سلبریتی ها در خدمت اقتدارگرایی
- Arena Website
- Nov 2
- 10 min read

نصراللە لشنی
در روزگار ما، قدرت دیگر تنها از مسیر زور و سرکوب عریان اعمال نمیشود، بلکه در لایههای نرمترِ فرهنگ، رسانه و عاطفه جریان مییابد. اقتدارگراییِ معاصر بیش از هر زمان از چهره، محبوبیت و روایت برای بازتولید مشروعیت خود استفاده میکند. در این میان، سلبریتیها به ابزار محوری سیاست فرهنگی قدرت بدل شدهاند: چهرههایی که با زبان احساس و نمایش، میتوانند چهرهای انسانی از اقتدار ارائه دهند و انقیاد را در قالب اعتماد و همدلی بازنمایی کنند.
رخداد اخیرِ ماجرای پژمان جمشیدی بهخوبی این سازوکار را آشکار کرد. پس از شکایت یک زن جوان از او به اتهام تجاوز و بازداشت موقت، تنها چند روز بعد قرار بازداشت وی به وثیقه تبدیل شد و او آزاد گردید.
اندکی بعد، روزنامهی هممیهن با شاکی و مادرش مصاحبه کرد، اما بهسرعت و به دستور دادستان سایت روزنامه از دسترس خارج شد. سپس جمشیدی با دریافت مجوز خروج از ایران خارج و به ترکیه رفت و از طریق صفحهی اینستاگرام خواهرش، تمام اتهامات را کذب محض خواند.
همزمان، برخی چهرهها، و حسابهای پرنفوذ مجازی با انتشار پیاپی پیامهای حمایتی و برجستهسازی چهرهی او، روایت یکسویهای از ماجرا را در فضای عمومی تثبیت کردند.
برآوردهای آماری بعدی نشان داد که از میان کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی، تنها حدود دو درصد از کاربران اینستاگرام و پانزده درصد از کاربران اکس (توییتر سابق) از دخترِ شاکی بهعنوان قربانی حمایت کردهاند.
این نسبت نابرابر نشان میدهد که چگونه افکار عمومی در چارچوب اقتصاد عاطفه و توجه شکل میگیرد و چگونه حمایت غیررسمی اما جهتدار از سلبریتیها میتواند همدلی جمعی را به نفع چهرهی محبوب و در راستای بازتولید مشروعیت هدایت کند.
یادداشت پیش رو میکوشد نشان دهد که در نظامهای اقتدارگرا، سلبریتی از یک چهرهی فرهنگی فراتر میرود و به سازوکار بازتولید زور تبدیل میشود.
این پدیده در پنج سطح نظری تحلیل میشود: صنعت فرهنگ، هژمونی فرهنگی، اقتصاد توجه، سرمایه نمادین، و وانمایی قدرت. از خلال این پنج بُعد میتوان دید که چگونه تصویر، عاطفه و شهرت، در خدمت تثبیت سلطه قرار میگیرند—سلطهای که دیگر نه با زور، بلکه با لذت، نمایش و رضایت اعمال میشود.
صنعت فرهنگ و کالاییشدن سلبریتی
مفهوم «صنعت فرهنگ» را آدورنو و هورکهایمر نخستینبار در «دیالکتیک روشنگری» برای توضیح دگردیسی فرهنگ در عصر سرمایهداری متأخر طرح کردند.
از دید آنان، فرهنگ مدرن دیگر حاصل خلاقیت و بیان آزاد انسان نیست، بلکه در چارچوب منطقی صنعتی تولید میشود که همانند هر صنعت دیگر، هدفش سودآوری و تداوم نظم موجود است.
در این نظام، موسیقی، سینما، تلویزیون و حتی ادبیات، بهجای آنکه آگاهی انتقادی برانگیزند، به ابزارهایی برای بازتولید انقیاد بدل میشوند. صنعت فرهنگ با استانداردسازی محصولات و یکنواختسازی سلیقهها، سوژه را به مصرفکنندهای رام و پیشبینیپذیر تبدیل میکند.
از همینجا میتوان فهمید که «سلبریتی» پدیدهای تصادفی یا طبیعی نیست، بلکه محصول مستقیم همین منطق صنعتی است. سلبریتی در حقیقت «کالایی از جنسِ چهره» است که بهجای شیء مادی، نوعی تصویر و احساس را بە فروش میرساند.
در منطق سرمایهداری فرهنگی، چهرهی فرد بدل به سرمایهای نمادین میشود که میتوان آن را اندازهگیری، خرید و فروش، و در خدمتِ بازتولید ایدئولوژی قرار داد.
