هیچکس مصون از تیغ منطق خامنەای نیست
- Arena Website
- Aug 24
- 6 min read

امیر خنجی
منطق سیاسی علی خامنهای بر سازوکار حذف مستمر استوار است؛ الگویی که نشان میدهد هیچیک از نخبگان سیاسی، حتی نزدیکترین یارانش نیز از چرخه طرد مصون نیستند. هاشمی رفسنجانی با تمام سرمایه تاریخی حذف شد، احمدینژاد از متحد مورد اعتماد به عنصر مزاحم تبدیل گشت و لاریجانیِ مطیع نیز کنار گذاشته شد. اما در این میان روحانی در وضعیتی تعلیقی قرار دارد؛ نه حذف شده و نه مورد اعتماد است. این الگو آشکار میسازد که بقای سیاسی در جمهوری اسلامی تابع اراده فردی رهبر است، نه قواعد نهادی.
در منطق سیاسی علی خامنهای، خشاب همیشه پر است و حذف تنها قاعده بازی است. هیچکس حتی نزدیکترین یاران او از تیغ این منطق در امان نماندهاند.
هاشمی با همه سابقهاش به حاشیه رانده شد، احمدینژاد از محبوبترین یار به عنصر مزاحم بدل گشت و حتی لاریجانیِ مطیع نیز مدت زیادی از اعتماد ساقط شد. از سوی دیگر در جناح مقابل نیز، اصلاحطلبان سنتی امروز نه در قدرت جایگاهی دارند و نه در جامعه اعتباری برایشان باقی مانده است.
اما آینده تنها به این بنبست ختم نمیشود. پیشبینی محتمل آن است که نسل جوان اصلاحطلب، با عبور از چارچوبهای فرسوده، به سمت مواضع رادیکالتر حرکت کند و خود را برای دوران گذار آماده سازد.
در این میان، روحانی همچنان در وضعیتی معلق مانده است؛ نمادی از سیاستی که نه حذف شده است و نه توانسته پیروز میدان باشدو شاید همین «تعلیق» او را به بازیگری ذخیره در فردای پرابهام بدل کند.
منطق «خشاب» در برابر منطق جبهه اصلاحات
اصلاحطلبان در تازهترین موضعگیری خود کوشیدهاند بار دیگر خود را بهعنوان نیرویی «میانجی و عقلانی» معرفی کنند. پیشنهاد اخیر آنان مبنی بر پذیرش داوطلبانه محدودیت در غنیسازی، دقیقاً در همین چارچوب قرار دارد.
آنان استدلال میکنند که این تصمیم میتواند قفل مذاکرات را بگشاید، از فشار تحریمها بکاهد و مسیر اقتصاد ایران را از بحران کنونی بیرون آورد.
اما این پیشنهاد، بهجای آنکه در نگاه خامنهای نشانه عقلانیت سیاسی تلقی شود، با واکنش منفی روبهرو شد. سایت رهبر جمهوری اسلامی بلافاصله هشدار داد: «خشاب دشمن را پر نکنید». این عبارت بهخوبی نشان میدهد که در منطق خامنهای، هرگونه نرمش یا عقبنشینی نه امتیاز تاکتیکی بلکه خیانت به جبهه خودی محسوب میشود.
این واکنش روشن میکند که اصلاحطلبان، در چشم خامنهای همچنان «غیرخودی» باقی میمانند. تجربه سه دهه گذشته نیز نشان داده است که رهبر جمهوری اسلامی هیچگاه بخشش سیاسی را بهعنوان ابزار مدیریت قدرت به رسمیت نمیشناسد.
هاشمی؛ متحد قدیمی، رقیب خطرناک
هاشمی رفسنجانی در دهههای نخست پس از انقلاب ستون دوم نظام بود. رابطهاش با خامنهای نزدیک بود و هر دو در بسیاری از تصمیمهای کلان در یک جبهه قرار داشتند. اما از میانه دهه ۱۳۷۰ به بعد، اختلافات بنیادین نمایان شد.
