top of page
Asset 240.png

آخرین خبرها

بیشتر بخوانید

عروج و نشانەهای زوال اسلام‌گرایی کُردی

  • Writer: Arena Website
    Arena Website
  • Nov 7
  • 18 min read
اسلام سیاسی در کردستان

شیلان سقزی


اسلام سیاسی در کُردستان به مثابه پدیده‌ای پیچیده و چندلایه، محصول هم‌پوشانی بحران‌های هویتی، سیاسی و اقتصادی است که در بستر ساختارهای نابرابر و سرکوبگر منطقه‌ای شکل گرفته است. این جریان‌ها نه تنها بازتاب تضادهای قدرت و نفوذ بازیگران منطقه‌ای مانند ایران، ترکیه، قطر و عربستان‌ هستند، بلکه عرصه‌ای برای رقابت‌های ایدئولوژیک و هژمونیک بر سر کنترل جامعه کُردی فراهم آورده‌اند.


اسلام سیاسی در چهار بخش کُردستان، از نوعی همکاری و همزیستی تاکتیکی با دولت‌ها تا مقاومت مدنی سکولار متغیر است و همزمان می‌تواند به ابزاری برای سرکوب، تسلط و استعمار داخلی بدل شود؛ امری که ضرورت تحلیل انتقادی و بازخوانی ریشه‌ای این پدیده را بیش از پیش نمایان می‌سازد.


این گزارش قصد دارد به بررسی شکل‌گیری و تحولات اسلام سیاسی در کل کُردستان (مناطقی که در جغرافیای سیاسی کشورهای ایران، ترکیه، سوریه و عراق واقع شده‌اند)، با تمرکز بر تعاملات پیچیده این جریان‌ها و نیز ساختارهای قدرت منطقه‌ای و دولت‌های مرکزی بپردازد.


همچنین تفاوت‌های منطقه‌ای، تاثیرات اجتماعی-سیاسی اسلام سیاسی، چالش‌ها و مخاطرات ناشی از گسترش گرایش‌های سلفی و جهادی و واکنش‌های مقاومت مدنی و سکولار در کُردستان و نیز چشم‌اندازهای آینده این جریان‌ها در بستر رقابت‌های منطقه‌ای و ضعف نهادهای مدنی بررسی می‌شود.


اسلام سیاسی در کُردستان: از سنت روحانیت تا سازمان‌یابی مدرنِ قدرت


در پیش‌زمینه‌ تاریخی، گرایش‌های دینی و حضور شبکه‌های روحانی در میان مردم کُردستان، همواره وجود داشته‌اند. با این حال، اسلام سیاسی به‌عنوان یک گرایش ساختاری، سازمان‌یافته و جامع، در دوره‌ قبل از ۱۹۵۰ فراگیر نشده بود.


در این مرحله، نهادهای روحانی منطقه‌ای با تکیه بر حوزه‌های محلی، مساجد، حسینیه‌ها و فرهنگ سنتی عمل می‌کردند، اما فاقد سلسله‌مراتب مدرن، تشکیلات حزبی یا برنامه‌ی کلان سیاسی بودند.


در هر یک از چهار بخش کُردستان روند اسلام سیاسی متفاوت بوده است، اما یک الگوی مشترک دیده می‌شد که اکثراً جنبش‌های چپ‌گرا، مانند احزاب کُردی، محور مبارزه بودند و نه اسلام‌گرایی.

مثلاً در روژهلات (کردستان ایران)، گرچه روحانیون کُردی در مواردی مانعی برای فعالیت ملی یا مخالف احزاب چپ بودند، اما تشکیل حزب سیاسی اسلامی مستقل با هدف استقرار قانون شریعت یا ایجاد حکومت اسلامی، شکل منسجمی نیافته بود.

علاوه بر این، به دلیل سرکوب شدید ساختار ملت-دولت، فقدان رسانه آزاد و محدود بودن فضای عمومی، نیروهایی که امروز بخش مهمی از اسلام سیاسی را تشکیل می‌دهند، سلسله‌مراتب حزبی، مکتب‌های ایدئولوژیک، شبکه‌های خیریه و آموزشی، هنوز شکل نگرفته بودند یا حداکثر در سطحی فراگیر فعالیت نداشتند.


بنابراین می‌توان گفت که دوره‌ پیش از ۱۹۵۰ برای اسلام سیاسی کُردستان را باید دوره‌ «روحانیت محلی و دینِ روزمره و فاقد تشکیلات مدرن» دانست؛ وضعیتی که زمینه را برای ظهور اسلام سیاسیِ بعدی فراهم ساخت.