همانطور که گای دوبور در «جامعهی نمایش» یادآور میشود، در جهانِ معاصر، «نمایش» جای واقعیت را میگیرد: مردم دیگر با جهان نمیزیند، بلکه با تصویرِ جهان زندگی میکنند. سلبریتی در این میان همان «چهرهی نمایش» است؛ انسانی که وجود اجتماعیاش نه در زیست واقعی، بلکه در بازنمایی رسانهای تحقق مییابد.
اما در نظامهای اقتدارگرا، این فرایند کالاییشدن سلبریتی صرفاً اقتصادی نیست، بلکه آشکارا سیاسی میشود. دولتها با کنترل ساختارهای رسانهای، نهتنها تعیین میکنند چه کسی میتواند ستاره شود، بلکه محتوا و حدود سخنِ او را نیز مشخص میکنند.
در چین، صنعت سرگرمی تحت نظارت مستقیم حزب کمونیست عمل میکند؛ هنرمندان موظفاند وفاداری خود به «میهن، ثبات و حزب» را نشان دهند و کوچکترین انحراف از خط رسمی با حذف از فضاهای مجازی و ممنوعالکاری پاسخ داده میشود.
در ترکیه نیز، حکومت اردوغان با تلفیق ناسیونالیسم اسلامی و صنعت رسانهای، نوعی «سلبریتیسازی حکومتی» را سامان داده است: خواننده، بازیگر یا مجری تلویزیونی و فعال فضای مجازی تنها تا زمانی محبوب است که در مدار ایدئولوژی رسمی باقی بماند.
در ایران نیز، شکل خاصی از همین منطق برقرار است. ساختار سانسور و مجوزدهی موجب میشود که فرآیند تولید فرهنگی از آغاز تا پایان در کنترل نهادهای رسمی باشد. در نتیجه، تنها سلبریتیهایی مجال دیدهشدن مییابند که یا آشکارا با گفتمان رسمی همسو هستند، یا دستکم آن را به چالش نمیکشند و بیخطرند.
این نظام گزینش چهرهها نوعی مهندسی عاطفی جامعه را رقم میزند: مردم احساسات، شور، امید یا غم خود را از طریق چهرههایی تجربه میکنند که بهدقت انتخاب و طراحی شدهاند.
بهبیان دیگر، در چنین نظامی سلبریتی نه صرفاً چهرهای محبوب، بلکه ابزار سیاست عاطفه است؛ ابزاری که شور تودهای را در جهتی کنترلشده و بیخطر هدایت میکند.
به همین سبب، صنعت فرهنگ در جوامع اقتدارگرا نقشی دوگانه دارد: از سویی سرگرمی میآفریند و از سوی دیگر، از طریق همین سرگرمی، نظمی عاطفی و ایدئولوژیک برقرار میکند.
سلبریتی، بهظاهر فردی آزاد و موفق است، اما در واقع، حاملِ «چهرهی فرمان» است؛ چهرهای که وظیفه دارد نظم را زیبا جلوه دهد و تسلیم را بهصورت لذت عرضه کند.
هژمونی فرهنگی و رضایت تحمیلی
آنتونیو گرامشی در نظریهی «هژمونی فرهنگی» نشان داد که قدرت سیاسی پایدار صرفاً از طریق زور بهدست نمیآید، بلکه با جلب رضایت جامعه تثبیت میشود.
از نگاه او، حکومتها برای ماندگاری نیاز دارند که مردم نظم موجود را نه تنها بپذیرند، بلکه آن را طبیعی، عقلانی و حتی مطلوب تلقی کنند. این رضایت، برخلاف اطاعت صرف از دستور و قانون، «رضایت تحمیلی» است؛ رضایتی که از طریق ترکیبی از اجبار و بازتولید فرهنگی ایجاد میشود.
در این چارچوب، سلبریتیها نقش کلیدی پیدا میکنند: آنان «چهرههای رضایت» هستند. محبوبیت و نفوذ اجتماعی سلبریتی، قابلیت آن را دارد که روایت رسمی قدرت را به زبان روزمره و تصویری منتقل کند و آن را «عادی» جلوه دهد.
به بیان دیگر، سلبریتیها واسطهای میشوند که پیچیدگیهای سیاست و ایدئولوژی را در قالب نمادین و احساسی قابل هضم میسازند.

مطالعهی اینترن دربارهی روسیه و ترکیه نشان میدهد که در این کشورها سلبریتیها به میانجیانی تبدیل شدهاند که روایت رسمی از ملیگرایی، میهنپرستی یا دینداری را نه تنها منتقل میکنند، بلکه آن را طبیعی، مردمی و جذاب جلوه میدهند.
