تبارشناسی سلفیگری در کُردستان ایران: از بیاره تا تلگرام
- Arena Website
- 14 hours ago
- 9 min read

امیر خنجی
ظهور سلفیگری در کُردستان ایران (روژهلات) پدیدهای ناگهانی یا تکعلتی بە شمار نمی رود. از اواسط دهه ۱۳۷۰ تا امروز، سه عامل همزمان این جریان را پیش بردهاند: نخست، شوکهای برونزا از افغانستان و بیاره کردستان عراق، دوم فرصتهای مرزی و شبکهای در نوار هورامان، پاوه، جوانرود، مریوان و سقز؛ و سوم سیاست داخلی «مدیریت تهدید» که همواره بین مدارا با شبکههای تبلیغی و برخورد قاطع با شاخههای جهادی در نوسان بوده است. آنچه امروز در قالب یک کانال تلگرامی مورد حمایت طالبان مشاهده میشود، صرفاً یک خبر نیست؛ بلکه آخرین حلقه از زنجیرهای است که حدود بیست سال پیش آغاز شد.
این روایت بر دادههای میدانی، نامها و توالی رخدادها در بازه زمانی دهه ۱۳۷۰ تا ۱۴۰۴ استوار است. این متن با بازسازی خطوط زمانی، نقشه جغرافیایی و صورتبندی سازمانی، به توضیح فرایندی چندلایه میپردازد.
این روایت بدون داوری ایدئولوژیک یا ورود به جزئیات فنی حساس، از شرق ایران آغاز می شود که با قدرتگیری طالبان و راهاندازی کمپهای القاعده در اواخر دهه ۱۳۷۰، مرزهای ایران به کریدوری برای عبور و آموزش تبدیل شد.
بازگشت چهرههایی مانند ابومصعب زرقاوی به افغانستان و حرکت او از بلوچستان به کُردستان ایران (سقز و بوکان) نهتنها یک گذر ساده نبود، بلکه پلی انسانی و شبکهای بین بلوچها و کردها ایجاد کرد که بعدها به میدان عراق منتقل شد.
نقش زرقاوی از میهمان عبوری به معمار اتصال ارتقا یافت که در قالب گروههایی مانند «کتائب» و «توحید و جهاد» در کردستان ایران بازتاب یافت. همزمان با عقبنشینی حکومت مرکزی بغداد از کُردستان عراق و ایجاد خلأ قدرت، فضا برای استقرار «حرکت اسلامی کُردستان» و انشعابات آن فراهم شد.
مناطق بیاره، تهویله و شارهزور ابتدا به پناهگاه و سپس به آزمایشگاهی ایدئولوژیک تبدیل شدند. با ادغام جریانهای تندروتر (جندالاسلام و الاصلاح) در قالب «انصارالاسلام» و جنگ خونین با اتحادیه میهنی کُردستان، «امارت بیاره» شکل گرفت که از نظر اجتماعی و مذهبی بر هر دو سوی مرزهای کردستان ایران و عراق تأثیر گذاشت.
مجروحان به ایران پناه میآوردند و خانوادهها از آنها حمایت میکردند. کاستهای سخنرانی، جزوهها و منبرها پیامرسان این جریان بودند.
در این زمینه، «مرز» بیش از آنکه به معنای سیمخاردار و پاسگاه بە کار رفتە باشد، به پهنهای فرهنگی-شبکهای اشاره دارد که معنا، انسان و ابزار در آن جابهجا میشدند.
در داخل ایران، اولویت امنیتی اواخر دهه ۱۳۷۰ و اوایل ١٣٨٠ مهار احزاب ناسیونالیست، چپگرا، سکولار کُرد و حزب تازهتأسیس پژاک بود. این اولویت ناخواسته فضایی برای فعالیت شبکههای تبلیغی سلفی ایجاد کرد.
این فعالیتها از سطح تبلیغ و منبر فراتر رفت و به شاخههای جهادی با خشونت شهری منجر شد. از آن زمان، الگوی «مدارا» جای خود را به «مدیریت مرحلهای تهدید» و سپس برخورد قاطع داد.