از نگاهی دیگر، این دوره پیش‌تَشکیلیِ اسلام سیاسی کُرد نشان می‌دهد که اسلام سیاسی لزوما محصول بستر قدرت، نارضایتی اجتماعی، نابرابری اقتصادی و فضای سرکوب شده نیست.


اسلام سیاسی ابتدا باید به‌عنوان پروژه‌ای مدرن با سازمان‌یابی گروهی، ایدئولوژی روشن و ظرفیت تشکیلاتی ظهور می‌کرد و این چیزی نبود که تا آن زمان در کُردستان محقق شده باشد.


بنابراین برای فهم این‌که چرا اسلام سیاسی در کُردستان دیرتر از سایر مناطق خاورمیانه شکل گرفت و چگونه با شرایط خاص ملیتی، جغرافیایی و سیاسی آن منطقه پیوند یافت، بررسی این مقطع زمانی اهمیت برجسته‌ای دارد.


کاشت بذر اسلام سیاسی در خاکِ کُردستان


در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ١٩٧٠، نخستین نسل از اسلام‌گرایان سیاسی در کُردستان، نه به‌مثابه جنبشی بومی بلکه در پی نفوذ شبکه‌های منطقه‌ای سازمان‌هایی چون اخوان‌المسلمین شکل گرفت.


این ایده‌ها که ابتدا در مصر پایه‌گذاری شدند و سپس در سراسر خاورمیانه گسترش یافتند، به‌ویژه از مسیر عراق به مناطقی از کُردستان سرایت کردند. شهرهایی چون کرکوک، اربیل و سلیمانیه به واسطه حضور روحانیون جوان و تحصیل‌کرده در االازهر یا بغداد، به کانون‌های اتصال با این شبکه‌های ایدئولوژیک بدل شدند.


این نسل اول نه تنها حامل گفتمان دینی، بلکه واردکننده نگاهی اقتدارگرا، مردسالار و نظم‌خواهانه بود که به‌تدریج به مهندسی اجتماعی از بالا متمایل شد.

با تضعیف جریان‌های چپ و ملی‌گرای کُرد در برخی دوره‌ها، فضای تنفس نسبتا مناسبی برای ورود این نیروها فراهم‌تر شد. برخی از این گروه‌ها به نام اخلاق، شریعت یا اصلاح دینی، زیرساخت‌های ایدئولوژیک برای اسلام‌گرایی در دهه‌های بعد را کاشتند.

از این منظر، این دوران آغاز «استعمار نرم» از طریق شبکه‌های دینی فراملی است که بدن زن، نهاد خانواده و مفهوم عدالت، بە میدان‌های نخستین سیاست‌ورزی این جریان‌ها بدل شد.


در واقع، این فاز را می‌توان دوره سرمایه‌گذاری ایدئولوژیک بر بستر فقر، بی‌ثباتی سیاسی و سرکوب حکومت‌های مرکزی در خاورمیانه دانست؛ نه برای رهایی ملت کُرد بلکه برای تسخیر افکار و کنترل سبک زندگی‌شان. 


فارغ از دلایل انتشار اسلام‌گرایی، مانند میل یا هدف کشورها و گروه‌های اسلامی برای گسترش قرائت خود از اسلام، یا پروژه تدافعی غرب در مقابل موج کمونیسم که نمونه آن را در افغانستان عصر حضور شوروی دیدیم، با وجود بسترهای چندلایه پیش‌گفته در کُردستان، مخصوصا در مناطق سنی‌مذهب، اسلام سیاسی با تمام تفاوت‌های قرائت‌های جهادی و غیرجهادی خود در کُردستان نفوذ گسترده‌ای پیدا کرد.



تلفیق ایمان و هویت یا ابزار کنترل دوگانه؟


در دهه‌ی ١٩٨٠ تا ١٩٩٠، اسلام سیاسی در کُردستان وارد فاز تکوین سازمانی و بازپیکربندی شد. برخلاف دهه‌های پیش که ایده‌ها عمدتاً وارداتی و غیربومی بودند، این دوره شاهد پیدایش احزاب و گروه‌هایی با هویت اسلامیِ مشخصاً کُردی، از جمله «جنبش اسلامی کُردستان» (Islamic Movement of Kurdistan) و جریان‌های مشابه در بخش‌های مختلف کُردستان شد.