در این وضعیت، سلبریتی دیگر صدای مستقل جامعه نیست؛ او پژواک گفتمان قدرت است، و هر لبخند، سخن یا تصویرش میتواند به ابزار تثبیت هژمونی فرهنگی بدل شود.
هژمونی فرهنگی دقیقاً زمانی به ثمر مینشیند که مردم این بازنمایی را نه به عنوان تبلیغ قدرت، بلکه بهعنوان یک واقعیت اجتماعی تجربه کنند. در این لحظه، رضایت تحمیلی در لباس تمایل آزادانه ظاهر میشود و نظم موجود، بدون نیاز به سرکوب مستقیم، تثبیت میشود.
به بیان دیگر، سلبریتی به نماینده رضایتی تبدیل میشود که قدرت را از طریق محبوبیت، اعتماد اجتماعی و نفوذ عاطفی بازتولید میکند.
این پدیده در شبکههای اجتماعی و رسانههای دیجیتال، ابعاد گستردهتری یافته است: سلبریتیهای مجازی، اینفلوئنسرها و چهرههای پرطرفدار، با انتشار محتوای کوتاه، ویدئو و عکس، حس همبستگی یا بیتفاوتی با قدرت رسمی را بهصورت روزمره در زندگی کاربران تزریق میکنند.
این نوع بازتولید فرهنگی، حتی از رسانههای سنتی هم مؤثرتر است، زیرا با زبان تصویر و تجربه شخصی مخاطب ترکیب میشود و توهم «خودانگیختگی» رضایت را ایجاد میکند.
اقتصاد توجه و مهندسی دید جمعی
هربرت سایمون در دههی ۱۹۷۰ نخستین بار از «اقتصاد توجه» سخن گفت: در دنیایی که جریان اطلاعات بیوقفه و نامحدود است، توجه انسان کمیابترین و ارزشمندترین منبع به شمار میرود.
او نشان داد که محدودیت توجه، باعث میشود منابع انسانی و نهادی صرف مدیریت آن شود و کسانی که میتوانند توجه جمعی را هدایت کنند، قدرت بیشتری در اختیار دارند.
این ایده بعدها توسط تیم وو (Tim Wu) و گئورگ فرانک در عصر دیجیتال بسط یافت و روشن شد که در شبکههای اجتماعی و رسانههای آنلاین، کنترل جریان توجه به شکل مستقیم با قدرت سیاسی و اقتصادی مرتبط است.
در نظامهای اقتدارگرا، اهمیت مدیریت توجه حتی از کنترل اطلاعات فراتر میرود. حکومتها ممکن است نتوانند یا نخواهند هر واقعیت یا خبری را پنهان کنند، اما میتوانند تعیین کنند مردم بیشتر به چه چیزی نگاه کنند و چه چیز در حاشیهی دید باقی بماند.
در این فرایند، سلبریتیها ابزار اصلی مهندسی دید جمعی میشوند. محبوبیت، جذابیت و دسترسی مستقیم آنان به مخاطبان، قدرت هدایت توجه جمعی را فراهم میکند.
مطالعهی ریپنیکووا دربارهی چین نیز نشان میدهد که دولت با استفاده از چهرههای مشهور و ستارههای محبوب، نگاه مردم را به سمت موضوعات «بیخطر» مانند سبک زندگی، سرگرمی، ورزش یا پیامهای ملیگرایانه هدایت میکند، در حالی که مسائل بحرانی، فساد یا نارضایتیها در حاشیهی توجه باقی میمانند.
به عبارت دیگر، سلبریتیها نقش ابزار مهندسی توجه را ایفا میکنند: آنچه ارزش دیدن دارد را برجسته و آنچه تهدید بالقوه برای نظم موجود است را کمرنگ میکنند.
این الگو در ایران نیز به وضوح قابل مشاهده است. اشباع فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی با خبرهای مربوط به زندگی شخصی سلبریتیها، فعالیتهای خیریه، تبلیغ سبکهای زندگی بیخطر، رشد شوخیهای جنسی، ترویج ملیگرایی، نمایش عشق و خیانت و … دقیقاً برای این است که نگاه و انرژی ذهنی مردم به سمت موضوعات کمخطر و هیجانی هدایت شود، در حالی که مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که میتواند نظم موجود را به چالش بکشد، در حاشیهی توجه باقی میمانند.
نیل پستمن در «سرگرمی به عنوان نظام تسلیم» یادآور میشود که در اقتدار معاصر، مردم با سرگرمی تسلیم میشوند، نه با سانسور مستقیم.