هاشمی برخلاف خامنهای بر ضرورت تنشزدایی با جهان تأکید داشت. در خاطرات و روایتهای متعدد آمده است که او حتی در بالاترین سطوح تصمیمگیری از مذاکره مستقیم با آمریکا دفاع میکرد.
چنین مواضعی مستقیماً با پروژههای منطقهای خامنهای در تضاد بود؛ پروژهای که بر گسترش نفوذ ایران در خاورمیانه و مواجهه دائمی با غرب بنا شده بود.
آخرین نماز جمعه هاشمی نقطه اوج این اختلاف بود. در آن خطبه، او غیرمستقیم اما صریحتر از همیشه خامنهای را مورد طعنه قرار داد.
در فضایی همچون نماز جمعه تهران، همین اشاره غیرمستقیم آن هم با حضور مخالفین آن روزهای خامنهای مانند موسوی، کروبی و رهنور معنایی عمیقتر از مخالفت آشکار داشت. او با آن سخنان عملاً خامنهای را مسئول وضعیت کشور معرفی کرد.
از آن پس، سرنوشت هاشمی مشخص بود: رد صلاحیت در انتخابات ریاستجمهوری، حذف از نهادهای کلیدی و حاشیهنشینی کامل. نزدیکی گذشته با خامنهای هیچ تضمینی برای بقای او ایجاد نکرد، چرا که او بهخوبی میدانست هاشمی میتواند مانع جدی بر سر راه سیاستهای اقتدارطلبانهاش باشد.
احمدینژاد؛ از محبوبترین یار تا عنصر مزاحم
محمود احمدینژاد در آغاز ریاستجمهوری خود محبوبترین چهره نزد خامنهای بود. او بهعنوان نماینده «بازگشت به ارزشهای انقلابی» شناخته میشد و حمایت کامل او را پشت سر داشت. اما این رابطه خیلی زود تغییر کرد.
اما اختلاف بر سر نقش اسفندیار رحیممشایی، نماد «جریان انحرافی»، شکاف اصلی میان خامنهای و احمدینژاد را رقم زد. خامنهای مشایی را خطری برای ایدئولوژی نظام میدید و احمدینژاد با پافشاری بر حمایت از او نشان داد که دیگر در مدار اطاعت محض قرار ندارد.
ماجرای «خانهنشینی ۱۱ روزه» نقطه عطف این تقابل بود. احمدینژاد در اعتراض به حکم خامنهای درباره وزیر اطلاعات، برای مدتی از حضور در جلسات رسمی دولت خودداری کرد. این حرکت بیسابقه برای او پیام روشنی داشت. رئیسجمهور وقت میتواند اقتدار ولایت را به چالش بکشد.
از همان زمان، روند حذف احمدینژاد آغاز شد. رد صلاحیتهای پیاپی، محدودیتهای رسانهای و فشار بر حلقه یارانش او را از محبوبترین متحد دیروز به مزاحمی سیاسی بدل کرد. او نمونهای روشن است از اینکه در منطق خامنهای، فاصله گرفتن از اطاعت بیچونوچرا مساوی است با حذف کامل.
لاریجانی؛ مطیع اما حذفشده
علی لاریجانی در مقایسه با هاشمی و احمدینژاد نمونهای متفاوت است. او همواره تلاش کرد خود را در چارچوب نظام و در مدار «رهبری» تعریف کند. حتی زمانی که در انتخابات ریاستجمهوری ردصلاحیت شد، هیچ واکنشی تند نشان نداد و سکوت را ترجیح داد.
این سکوت نهتنها مانع حذف کامل او شد، بلکه باعث شد همچنان در حاشیه ساختار قدرت باقی بماند. لاریجانی برخلاف اصلاحطلبان، خود را به مخالفان ریشهای نظام نزدیک نکرد و هرگز زبان به انتقاد مستقیم از خامنهای نگشوده است.
با این حال، ردصلاحیت او نشان داد که حتی وفاداری طولانیمدت نیز تضمین بقای سیاسی در جمهوری اسلامی نیست.
خامنهای با این اقدام پیام داد که بقای سیاسی به اعتماد لحظهای او، نه به سابقه یا خدمات گذشته وابسته است. با این وجود، چون لاریجانی از دایره اطاعت آشکار خارج نشد، دیدیم که در بزنگاه خاص دوباره به کار گرفته شد.