این گروه‌ها تلاش کردند اسلام‌گرایی را با هویت ملی تلفیق کنند تا در میان کُردها پایگاه اجتماعی بیابند، اما این بازپیکربندی صرفاً یک تطابق بومی نبود، بلکه شکلی از دوپاره‌سازی ایدئولوژیک بود.


یعنی از یک‌سو بهره‌گیری از گفتمان اسلامی برای مشروعیت و از سوی دیگر استفاده از هویت کُردی برای جذب نیرو و قدرت چانه‌زنی در میدان‌های سیاسی.

در واقع این گروه‌ها به مرور تبدیل به نیروهایی شدند که هم در برابر رژیم‌های مرکزی صف‌بندی داشتند و هم در برابر جنبش‌های سکولار و چپ‌گرای کُردستان نقش تضعیف‌کننده را ایفا کردند.

این فاز را می‌توان مرحله‌ای از هم‌زمانی سلطه و مقاومت دانست که اسلام سیاسی با شعار بازگشت به «ارزش‌ها» و «هویت دینی» توانست خلأهای به‌جامانده از سرکوب‌ نیروهای سکولار، جنگ، مهاجرت و بحران‌های اقتصادی را پر کند، اما درنهایت خود به ابزار جدیدی برای کنترل اجتماعی، تثبیت مردسالاری، سرکوب بدیل‌های رهایی‌بخش و محدودسازی زنان تبدیل شد.


بازپیکربندی اسلام‌گرایی در کُردستان، به‌جای خلق بدیلی بومی و مترقی، به بازتولید همان منطق اقتدارگرای دولت- ملت‌های سرکوبگر منطقه انجامید، اما این‌بار با زبانی مذهبی و ظاهری کُردی.


اسلامِ بومی یا بومی‌سازیِ سلطه؟


در فاصله‌ سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰، بسیاری از گروه‌های اسلام‌گرای فعال در مناطق مختلف کُردستان، به‌ویژه در اقلیم کردستان و کردستان ایران، به تدریج از الگوهای پیشین اسلام جهانیِ هویت‌زُدا فاصله گرفتند.


آن‌ها که پیش‌تر با نگاهی آمرانه و کل‌گرا، هویت ملیتی و زبان کُردی را در حاشیه نگاه می‌داشتند، ناچار به بازتعریف گفتمان خود شدند تا از موج‌های فزاینده‌ مطالبه‌گری ملی و سیاسی عقب نمانند.


این تغییر نه از سر باور، بلکه از دل بحران مشروعیت، افت پایگاه اجتماعی، رقابت با احزاب سکولار و گسترش بدیل‌های چپ‌گرای رهایی‌بخش برآمد.


در نتیجه، گونه‌ای از اسلام‌گراییِ کُردی شکل گرفت که در ظاهر، زبان و فرهنگ کُردی را به رسمیت می‌شناخت اما در باطن، همان ساختار اقتدارگرای مردسالار و دین‌محور پیشین را حفظ کرد.

این تلفیقِ گفتمان دینی با نمادهای ملی‌گرایانه محدود، بیش از آن‌که بیان‌گر هم‌زیستی دو هویت باشد، نشانه‌ای از بومی‌سازی ابزار سلطه بود. اسلام‌گرایان با این انطباق تلاش کردند فضای سیاسی و اجتماعی را بازسازی کنند، اما هم‌زمان پروژه‌های رهایی‌بخش زنان، عدالت اجتماعی و گفتمان‌های سکولار را به حاشیه راندند.

آن‌ها به‌جای نقد ریشه‌ای ستم ملیتی و دینی، نسخه‌ای از هویت کُردی را عرضه کردند که در چهارچوب اسلام محافظه‌کار بگنجد، یعنی هویتی که قابل مهار، قابل پیش‌بینی و بی‌خطر برای نظم مستقر باشد.


درواقع این مرحله، از نظر سیاسی، گامی به‌سوی نظم‌سازیِ مذهبی-ملیتی بود؛ شکلی از حکومت‌پذیر کردن جامعه‌ کُردی، با چهره‌ای محلی اما کارکردی مشابه پروژه‌های اقتدارگرای اسلام سیاسی در سطح منطقه.


اسلام سیاسی زیر آتش

با ورود به دهه‌ ۲۰۱۰ و به‌ویژه پس از ظهور گروه تکفیری داعش، پروژه‌ سلفی-جهادی به یک تهدید بالفعل برای جغرافیای کُردستان بدل شد؛ نه فقط تهدیدی امنیتی، بلکه تهدیدی تمدنی و هویتی.

