدن بیش از اندازه مسئولیتها، امر دعوت که از ابتدا محور فعالیت آنها بود، چه سرنوشتی خواهد داشت؟
برای مواجهه با بحران هویت و مشروعیت، گروههایی مانند یکگرتو، در اقلیم کردستان، در درون سازمان خود به بحث و بررسی راهکارهای فکری و عملی پرداختهاند.
ابوبکر علی، یکی از رهبران فکری سابق این جریان، بر رویکردی حداقلی نسبت به دین تأکید دارد؛ به این معنا که نباید از دین انتظار ارائه نظریههای سیاسی جامع داشت. این دیدگاه آشکارا با تئوریسینهای اسلامی قرن بیستم، مانند ابوالاعلی مودودی و سید قطب، که دین را نظامی کامل برای پاسخ به همه نیازهای جامعه میدانستند، تفاوت دارد.
علی در مصاحبه با نویسنده در سال ۲۰۱۳ در سلیمانیه معتقد بود که امر دعوت و سیاست باید از یکدیگر جدا شوند تا هیچیک به حاشیه نرود.
به نظر میرسد جماعت دعوت و اصلاح ایران نیز با الهام از چنین رویکردی و در واکنش به بحران مشروعیت، در آبان ۱۳۹۸ و همزمان با موج اعتراضات داخلی، تصمیم گرفت فعالیتهای سیاسی خود را (هرچند احتمالاً موقت) کاهش دادە و تمرکز خود را بر برنامههای دعوت معطوف کند.
این رویکرد البته منحصر به ایران نیست؛ به عنوان مثال، مسلملیگ، بزرگترین و قدیمیترین حزب اسلامی هند، از سال ۲۰۱۱ سیاست جدایی دعوت (بخوانید دین) از سیاست را به رسمیت شناخت.
چنین اقداماتی میتواند نشانهای از پذیرش نسبی سکولاریسم در عرصه سیاسی برای حفظ مشروعیت و هویت گروههای اسلامی باشد.
با این حال، این نوع استراتژی هنوز در احزاب اسلامی مانند یکگرتوی اسلامی و کومهلی دادگری، که در سالهای اخیر پیشوند اسلامی را از عنوان خود حذف کرده است، پذیرفته نشده است.
این احزاب، به جای جدایی سیاست از دین، با برجسته کردن نمادهای اسلامی تلاش دارند تناقضها و بحرانهای داخلی خود را پوشش دهند.
حجاب زنان، برگزاری فستیوالهای بزرگ ویژه زنان محجبه، خطابههای اخلاقی پرطمطراق در منابر، ساخت مساجد به شکل اغراقآمیز و فعالیتهای خیریه نمونههایی از این تاکتیکها هستند؛ اقداماتی که بیش از آنکه راهحل ساختاری برای بحران باشد، نقش ماسک و پوششدهنده اختلافها و تضادهای داخلی را ایفا میکند و البته نتایج فاجعهباری علیه آزادیهای فردی و ایدههای برابریخوانه در جامعه به بار خواهد آورد.
چنین بنبستهایی که جریانهای اسلامی با آن مواجهاند، و پیش از هر چیز در بازنمایی بدن و حجاب زنان خود را نشان میدهند، از طرفی ما را به ضرورت بازتعریف مسائل کردستان وامیدارند.
در روژهلات، بسیاری بر این باور بودهاند که شعار «ژن، ژیان، آزادی» را نمیتوان بهسادگی به مبارزه با حجاب تقلیل داد؛ چرا که در فرهنگ و بستر تاریخی کردستان، پوشش سر هرگز بهعنوان مسئلها محوری یا مناقشهبرانگیز مطرح نبوده است.

اگرچه این برداشت از منظر تاریخی قابلدرک است، اما تداوم و گسترش جریانهای اسلامی در کردستان و تأکید آنها بر حجاب بهعنوان نماد اخلاقی و دینی، موجب شده است که این مسئله به صحنهای از بازتولید تنشهای ایدئولوژیک بدل شود.
در واقع، استفاده این گروهها از حجاب بهمنزله ابزاری برای پوشاندن تناقضات درونی و خروج از بنبست فکریشان، کردستان را نیز وارد همان چالشهایی میکند که دیگر جوامع اسلامی با آن روبهرو هستند؛ یعنی تداوم مناقشه میان کنترل بدن زن و حق آزادی و مالکیت بر بدن.
از سوی دیگر، هرچند نمیتوان گستره معنایی و رهاییبخش شعار «ژن، ژیان، آزادی» را در بستر کردستان نادیده گرفت، اما باید یادآور شد که در سطح ایران مبارزه با حجاب به دال مرکزی این جنبش تبدیل شد؛ دالی که میتواند در کردستان نیز راه را برای بازاندیشی دربارهی حق مالکیت زنان بر بدنشان بگشاید.
این حقی است که هم در ایران و هم در کردستان، بهشدت نقض شده است و بازپسگیری آن از سوی زنان، نقطه آغاز هر پروژه رهاییبخشی است.