زیرساخت نفوذ در ابتدا کلاسیک بود: مسجد، نوارهای مناظرهای، سیدیها و حلقههای درس خانگی. هورامان و جوانرود بهسرعت به کانونهای این موج جدید تبدیل شدند و حاشیههای شهر سنە (سنندج) به هاب توزیع محتوا بدل شد.
ریشههای اجتماعی این پدیده به این موارد محدود نشد. اواخر دهه ۱۳۷۰، موجی از مهاجرت بلوچها به کُردستان، از شهرک «صاحب» بین بوکان و سقز تا روستای «ظهاری»، رخ داد. این مهاجرت در ظاهر معیشتی بود، اما در عمل بستری برای پیوندهای انسانی ایجاد کرد که از طریق تبلیغ مذهبی، همنشینی مسجدی و مناسبات بازار تقویت شد.
در برخی مناطق، خیریهها و پروژههای معیشتی-مذهبی نیز به ابزاری برای نفوذ تبدیل شدند. نمونه بارز، شنو (اشنویه) بود که با دستکاری زیرساختهای رسمی، مانند خرید ساختمان مخابرات و اجاره آن با مبلغ ناچیز به دانشگاه آزاد، چتر فعالیتهای خیریهای خود را گسترش داد که هم هویتساز بود و هم به جذب سازمانی منجر میشد.
از میانه دهه ۱۳۸۰، گزارشهایی از وجود یک کمپ آموزشی در حوالی سرپلذهاب منتشر شد. این کمپ با برگزاری دورههای مقدماتی و اعزام افراد به اقلیم کردستان برای کمین علیه نیروهای پیشمرگه و بمبگذاریهای محدود در اربیل و سلیمانیه، فعالیت خود را آشکار کرد.
این «برونسپاری عملیات» با «درونسپاری تبلیغ» همراه بود: اقدامات نظامی در کردستان عراق و پایداری گفتمان تبلیغی در کردستان ایران. نتیجه، ظهور دو شاخه متمایز اما مرتبط بود: جریانهای ارشادی-تبلیغی که بر «دعوت» تمرکز داشتند و تا حدی از جهاد فاصله میگرفتند، و جریانهای جهادی-عملیاتی که اقدام مسلحانه و ارعاب شهری را در پیش گرفتند.
در شاخه نخست، «جماعت دعوت و جهاد کُردستان» در مریوان نمونهای برجسته از این روند بود. شاخه دوم، «توحید و جهاد» با تمرکز بر سنندج و دهگلان، و «کتائب کردستان» بود که در دی ۱۳۸۹ در سقز با انتشار ویدئویی از هفت فرد نقابدار با لباس کردی اعلام موجودیت کرد و پیوند خود با شبکه القاعده در عراق را به نمایش گذاشت.
پیشتر، «حرکت توحیدی اهل سنت» به رهبری ملا عبدالکریم توحیدی بهعنوان جریانی مسلح، کوچک و جغرافیامحور در کردستان شناخته میشد.
اما از اواخر دهه ۱۳۸۰، نامها و برندها سیالتر شدند: «انصارالاسلام/انصارالسنه» در اقلیم کردستان با پیوندهای مرزی به کردستان ایران، «کتائب القاعده کردستان» که به «کتائب کردستان» تغییر نام داد؛ «توحید و جهاد» که حوالی سال ۱۳۸۸ در سنندج و دهگلان فعال شد؛ «انصارالسنه سقز» که بهصورت جهادی شهری شکل گرفت؛ و از سال ۱۳۹۸، «حرکت مهاجرین اهل سنت ایران» که در ادلب سوریه با «تحریرالشام» همپیمان شد و کادرهای کرد سلفی-جهادی را گرد هم آورد.
در این میان، نکتهای هویتی قابلتوجه است: هیچیک از این گروهها در ادبیات رسمی خود از عنوان «سلفی» استفاده نکردند؛ این برچسب تحلیلی از بیرون به آنها نسبت داده شده است.
آنها نامهایی با ریشه جغرافیایی یا بار معنایی جهادی و مذهبی را ترجیح میدادند، مانند «کتائب» (گردانها)، «انصار» (یاران دین)، یا «توحید و جهاد» (تأکید بر یکتاپرستی و جنگ در راه آن).