خلافتِ داعش، در مقام بازنمایی رادیکال‌ترین شکل اسلام سیاسی تمامیت‌خواه، با سرعت در مناطقی از بخش‌های کُردستان از جملە در اقلیم کُردستان و روژآوا نفوذ یافت و تلاش کرد با خشونت، نظم مذهبی ناب‌گرای خود را تحمیل کند.

اما این تهاجم هم‌زمان باعث شکل‌گیری ضدروایتی در دل جامعه‌ کُرد شد، یعنی مقاومت نظامی-ایدئولوژیک بازیگرانی مانند پ.ک.ک، ی.پ.گ و بخشی از پیشمرگه‌ها، نه‌فقط مقابله‌ای نظامی بلکه دفاعی سیاسی از زیست‌جهان مدنی، چندفرهنگی و سکولار کُردها بود.

بدین‌ترتیب، داعش ناخواسته به بازتعریف هویت سیاسی کُردها کمک کرد؛ گذار از مقاومت صرف به خلق پروژه‌های جایگزین.

اما این میدان تنها محلی برای تقابل ایدئولوژیک نبود، بلکه بستری شد برای هژمونی‌یابی نیروهای بومی رهایی‌بخش و شکست نسبی گفتمان اسلام‌گرایی اخوانی و سلفی در مناطق مختلف کُردستان.


در عین حال، برخی از بخش‌های اقلیم کُردستان عراق نیز شاهد گسترش پنهان‌تر سلفیت بودند و خلأ حکمرانی، رانت نفتی و ضعف نهادهای فرهنگی، فرصت رشد شبکه‌های مذهبی را فراهم کرد.


برخلاف دهه‌های گذشته، این گسترش دیگر بدون واکنش نبود، بلکه رقابت سیاسی، نقد رسانه‌ای و افشاگری‌های جامعه مدنی، آن را به پروژه‌ای شکننده تبدیل کرد.


در نهایت، ظهور داعش نه فقط تهدیدی از بیرون، بلکه آینه‌ای بود برای افشای بحران‌های درون‌زاد اسلام سیاسی کُردی؛ بحرانی که راه را برای بازسازی مفاهیم عدالت، همزیستی و بوم‌ملی‌گرایی سکولار در میان کُردها گشود.


اسلام تابلویی کُردی یا ابزارِ قدرت؟


در تحلیل فراگیر و پیچیده اسلام سیاسی در گستره چهار بخش کُردستان، لازم است که تفاوت‌های منطقه‌ای را نه به‌عنوان تفاوت‌های صرفِ جغرافیایی، بلکه به‌عنوان بازتاب رقابت‌های ساختاری قدرت، هویت، ملت-دولت و سرمایه‌گذاری ایدئولوژیک بررسی کنیم.


در ابتدا به بخش روژهلات (ایران) می‌پردازیم تا چگونگی شکل‌گیری اسلام سیاسی در این بخش و تفاوت آن با دیگر مناطق را بررسی کنیم.


در روژهلات، فضای سیاسی بسته‌تر از سایر بخش‌های کُردستان بوده است، بدین معنا کە سوای سرکوب ساختاری از سوی دولت مرکزی، امکان شکل‌گیری تشکل‌های مستقل اسلام‌گرای کُردی با ساختار حزبی یا نظامی بسیار محدود بود.


به عبارت دیگر، گرایش‌های اسلام‌گرایانه نه در قالب احزاب یا سازمان‌های سیاسی با آرمانِ تغییر ساختاری گسترده، بلکه عمدتاً در قالب شبکه‌های روحانی، مساجد محلی، حسینیه‌ها و کمی بعد نهادهای خیریه‌محور عمل می‌کردند.

این بدان معناست که اسلام سیاسی در روژهلات، بیشتر به لایه فرهنگی- مذهبی محدود ماند تا یک جبهه قدرت در معنای مدرن آن.

از دهه ۱۹۵۰، ایده‌های اخوان‌المسلمین و مکتب‌های سنی اصلاح‌طلب وارد این منطقه شده و برخی روحانیون کُرد به شبکه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی آنان متصل شدند.


اما این نفوذ نتوانست در یک چارچوب بومیِ قدرتمند به سازمانی مدرن و گسترده تبدیل شود، زیرا دولت ایران با سیاست‌های امنیتی-ملی، جنبش‌های سیاسی اتنیکی و مذهبی را با احتیاط و اغلب سرکوب همراه کرده است.