این سخن با اقتصاد توجه کاملاً هماهنگ است: زمانیکە میدان دید جمعی از طریق سلبریتیها و محتوای جذاب پر میشود، امکان تمرکز بر مسائل بحرانی کاهش مییابد، و رضایت تحمیلی یا پذیرش هژمونی، خودبهخود و بدون اعمال زور مستقیم تحقق مییابد.
در واقع، سلبریتیها به شکل ابزار مهندسی عاطفی و توجه عمل میکنند؛ آنان کانالی هستند که انرژی ذهنی و هیجانی جامعه را به سمت موضوعات مطلوب قدرت هدایت میکنند و مانع تمرکز بر نارضایتیها و بحرانهای اجتماعی میشوند.
سرمایهی نمادین و انقیاد داوطلبانه
پیر بوردیو مفهوم «سرمایهی نمادین» را برای توضیح قدرت پنهان و نامرئی موجود در شهرت، اعتبار و پرستیژ اجتماعی مطرح کرد. بر اساس این نظریه، شهرت و اعتبار تنها ابزار زیبایی یا محبوبیت فرد نیستند؛ بلکه نوعی سرمایه اجتماعیاند که امکان نفوذ، تاثیرگذاری و شکلدهی به افکار و رفتار دیگران را فراهم میکنند.
این سرمایه میتواند در حوزههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی کارکرد داشته باشد و نوعی قدرت نامرئی ایجاد کند که برخلاف قدرت مستقیم، خود را در قالب احترام، تحسین و اعتماد اجتماعی نشان میدهد.
در نظامهای اقتدارگرا، سرمایهی نمادین در انحصار نهادهای رسمی است. یعنی همان نهادی که افراد را به شهرت و اعتبار رسانده، میتواند در هر لحظه این سرمایه را پس بگیرد. سلبریتیها در این چارچوب، در بازاری کنترلشده فعالیت میکنند؛ بازاری که به آنها امکان دیدهشدن، نفوذ و محبوبیت میدهد، اما همزمان محدودیتها و مرزهای رفتاری را نیز دیکته میکند.
پژوهشهای میرز و کولدری نشان میدهد که این کنترل نهادی، نوعی از انقیاد داوطلبانه را ایجاد میکند: سلبریتیها، برای حفظ سرمایهی نمادین خود، از مرزهای انتقاد عبور نمیکنند و حتی گاهی به صورت فعال و آگاهانه، خود را بازوی تبلیغاتی حکومت میکنند.
این انقیاد نه نتیجه زور مستقیم است، بلکه محصول ترکیب شهرت، ترس از از دست دادن سرمایهی نمادین و انگیزه حفظ جایگاه اجتماعی است.
در ایران، نمونههای متعددی از این مکانیسم قابل مشاهده است. حذف سلبریتیهای منتقد، از ممنوعالکار شدن تا تخریب حیثیتی و حذف از شبکههای اجتماعی و رسانهایم نشان میدهد که شهرت، شمشیری دولبه است: از یک سو، ابزار نفوذ اجتماعی و افزایش محبوبیت فردی و تاثیرگذاری بر افکار عمومی است؛ از سوی دیگر، همان سرمایه، سازوکاری برای کنترل فرهنگی و مهندسی رفتار سلبریتیها ایجاد میکند.
به بیان دیگر، سرمایهی نمادین در نظام اقتدارگرا نه تنها قدرت سلبریتی را میسازد، بلکه او را وادار میکند که بهصورت داوطلبانه در خدمت نظم موجود عمل کند.
در لحظات بحرانی یا رویدادهای حساس، همین افراد با حفظ و نمایش اعتبار اجتماعی خود، به بازتابدهنده و مشروعساز سیاستهای رسمی تبدیل میشوند.
به این ترتیب، محبوبیت و شهرت به ابزاری برای مهندسی فرهنگی و سیاسی تبدیل میشود: سلبریتی نه فقط کالا و حامل ایدئولوژی، بلکه واسطهای برای القای انقیاد داوطلبانه به جامعه است.
وانمایی مشروعیت: سلبریتی بهمثابه ماسک قدرت
ژان بودریار در نظریهی «شبیهسازی» (simulation) نشان داد که در جامعهی اکنونی، نشانهها و تصاویر جای واقعیت را گرفته و قدرت بهواسطهی بازنماییها اعمال میشود.