نقشه جغرافیایی، کانونهای گسترش این تفکر را روشن میکند: سنندج، دهگلان، سقز و مریوان بهعنوان مراکز اصلی، و بانه، بوکان، پاوه، جوانرود، روانسر و قروه در حاشیه. روستاهایی مانند وسیعلیا و برازان در سنندج، بلدستی و قروچای در دهگلان، و بانیچوب و جورآباد در حاشیه سنندج، بهعنوان پایگاههای اجتماعی-مذهبی، نقشی فراتر از نقاط کوچک جغرافیایی داشتند.
خط زمانی فشرده اما گویاست: در ۲۷ فروردین ۱۳۸۵، انفجاری در منزل «ملا حسن بارخدا» در مریوان رخ داد. همان سال، در ۲۶ بهمن، درگیری مذهبی در روستای بلدستی دهگلان و در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶ در قروچای تکرار شد.
در ۸ خرداد ۱۳۸۶، قبر «شیخ عبدالله کوسه» در سنندج به آتش کشیده شد، در ۱۷ خرداد تهدید علیه «تکیه شیخ حسامالدین» ادامه یافت، و در ۱۰ تیر، درگیری با دراویش در محله جورآباد سنندج رخ داد. در ۲ مرداد، مقبره «شیخ بانیچوبی» در روستای بانیچوب سوزانده شد و در ۲۷ مرداد، بمبگذاری ناموفقی در خیابان پاسداران سنندج، سلفیهای جهادی را بهعنوان مظنونان اصلی مطرح کرد.
در ۱۸ فروردین ۱۳۸۷، فاجعه صالحآباد سقز رخ داد: «شورش سلیمیفر» به دست «ارسلان رضایی» ذبح شد. ضارب در اقرار خود به تأثیرپذیری از آموزههای منتسب به «ملا محمد علوی» اشاره کرد. این واقعه شکاف میان تبلیغ و جهاد را در افکار عمومی برجستهتر کرد.
سال ۱۳۸۸ سال نظامیسازی این روند بود: در ۴ اردیبهشت، حمله مسلحانه به یگان ویژه در حوالی «بهشت محمدی» و ستاد انتظامی میدان «۱۲ فروردین» سنندج رخ داد. در ۱۷ تیر، «خلیفه ابراهیم» (نقشبندی) در قروه ترور شد، و در ۲۴ تیر، به کانکس نیروی انتظامی در خیابان فردوسی حملە شد. در ۱۸ و ۲۵ شهریور، سوءقصد به قضات «مهدی کاویانی» و «حسن داوطلب» در سنندج ناکام ماند. در ۲۱ شهریور، «ماموستا برهان عالی»، امام جماعت مسجد قباء، در میانه رمضان ترور شد و در ۲۶ شهریور، «ماموستا محمد شیخالاسلام»، نماینده مجلس خبرگان، به قتل رسید.
در ۲۴ اسفند، «کاوه شریفی» ۱۹ساله و «طالب ملکی» ۲۱ساله بهعنوان عاملان چند ترور معرفی شدند.در سال ۱۳۸۹، درگیری مسلحانه در ۱۵ مهر در میدان آزادی سنندج رخ داد و در دی همان سال، «کتائب کُردستان» در سقز با ویدئویی از هفت فرد نقابدار اعلام موجودیت کرد که بر پیوند با القاعده عراق تأکید داشت.
اما چرا سقز؟ این شهر از سال ۱۳۸۹ به بعد، محل تلاقی تبلیغ و جهاد بود: از خاطره «محمد انور سقزی» (ملقب به انور کردی، زندانی گوانتانامو) تا کشتهشدن چند جوان سقزی در افغانستان و درگیریهای «سرای سقز».
این شبکه دو وجهی با تبلیغ در خانه و مسجد و اقدام مسلحانه در خیابان، بهواسطه جغرافیای مرزی و روابط انسانی چند سالی پویایی خود را حفظ کرد.
تأمین مالی این گروهها ترکیبی بود: اعانههای مذهبی-خانوادگی و سرقتهای هدفمند.
الگوی «توحید و جهاد» در سالهای ۱۳۸۸-۱۳۸۹ نمونهای روشن از این شیوە از کسب درآمدهای مالی است: سرقت از طلافروشیهای همدان و زنجان برای تأمین هزینههای عملیات، همراه با تلاش برای کسب مشروعیت اجتماعی از طریق «مطالبه عدالت» در محلات حاشیهای.