در نتیجه، کارویژه اسلام سیاسی در این منطقه به همکاری یا تعامل محدود با ساختار قدرت تبدیل شد، به نحوی که برخی از جریان‌ها یا روحانیون، با سیاست‌های رسمی همکاری کردند یا از سوی قدرت مرکزی مجاز شمرده شدند، به‌ویژه آن‌هایی که علیه جنبش‌های کُردی سکولار و چپ فعال بودند.

هم‌زمان، این وضعیت، به اسلامِ کُردی کمتر رقابتی و بیشتر تابع سیاست مرکزی بدل شد. یعنی برخلاف اقلیم کُردستان عراق یا بخش‌های کُردستانیِ ترکیه، امکان ظهور هم‌زمانِ قدرتی مستقل، احزاب، خیابان‌گرایی یا قهرمانی مسلح در روژهلات محدود بود. بنابراین، اسلام سیاسی در روژهلات عمدتاً تابع چند ویژگی بود:


اول، ویژگی محلیِ شبکه روحانی؛ دوم، نوعی «همکاری کنترل‌شده» با ساختار دولت ایران و سوم، محدودیت در تحقق گفتمان عدالت هویتی/ملی کُردی، چرا که اولویت غالب با محافظت از هویت مذهبی و تقویت موقعیت اقتصادی روحانیون بود تا کنش جمعیِ ریشه‌ای.


به‌علاوه، این مدل در داخل خود به دو گرایش قابل تشخیص تقسیم شد:


یکی جریان‌های نسبتا معتدل و اصلاح‌طلب که با سازمان‌هایی چون «مکتب قرآن» که گروهی داخل‌ساخته و بدون وابستگی به جریان‌های اسلامگرای جهانی بود، یا «دعوت و اصلاح» که همان امتداد اخوان‌المسلمین است، پیوند داشتند؛ و دیگری گرایش‌هایی که سلفی-اخوانی بودند و در تلاش بودند با تکیه بر شبکه‌های حمایت خارجی، هویت دینی را بر هویت قومی اولویت دهند، اما این تبدیل‌شدن به قدرت سازمانی، در محیط امنیتی ایران دشوار بود.

از همین‌رو، اسلام سیاسی در روژهلات نه صرفاً تحلیلِ یک جریان دینی، بلکه مطالعه‌ یکی از ابزارهای «تثبیت قدرت و کنترل فرهنگی- ملیتی» است که دین، هویت و قدرت در آن ترکیب شده‌اند تا هژمونی دولت مرکزی را بازتولید کنند و امکان شکل‌گیری بدیل‌های رادیکال یا سکولار را کاهش دهند.

بدون این فهم، هرگونه تحلیل از اسلام سیاسی کُردستان ناقص می‌ماند.


اسلام سیاسی در باشور: قدرت نرم دولت یا بازیگر مستقل؟


دراقلیم کُردستان، اسلام سیاسی تجربه‌ای سازمان‌یافته‌تر و پیچیده‌تر و به‌نوعی قدمتی طولانی‌تر نسبت به دیگر بخش‌ها دارد.


از دهه‌های پایانی قرن بیستم، گروه‌ها و احزاب اسلام‌گرای کُردی شکل گرفتند که علاوه بر پیوند با میراث اخوان‌المسلمین، بعدها در بستر فضای نسبتا باز سیاسی اقلیم کُردستان توانستند ساختارهای حزبی و اجتماعی خود را گسترش دهند.


این سازمان‌ها، برخلاف روژهلات کُردستان، توانستند به قدرت و نقش‌آفرینی رسمی یا نیمه‌رسمی در ساختار اقلیم دست یابند، هرچند که همواره در رقابت و تنش با جریان‌های ملی‌گرای سکولار کُرد قرار داشته‌اند.

اقلیم، به‌عنوان یک شبەدولت خودگردان، نقش مهمی در مهار و کنترل این جریان‌های اسلام‌گرا ایفا می‌کند؛ ساختاری که نه به‌طور کامل کنارشان می‌گذارد و نه اجازه فعالیت نامحدود به آنها می‌دهد.

این نوع قدرت نرم به معنای استفاده از اسلام‌گرایی به‌عنوان ابزاری برای توازن سیاسی داخلی و چانه‌زنی با دولت مرکزی عراق و بازیگران منطقه‌ای است.


