احتمال حمله دوباره اسرائیل به ایران؛ سناریوسازی، مدیریت ادراک و مهندسی بستر تصمیمگیری
- Arena Website
- Aug 18
- 5 min read

موج تازهای از گمانهزنیها درباره احتمال حمله مجدد اسرائیل به ایران، فضای رسانهای و سیاسی منطقه را فرا گرفته است. این وضعیت با تکرار الگوی تهدید، تکذیب و سناریوسازی پیش از بحران، عملاً بخشی از جنگ ترکیبی محسوب میشود. چنین فضایی همزمان افکار عمومی را با امکان جنگ عادت میدهد، منابع ایران را فرسوده میسازد و فرصت آزمون واکنشها را برای مهاجمان فراهم میآورد.
در هفتههای اخیر، فضای رسانهای و سیاسی منطقه بار دیگر تحتتأثیر موجی از گمانهزنیها درباره احتمال حمله اسرائیل به ایران قرار گرفته است. این وضعیت، با وجود تفاوتهای تاکتیکی نسبت به گذشته، شباهت عمیقی به الگوی پیش از حمله قبلی دارد؛ دورهای که تهدیدهای آشکار، تکذیبهای قاطع و ضربالاجلهای سیاسی همزمان در جریان بود و هر جریان یا تحلیلگر، بر اساس دادهها و منابع خاص خود، روایتی متفاوت ارائه میکرد.
در ظاهر، این تکثر روایات نشان از فقدان قطعیت دارد، اما در لایههای زیرین، بخشی از یک فرآیند هدفمند برای شکلدهی به محیط تصمیمگیری قابل بازخوانی است؛ فرآیندی که همزمان چند هدف را دنبال میکند و عملاً بهعنوان یکی از ابزارهای جنگ ترکیبی عمل میکند.
در این چارچوب، تکثر روایتها کارکردی چندلایه دارد. نخست، بستر روانی جامعه را به شکلی تدریجی تغییر میدهد و افکار عمومی داخلی و خارجی را با امکان وقوع یک بحران یا حتی جنگ آشنا میسازد.
زمانیکە ذهنیت عمومی به چنین احتمالی عادت کند، مقاومت اولیه در برابر وقوع آن کمتر میشود و طرف مهاجم میتواند بدون مواجهه با شوک اجتماعی شدید، اقدام خود را پیش ببرد.
دوم، این فضای نامطمئن، طرف هدف، در اینجا ایران، را ناچار میسازد منابع و انرژی خود را در چند جبهه از آمادگی نظامی گرفته تا تدابیر اقتصادی، دیپلماتیک و رسانهای توزیع کند.
این پخش منابع، تمرکز استراتژیک را تضعیف میکند و توان پاسخگویی سریع و منسجم را کاهش میدهد.
سوم، چنین فضایی برای بازیگران مهاجم یک فرصت بیبدیل فراهم میآورد تا واکنشهای محیطی را از نحوه واکنش دولتهای منطقه و قدرتهای بزرگ گرفته تا رفتار بازارها و افکار عمومی بیازمایند؛. این آزمونها کمک میکند که بهترین نقطه زمانی و مکانی برای مداخله واقعی شناسایی شود.
تجربه حمله قبلی: ابهام بهعنوان ابزار
پیش از حمله قبلی اسرائیل به ایران، همین الگوی چندلایه در جریان بود. در آن مقطع، گزارشهایی از تحرکات هوایی اسرائیل، رزمایشهای مشترک با آمریکا، و حتی شایعاتی درباره ذخیرهسازی سوخت و مهمات در پایگاههای منطقهای منتشر میشد.
همزمان، بخش دیگری از روایتها از احتمال بازگشت به میز مذاکره و کاهش تنش خبر میدادند. این همزیستی تهدید و تکذیب، همان «ابهام راهبردی» است که در ادبیات امنیتی بهعنوان یکی از مؤثرترین ابزارهای فشار روانی شناخته میشود.
در چنین شرایطی، ایران مجبور شد خود را هم برای سناریوی جنگ آماده کند و هم احتمال گشایش دیپلماتیک را مدنظر قرار دهد.
این حالت دوگانه، منابع را فرسوده و تصمیمگیری را دشوار میکند. تجربه پیشین نشان داد که حتی اگر حملهای در نهایت انجام شود، مهمترین پیامد این دوره پیش از بحران، همین فرسایش تدریجی ظرفیتها و افزایش آسیبپذیری در نقطه حساس است.
روایتها و انگیزهها
در شرایط کنونی، اسرائیل روایت خود را بر پایه ضرورت «اقدام پیشدستانه» علیه تهدید هستهای ایران بنا کرده است. این کشور تلاش میکند با بزرگنمایی خطر، حمایت داخلی و بینالمللی را برای هر نوع اقدام ممکن جلب کند.
آمریکا نیز، برخلاف نقش ظاهراً تنظیمکننده، در واقع حضوری فعال و چندوجهی در این فرآیند دارد. واشنگتن نهتنها در هماهنگی اطلاعاتی و عملیاتی با تلآویو مشارکت میکند، بلکه سناریوهای غیرنظامی موازی را نیز طراحی و اجرا میکند؛ سناریوهایی که میتوانند بدون شلیک حتی یک گلوله، فشار سنگینی بر ایران وارد کنند.
این اقدامات میتواند از در تنگنا قراردادن اروپا در فعالسازی مکانیسم ماشه در شورای امنیت و یا تشدید تحریمهای اقتصادی گرفته تا تقویت و هدایت اعتراضات داخلی یا حتی بررسی گزینههای تغییر قدرت از درون ساختار حکومتی را شامل شود.