«روانعملیات» این گروهها نیز ویژگیهای خاص خود را داشت: بیانیههای تند تکفیری، برچسبزنی به مخالفان بهعنوان «تروریستهای سکیولار-دمکراسیطلب»، و ویدئوهایی با چیدمان نمادین (نقاب، سلاح، پرچم، زبان کردی) برای نمایش «حضور»، حتی در زمان کاهش ظرفیت عملیاتی.
مواجهه حکومت جمهوری اسلامی ایران با این جریانها در سه مرحله تغییر کرد: از ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳، در حالی که فعالیتها عمدتاً تبلیغی و شبکهای بود، مدارای مصلحتی و رصد کمهزینه غالب بود.
از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۹، با ظهور کمپ آموزشی سرپلذهاب و اتصال به اقلیم کردستان، کنترلها سختتر شدند. از سال ۱۳۸۸، با اوجگیری ترورها و حملات شهری، برخورد قاطع با «توحید و جهاد» و «کتائب» آغاز شد.
از ۱۳۹۰ به بعد، تبلیغ زیرزمینی شد و سیاست «کاهش ظرفیت داخلی از طریق خروج نیروهای پرریسک» دنبال شد، درحالی که شبکههای وابسته به داعش بهشدت سرکوب شدند. نتیجه ناخواسته این رویکرد، افزایش موج مهاجرت جهادی بود.
برآوردهای میدانی از پیوستن حدود ۴۰۰ نفر از کردستان به داعش در عراق و سوریه حکایت دارند. از این تعداد، حدود ۱۷۰ نفر کشته یا مجروح شدند، نزدیک به ۵۰ نفر بازگشتند و سرنوشت دستکم ۴۰ نفر نامعلوم است.
گمانههایی از اعدامهای درونسازمانی یا تغییر جبهه نیز مطرح شده است. این موج تا میانه دهه ۱۳۹۰ که «هیات تحریرالشام» در ادلب تثبیت شد و «حرکت مهاجرین اهل سنت ایران» بهعنوان چتری برای کادرهای کرد کردستان ایران شکل گرفت، ادامە پیدا کرد.
اوایل سال ۱۳۹۴، عبدالرحمن فتاحی به سوریه رفت و به «حرکت مهاجرین اهل سنت ایران» پیوست. او در ساختار فقهی-قضایی ادلب جایگاه ویژهای یافت و گزارشها از نقش او بهعنوان «مسئول امور ایرانِ جولانی» حکایت دارند.
آنچه قطعی است، نفوذ فقهی-سازمانی بالای او و خطابههای کردیاش در دمشق و ادلب است. این مسیر، الگوی «امام جماعت محلی، زندانی امنیتی، مهاجر جهادی و کادر فقهی ادلب» را به نمایش میگذارد و نشان دهندە حلقه اتصال سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۹۰ در ایران با شبکههای ۱۴۰۰ به بعد در سوریه است.
با کاهش ظرفیت عملیاتی این گروهها در داخل ایران، عرصه رسانهای جان تازهای گرفت. «از منبر به تلگرام» صرفاً یک استعاره نیست، بلکه توصیف تغییر فناوری انتقال معناست.
رونمایی اخیر از یک کانال تلگرامی کردی با حمایت طالبان چند پیام روشن دارد: هزینههای جغرافیایی و فیزیکی جذب و هماهنگی بهشدت کاهش یافته؛ محتوا به زبان کردی و با نشانهشناسی بومی تولید میشود؛ و هستههای پراکنده محلی با کادرهای خارجنشین (از تحریرالشام تا طالبان) بهصورت نرم پیوند میخورند.
این گذار نشان میدهد حتی اگر زیرساخت عملیاتی در کُردستان تحت کنترل باشد، «زیرساخت معنایی» همچنان قابل تولید و انتقال است و اکنون ارزانتر از گذشته عمل میکند.
پرسش اصلی، «تهدید بالفعل» در ۱۲ تا ۱۸ ماه آینده است. در محتملترین سناریو، وضعیت کنونی و کنترل بر این جریان حفظ میشود. گروههای سلفی-جهادی تنها در قالب هستههای کوچک و پراکنده ادامه حیات میدهند و اثرگذاریشان محدود است.