در عین حال، گسترش گرایش‌های سلفی-جهادی در برخی مناطق اقلیم، چالش جدیدی به وجود آورده است که با واکنش سخت احزاب کُرد (پ.ک.ک و برخی از احزاب باشور) مواجه شده است.


این رقابت پیچیده بین اسلام‌گرایان و ملی‌گرایان کُرد نه فقط بر سر ایدئولوژی، بلکه برای تسلط سیاسی و اجتماعی در اقلیم ادامه دارد.

در این منظومه، اسلام سیاسی در باشور نه صرفا یک نیروی اجتماعی-مذهبی، بلکه بخشی از معادلات قدرت و سیاست منطقه‌ای و محلی است؛ جایی که ایدئولوژی، هویت قومی و دولت خودگردان در هم آمیخته شده‌اند و این پیوند پیچیده، ماهیت واقعی اسلام سیاسی در باشور را شکل داده است.

از بعد دیگر، می‌توان اشاره کرد که ظهور اسلام سیاسی و گسترش جریان‌های سلفی–جهادی درباشور، به‌ویژه پس از دهه ۲۰۱۰، نه‌تنها محصول خلاهای سیاسی و اقتصادی درون‌ساختی اقلیم است، بلکه نتیجه‌ مستقیم رقابت ایدئولوژیک و نفوذ قدرت‌های منطقه‌ای چون عربستان سعودی و قطر نیز به‌شمار می‌رود.


افزایش بی‌رویه مساجد و مؤسسات مذهبی در شهرهایی مانند سلیمانیه، حلبجه و اربیل، در غیاب نظارت مؤثر و به‌موازات ضعف نهادهای آموزشی، فرهنگی و مدنی، فضای اجتماعی را به‌سمت کنترل مذهبی سوق داده است.

در حالی‌که آموزش عمومی، سلامت و نهادهای مدنی با بحران منابع روبه‌رو هستند، سرمایه‌گذاری سنگین بر نهادهای دینی نوعی اولویت‌بندی ایدئولوژیک مشکوک را نشان می‌دهد.

این روند، به‌ویژه در مناطق حاشیه، زمینۀ جذب جوانان به جریان‌های افراطی را تقویت کرده و تهدیدی بالقوه برای امنیت، تنوع دینی و مشروعیت نظام خودگردان اقلیم به‌شمار می‌آید. این گسترش نامتوازن، بخشی از سیاست‌های پنهان مهندسی ذهن و کنترل هژمونیک در مناطق کُردی است.

 

روژئاوا؛ سکولاریسم مقاومت در برابر امپراتوری اسلام سیاسی


در روژ‌آوا، پروژه سیاسی-اجتماعی رادیکال کُردی که بر پایه سکولاریسم، دموکراسی مستقیم و برابری جنسیتی بنا شده است، به طور عمده جریان‌های اسلامگرایی حزبی و سازمان‌یافته را به حاشیه رانده است.


این منطقه، برخلاف دیگر بخش‌های کُردستان، فضایی متفاوت و نسبتا باز برای ساختن جامعه‌ای چندفرهنگی و چندمذهبی فراهم کرده که در تضاد آشکار با جریان‌های سلفی و جهادی قرار دارد.


با ظهور و گسترش داعش و نیروهای سلفی‌جهادی، روژآوا تبدیل به میدان نبردی شده است که در یک سوی آن، اسلام سیاسی داعشی را به عنوان پروژه‌ای امپریالیستی و حذفی در تقابل مستقیم با اسلام معنوی مردم‌محور و مقاومت سکولار کُردی در سوی دیگر این جبهه قرار داده است.

این تقابل نه تنها یک رویارویی نظامی، بلکه تقابلی ایدئولوژیک و فرهنگی است که ماهیت جدیدی از دین و سیاست را در این منطقه شکل داده است.

از سوی دیگر و بعد از سقوط بشار اسد، اسلام سیاسی اخوانی تحت حمایت و هدایت دولت ترکیه ، تلاشی آشکار برای نفوذ ایدئولوژیک و شکستن پروژه‌ رادیکالِ دموکراتیک-سکولار نیروهای خودگردان (ی.پ.گ/ ی.پ.ژ/ SDF) به راه انداخته است.


چهره‌هایی چون احمد الشرع که از طریق ساختارهای سوری مخالف تحت کنترل آنکارا عمل می‌کنند، در واقع نماینده بازسازی اسلام سیاسی به‌مثابه ابزاری برای مهار جنبش‌های کُردی، تضعیف خودمدیریتی و تسلیم فرهنگی-سیاسی جامعه‌ کُردی‌ هستند.