در چنین جهان تصویری، آنچه دیده میشود اهمیتی بیش از آنچه واقعی است پیدا میکند و واقعیت خود را تابع این بازنماییها میسازد. سلبریتی در نظامهای اقتدارگرا مصداق برجسته این منطق است؛ او نه صرفاً فردی محبوب، بلکه «چهرهی انسانی قدرت» است، نقشی که وجود واقعی قدرت را به تصویر میکشد و مشروعیت آن را بهصورت نمادین به جامعه القا میکند.
حضور سلبریتیها در مراسم رسمی، برنامههای تلویزیونی یا کارزارهای ملی، بازنماییای از وحدت، همبستگی و آرامش اجتماعی است، حتی زمانی که چنین وضعیتی در واقعیت وجود ندارد.
این نمایش، که دوبور آن را در جامعهی نمایش تحلیل کرده بود، نشان میدهد که قدرت میتواند از طریق تصویر و شبیهسازی مشروعیت خود را بازتولید کند؛ یعنی مردم نه با زور، بلکه با دیدن «تصویر نظم و ثبات» قانع میشوند که جامعه منظم و هماهنگ است.
در این چارچوب، سلبریتی نقش «ماسک» را ایفا میکند: چهرهای انسانی که تسلیم، رضایت یا اتحاد جامعه را به نمایش میگذارد و خلأهای قدرت واقعی را پنهان میکند.

تنها هنگامی که یک سلبریتی از مدار این نمایش خارج میشود یا پیامهای رسمی را رد میکند، شکافی در این شبیهسازی ایجاد میشود؛ لحظهای که مشروعیت تصویری قدرت میتواند آسیب ببیند و امکان مقاومت فرهنگی، ولو محدود و موقتی، فراهم شود.
چنین لحظاتی نشان میدهند که مشروعیت قدرت نه ذاتی است و نه غیرقابل تردید، بلکه بهطور مداوم از طریق بازنماییهای نمادین، سلبریتیها و رسانهها بازتولید میشود.
به این ترتیب، سلبریتی در نظام اقتدارگرا همزمان چند نقش ایفا میکند: او کالا و سرمایه نمادین است، واسطه رضایت تحمیلی و هدایت توجه، و در نهایت «ماسک مشروعیت» قدرت، ابزاری که تصویر ثبات و انسجام اجتماعی را دروغین اما مؤثر به جامعه القا میکند.
پدیدهی سلبریتی در نظامهای اقتدارگرا را نمیتوان صرفاً در سطح فرهنگ عامه یا سرگرمی تحلیل کرد؛ این پدیده در واقع سازوکاری بنیادین در مهندسی فرهنگی و بازتولید قدرت است. همانگونه که در سطوح نظری مختلف نشان داده شد، سلبریتی در چنین نظامهایی از یک فرد محبوب به ابزاری برای اعمال و تداوم سلطه بدل میشود.
در سطح صنعت فرهنگ، سلبریتی محصول منطق کالاییسازی است؛ چهرهای که سرمایهی رسانهایاش در خدمت سود و حفظ نظم موجود بهکار گرفته میشود.
در سطح هژمونی فرهنگی، او حاملِ رضایتی تحمیلی است که از طریق محبوبیت، زبان عاطفه و تصویر، قدرت را طبیعی و دلپذیر جلوه میدهد.
در سطح اقتصاد توجه، سلبریتی به مهندس دید و توجه جمعی تبدیل میشود؛ کسی که با سرگرمی، هیجان و نمایش، نگاه جامعه را از بحرانها و تعارضهای واقعی منحرف میکند.
در سطح سرمایه نمادین، شهرت و اعتبارش در انحصار نهادهای قدرت قرار دارد و همین امر او را به انقیاد داوطلبانه وامیدارد. و در نهایت، در سطح وانمایی قدرت، او به ماسک مشروعیت بدل میشود؛ تصویری انسانی از قدرتی که در واقع از مردم فاصله دارد، اما در ظاهر، با آنان یکی جلوه میکند.
بدینسان، سلبریتی در نظام اقتدارگرا نه صرفاً چهرهای فرهنگی، بلکه جزئی از ماشین ایدئولوژیک دولت است، ابزاری برای ساختن واقعیتی نمایشی که در آن تسلیم، به شکل لذت و رضایت بازنمایی میشود.
مقاومت فرهنگی نیز تنها در لحظاتی ممکن میگردد که این چهرهها از مدار نمایش خارج شوند و شکاف کوچکی در وانمایی مشروعیت بیندازند؛ شکافی که هرچند موقتی، میتواند یادآور این حقیقت باشد که قدرت بدون تصویر، بیچهره و بیاعتبار است.