هدف از چنین طراحیای آن است که حتی در صورت منتفی شدن حمله نظامی، مسیر فشار حداکثری ادامه یابد و دستاوردهای راهبردی بدون هزینه جنگ مستقیم به دست آید.
در سوی مقابل، بخش سختافزاری جمهوری اسلامی ایران تلاش دارد با کوچکنمایی تهدید حمله و برجستهکردن توان بازدارندگی، افکار عمومی داخلی را آرام نگه دارد.
این سیاست، اگرچه برای حفظ ثبات روانی جامعه ضروری به نظر میرسد، اما با محدودیتهای جدی نیز مواجە است. فشار اقتصادی، فرسودگی بخشی از توان دفاعی، و شکافهای سیاسی–اجتماعی داخلی، ظرفیت واکنش منسجم ایران را کاهش داده و این مسئله در محاسبات طرف مقابل جایگاه مهمی دارد.
سناریوسازی؛ از پیشبینی تا شکلدهی آینده
در نظریههای امنیت بینالملل، سناریوسازی ابزاری است که تنها به پیشبینی آینده محدود نمیشود؛ بلکه با خلق مجموعهای از آیندههای ممکن، عملاً مسیر تحولات را شکل میدهد.
این فرآیند در شرایطی مانند امروز، کارکردی مضاعف پیدا میکند: هم افکار عمومی را بهتدریج با وضعیت بحرانی وفق میدهد، هم منابع طرف هدف را پراکنده و توانش را تضعیف میکند، و هم واکنشهای محیطی را برای یافتن نقطه بهینه مداخله میسنجد.
برای اسرائیل، این رویکرد یک سرمایهگذاری راهبردی است که به آن اجازه میدهد حتی پیش از شلیک اولین موشک، بخشی از پیروزی روانی و سیاسی را به دست آورد.
برای آمریکا، چنین فضایی فرصتی است تا همزمان فشار نظامی بالقوه را حفظ کند و سناریوهای غیرنظامی را پیش ببرد. برای ایران نیز این شرایط بیش از آنکه فرصت باشد، یک میدان آزمون پرهزینه است که در آن باید میان نمایش قدرت و اجتناب از تحریک طرف مقابل تعادل برقرار کند، در حالی که فرسایش منابع در حال پیشروی است.
سناریوهای احتمالی اقدام
اگر این فضای سناریوسازی به تصمیم عملی منجر شود، میتوان سه شکل اصلی اقدام را محتمل دانست.
نخست، حمله محدود و نقطهای به برخی مراکز حساس، که هدف آن بیشتر نمایش قدرت و انتقال پیام بازدارندگی است تا آغاز یک جنگ تمامعیار.
دوم، ضربه گسترده و چندروزه به زیرساختهای دفاعی و صنعتی، که ریسک بیشتری دارد اما میتواند بازدارندگی بلندمدت ایجاد کند.
سوم، یک عملیات ترکیبی شامل حملات محدود هوایی، نفوذ سایبری و اقدامات اطلاعاتی برای ایجاد اختلال در فرماندهی و کنترل.
با این حال، همانطور که تجربههای پیشین نشان داده است، حتی در صورت منتفی شدن سناریوی نظامی، بستر ایجادشده میتواند به سمت گزینههای غیرنظامی سوق داده شود: فعالسازی مکانیسمهای حقوقی بینالمللی، تشدید فشار اقتصادی، تقویت اعتراضات اجتماعی، یا حتی تلاش برای بیثباتسازی ساختاری.
در این حالت، نبود جنگ به معنای پایان بحران نیست، بلکه صرفاً شکل آن تغییر میکند.
مهندسی بستر پیش از تصمیم
آنچه در مجموع دیده میشود، تلاشی سازمانیافته برای مهندسی بستر پیش از اخذ تصمیم است. این بستر بەگونەای طراحی شده است که اگر تصمیم به اقدام، نظامی یا غیرنظامی گرفته شود، حمایت داخلی و بینالمللی برای آن وجود داشته باشد و طرف هدف در ضعیفترین موقعیت ممکن قرار گیرد.
در چنین شرایطی، حتی پایاننیافتن بحران به شکل جنگ، به معنای شکست راهبرد مهاجم نیست؛ چرا که فشار روانی، اقتصادی و سیاسی میتواند به همان اندازه یا حتی بیش از جنگ، طرف مقابل را فرسوده کند.
به همین دلیل، میتوان این احتمال را قوی دانست که فضای امروز بیش از آنکه محصول تصادف یا صرفاً نتیجه اختلاف دیدگاهها باشد، ادامه یک الگوی هدفمند مدیریت ادراک و سناریوسازی است.
تفاوت امروز با گذشته در این است که گزینههای غیرنظامی تقریباً به اندازه گزینههای نظامی جدی و فعال شدهاند، و طرف مقابل در هر دو مسیر نقشی فعال و تعیینکننده دارد.
ایران اما، با منابع محدود، فشار اقتصادی فزاینده و شکافهای داخلی، ناگزیر است همزمان خود را برای هر سه جبهه آماده نگه دارد: جنگ احتمالی، فشار اقتصادی و تحرکات داخلی.
این سهگانه، همان نقطهای است که سناریوسازی دشمن را به یک فشار چندوجهی و مداوم تبدیل میکند.