این نوع اسلام‌گرایی، برخلاف ادعای اصلاح‌طلبی، حامل پروژه‌ پان‌اسلامیسم تابع ترکیه است که هدف آن بازتولید سلطه‌ دینی- قوم‌محور و ضربه به پروژه‌های بومی دموکراسی و برابری جنسیتی در روژآوا است.


اما روژآوا با تاکید بر حقوق زنان، زیست‌بوم بومی و دموکراسی مستقیم، به یک پروژه نافرمانی ساختاری تبدیل شده که اسلام سیاسی دولتی و سلفی‌گری رادیکال را به چالش می‌کشد؛ پروژه‌ای که فراتر از صرف یک مقاومت نظامی، تلاش می‌کند هژمونی ایدئولوژیک و فرهنگی اسلام سیاسی را در این بخش از کُردستان بشکند و الگوی تازه‌ای از زندگی اجتماعی عرضه کند.


ree

باکور: مقاومت در چنبره هژمونی ترک‌ اسلامی


در باکور (کُردستان ترکیه) فضای سیاسی ترکیبی پیچیده از مقاومت ملی کُردی به رهبری پ.ک.ک و حضور محدود گرایش‌های اسلامی محلی است.


اسلامگرایی بیشتر در مناطق روستایی و شهرهای کوچک ریشه دارد، اما این گرایش‌ها هیچ‌گاه به شکل یک نیروی سازمان‌یافته و مستقل در برابر فشار سرکوب‌گرانه دولت مرکزی ترکیه ظاهر نشده‌اند. بەویژە کە در این دو دهه با حاکمیت حزب اسلامگرای عدالت و توسعه، اسلامگرایی در بیشتر موارد، جزئی یا زائده‌ای از قدرت بوده‌اند.


هژمونی ملی-اسلامی ترک که با سیاست‌های سرکوب شدید همراه است، فضای سیاسی را به شدت محدود کرده و موجب شده است اسلامگرایی و مقاومت کُردی نه در تقابل بلکه در موقعیتی شکننده و ناهمگون کنار هم قرار بگیرند.


این وضعیت بازتابی از تعارض بین پروژه ملت‌سازی ترک-اسلامی و خواست‌های هویتی کُردهاست که فضای سیاسی باکور را به میدان نبردی برای کنترل هویت و قدرت تبدیل کرده است.

در این میان، اسلام سیاسی به ابزاری در خدمت دولت ترکیه بدل شده که در تقابل با مقاومت کُردی عمل می‌کند و همزمان به مهار جریان‌های کُردی و محدود کردن تاثیرگذاری آنها کمک می‌کند. در حالی که مقاومت کُردی تلاش می‌کند از این وضعیت پیچیده برای پیشبرد حقوق سیاسی و فرهنگی خود استفاده کند.

درنهایت می‌توان گفت در باكور، اسلام سیاسی ابزاری است در دستان دولت ترکیه برای تضعیف هویت ملی- فرهنگی کُردها و جایگزینی آن با یک هویت دینی فراملی تحت سلطه ترک- اسلامی.


سیاست دولت‌های متوالی، به‌ویژه در دوره اردوغان، ترویج ساختارهای دینی وابسته به ریاست دیانت، ساخت مساجد دولتی و حمایت از روحانیون همسو بوده است، تا از طریق دین، وفاداری به دولت را جایگزین آگاهی ملیتی و مبارزه‌طلبی سیاسی کُردی کند.

این رویکرد نه تنها به کنترل اجتماعی در مناطق کُردی کمک می‌کند بلکه همزمان تلاشی است هدفمند برای بی‌اثر کردن جنبش‌های سکولار و مترقی همچون جنبش آزادی کردستان. در نتیجه، اسلام سیاسی در باکور نه یک جریان خودجوش، بلکه پروژه‌ای امنیتی و ایدئولوژیک برای خنثی‌سازی هویت مقاومت و بومی‌زدایی از مبارزه‌ کُردی است.

بدین ترتیب، تفاوت روژهلات با دیگر بخش‌های کُردستان آشکار است: در باشور (عراق) اسلام سیاسی با احزابی که همزمان هویت کُردی را مطرح می‌کردند رشد کرد. درباکور (ترکیه) موج‌های نسلِ مسلح یا نیمه‌مسلح اسلام‌گرایی وارد شدند اما با مقاومت قوی جریان ملی‌گرای کُرد مواجه شدند. و در روژئاوا، گفتمان سکولار کُردی، اسلام سیاسی را با فاصله بیشتری عقب نگه داشته است.