بااینحال، فعالیتهای تبلیغی و جذب ایدئولوژیک همچنان پابرجاست، اما تشکیل و هدایت شبکهای عملیاتی هماهنگ، مانند آنچه در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹ دیده شد، بسیار دشوارتر خواهد بود.
سناریوی دوم، همگرایی رسانهای بیشتر با طالبان و تحریرالشام است: تولید محتوای هدفمند کردی که نارضایتیهای جغرافیایی و مادی (معیشت، هویت، تبعیض احساسشده) را با گفتار تکفیری پیوند میزند و مطالبات را «بازمعنا» میکند. این خطر آرام از طریق مارپیچ سکوت در برابر گفتار خشن شکل میگیرد.
سناریوی سوم، بازگشت برخی گروهها به روشهای عملیاتی ساده و ارزان در محیطهای شهری است، مانند کمین گذاری علیه گشتهای امنیتی، حمله به اهداف غیرنظامی یا کمحفاظت، و خرابکاریهای کوچک اما نمادین.
احتمال این سناریو پایین تا متوسط است و به شرایط منطقهای و تحریکهای خارجی بستگی دارد. نشانههای هشداردهنده شامل افزایش تهدید علیه روحانیون رقیب، موج تخریب نمادهای تصوف، و انتشار پیامهای صوتی ناشناس در محلههای حاشیهای است.
برای فهم این شبکه، میتوان مسیر را چنین خلاصه کرد: از ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳، رشد خزنده فکری در هورامان، جوانرود و سنندج با پیوند به بیاره و تهویله؛ از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶، فعالیت کمپ آموزشی نزدیک سرپلذهاب و خرابکاریهای نمادین؛ از ۱۳۸۷ تا ۱۳۸۹، نظامیسازی در سنندج و اعلام موجودیت کتائب در سقز؛ از ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۳، سرکوب مرحلهای و زیرزمینیشدن تبلیغ؛ از ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۸، مهاجرت گسترده به داعش و تحریرالشام و شکلگیری «حرکت مهاجرین اهل سنت ایران» در ادلب؛ و از ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۴، ثبات نسبی میدانی در داخل و گذار به نبرد معنایی در تلگرام.
در این مسیر، نامها تغییر کردهاند (انصار، کتائب، توحید و جهاد، مهاجرین)، اما الگوها تکرار شدهاند: جذب مسجدی-خانگی، اعلام هویتی با ویدئو و بیانیه، اقدامات نقطهای شهری و مرزی، و کوچ ایدئولوژی به رسانههای نوین.
این فراز و نشیب یک پیام کلیدی دارد: برای سنجش «خطر بالفعل»، باید سه ظرفیت را همزمان دید: عملیاتی (که اکنون محدودتر از اوج ۱۳۸۸-۱۳۸۹ است)، رسانهای-معنایی (که گستردهتر از گذشته شده)، و تابآوری اجتماعی (که اگر نادیده گرفته شود، خیریههای ایدئولوژیک و کانالهای بیرونی خلأ آن را پر میکنند).
به بیان ساده، امارت بیاره سالهاست فروپاشیده است، اما «بیاره دیجیتال» هر شب در تلفنهای همراه بازسازی میشود. مهار اولی با پاسگاه و کمین ممکن بود، اما مهار دومی نیازمند مدرسه، شغل، مسجد گفتوگومحور، قاضی شفاف و اینترنتی بدون هراس برای شهروند است.
یک نکته روششناختی: این تحلیل بر دادههای محلی و روایات موردی استوار است و آگاه است که گروهها خود را «سلفی» نمینامند؛ برچسبها صرفاً ابزار فهماند. نامهایی مانند ملا کریکار (نجمالدین فرج احمد) و ابوعبدالله شافعی (وریا هولیری) در یک سوی مرز، و هیمن بانیشاری، عمر بازیانی، حمید عالی مریوانی، ملا محمد علوی، ابووائل، ملا عمر عبدالعزیز کریم و سید جمال چمچمالی در سوی دیگر، نشاندهنده «پارهخطی تاریخی»اند که معنا را از بیاره به سنندج و از سنندج به ادلب منتقل میکند و گاه بازمیگرداند؛ گاهی با نقاب و سلاح، گاهی با نوار و سیدی، و امروز با تلگرام.