خاتمی و اصلاحطلبان؛ دشمنان غیرقابل بخشش
محمد خاتمی جایگاه ویژهای در این معادله دارد. او هرگز بهطور مستقیم با خامنهای تقابل نکرد، اما نزدیکیاش به حلقه نخست مخالفان و حمایت آشکار از جنبشهای اعتراضی کافی بود تا اعتماد علی خامنهای را از دست بدهد.
از نگاه علی خامنەای، خاتمی و جریان اصلاحات همیشه حامل خطری بالقوهاند؛ خطری که هرگز نباید دوباره به ساختار قدرت راه یابد.
در سوی دیگر، اصلاحطلبان پایگاه اجتماعی خود را نیز در جامعه از دست دادهاند. نسلی که در دهه ۷۰ و ۸۰ بهعنوان بدنه اصلی اصلاحات شناخته میشد، امروز اصلاحطلبی در چارچوب نظام را بیمعنا میداند. نتیجه آن است که اصلاحطلبان در دو جبهه بازندهاند. در حاکمیت حذف شدهاند و در جامعه اعتبار گذشته را ندارند.
روحانی؛ بازیگری که هنوز حذف نشده است
در این میان، حسن روحانی مسیر متفاوتی پیموده است. او در دوران ریاستجمهوریاش بارها با خامنهای اختلاف داشت، اما هرگز به تقابل آشکار تن نداد. انتقادهای او همواره در لفافه و بهگونهای مطرح شد که نشانه مخالفت صریح نداشته باشد.
این احتیاط به روحانی اجازه دادە است تا برخلاف هاشمی یا احمدینژاد، از حذف کامل بگریزد. خامنهای نتوانست او را بهطور کامل به حاشیه براند، زیرا روحانی هیچگاه از خطوط قرمز عبور نکرد. حتی در زمان اختلاف، او طوری رفتار کرد که خامنهای بتواند مخالفت خود را غیرمستقیم نشان دهد، بدون آنکه رابطه وارد فاز تقابل شود.
به همین دلیل، روحانی همچنان در محاسبات سیاسی بهعنوان گزینهای بالقوه باقی مانده است؛ نه محبوب بدنه اجتماعی، نه کاملاً مورد اعتماد رهبری، اما همچنان زنده در صحنه است.
بخشهایی از اصلاحطلبان تصور میکنند میتوانند با الگوی روحانی، با انتشار بیانیههای نرم و پرهیز از زبان تند بار دیگر وارد صحنە سیاسی شوند.
اما تجربه نشان داده است که این خیال خام است. مجلس ششم نقطه عطف بود. بسیاری از نمایندگان اصلاحطلب ردصلاحیت شدند و حوادث ۱۳۸۸ آخرین ضربه را زد و نشان داد که بازگشت آنان به قدرت تقریباً غیرممکن است.
یک پیشبینی؛ گذار نسل جوان
چشمانداز سیاسی اصلاحطلبان سنتی تیرهتر از همیشه است. آنان نه در ساختار قدرت جایی دارند و نه در جامعه اعتماد گذشته را. در مقابل، بخشی از نسل جوان اصلاحطلبان بهتدریج به سمت مواضع رادیکالتر متمایل میشوند. گرایش به دیدگاههایی مشابه مصطفی تاجزاده نشاندهنده این چرخش است.
این نسل دیگر امیدی به اصلاح از بالا ندارد. آنان خود را برای دوران گذار آماده میکنند؛ دورانی که تنها سازماندهی بدنه اجتماعی و بازسازی اعتماد عمومی میتواند مبنای عمل سیاسی باشد.
به این ترتیب، اصلاحطلبی به دو شاخه تقسیم میشود. شاخهای سنتی که در بنبست کامل گرفتار شده است و شاخهای تازه که میکوشد با عبور از منطق درونساختاری به نیرویی برای آینده بدل شود.
در این میان، روحانی همچنان با بازی حسابشدهاش در موقعیت تعلیق باقی مانده است؛ نه حذفشده است و نه پیروز.