 

تهدیدی برای آزادی، گروگان قدرت‌های منطقه‌ای


بررسی انتقادی محدودیت‌ها و خطرات اسلام‌گرایی سیاسی در چهار بخش کُردستان نشان می‌دهد که ظهور جریان‌های سلفی‌جهادی مانند داعش، به‌خصوص در شرایط بیکاری و سرخوردگی جوانان، تهدیدی جدی و هشداردهنده است.

فضای اقتصادی و سیاسی بسته، ضعف و ناکارآمدی احزاب ملی کُردی و خلأهای ایدئولوژیک، زمینه را برای جذب بخشی از جوانان به جریان‌های رادیکال فراهم کرده است، همان‌طور که تجربه ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۹ نشان داد.

در بعد ساختاری، اسلام‌گرایی سیاسی تبدیل به ابزار و مهره‌ای در رقابت‌های قدرت‌های منطقه‌ای شده است؛ ایران، ترکیه، قطر و عربستان و دیگر بازیگران منطقه‌ای با پروکسی‌سازی و مهندسی سیاسی از این جریان‌ها برای پیشبرد منافع خود بهره می‌برند، امری که جنبش‌های کُردی را در محاصره پیچیده‌ای از نفوذ و فشار قرار می‌دهد.


همچنین تناقض بنیادین اسلام‌گرایی سیاسی با پروژه‌های مدنی، سکولار و دموکراتیک کُردی، به ویژه در روژآوا، زمینه‌ساز خشونت‌های هویتی و انشقاق در جنبش کُردی است؛ شکاف‌هایی که به جای اتحاد و همبستگی، به تشتت و ضعف کلی جنبش انجامیده و اهداف آزادی‌خواهانه را به خطر می‌اندازد.


این وضعیت نیازمند شناخت دقیق از بازیگران، ساختارها و پیامدهای اسلام‌گرایی در کُردستان و بازخوانی استراتژیک جهت حفاظت از حقوق هویتی و سیاسی کُردها است.


از جایگاه قربانی تا پیشاهنگی اسلام‌گرایی


در فهم نقش اسلام‌گرایی در کُردستان باید از تله‌ ساده‌سازی «نسبت اسلام‌گرایی با دولت‌های اشغالگر و عوامل بیرونی» فراتر رفت و مسئولیت تاریخی خود ملت کُرد و بسترها را نادیده نگرفت.


ساختار اجتماعی پیش و پس از اسلام در کُردستان، شامل جامعه‌ای نیمه‌ عشیرەای، شبکه‌های کلان‌خانوادگی و شیوخ محلی، مرجعیت‌های صوفی و مدارس دینی محلی و نیز وضعیت مرزی و «بی‌دولتی» نسبی در چارچوب امپراتوری‌های صفوی–عثمانی، یک زمینه بالفعل برای نفوذ دینی فراهم کرد که قابل تقلیل به پروژه‌های بیرونی صرف نیست.

این ساختارها به‌واسطه شکل‌های خاص «حکمرانی سنتی» و «اقتصاد اخلاقی» معنا می‌یافتند. زمانیکە دولت مرکزی ضعیف، یا سرکوب‌کننده بود، مردم به نهادهای دینی و شیوخ برای حل اختلاف، توزیع منابع و ایجاد نظم نمادین رجوع می‌کردند.

نتیجتاً، دین نه تنها واسطه‌ای از بیرون که ابزار مشروعیت‌بخشی درون‌سازمانی برای نخبگان محلی شد. این فرآیند یک نوع حکومت‌مندی محلی را نیز تولید کرد که در آن «امر دینی» به نوعی تکنولوژی برای تولید سوژه‌های سیاسی و اخلاقی تبدیل شد.


یعنی اسلام، در بخشی از بافت اجتماعی کُردستان، ابزار خود-حکمرانی شد، نه صرفاً شعار اجباری از بالا. همزمان اما باید مسئولیت درون‌جمعی را نیز پذیرفت؛ گروه‌های اجتماعی و نخبگان کُردی در مقاطع مختلف فعالانه مفاهیم و سازوکارهای دینی را بازخوانی، بومی‌سازی و گاهی رهبری کردند تا منافع محلی، مشروعیت هژمونیک یا مقاومت علیه دشمن سیاسی را توجیه سازند.


این «پیشاهنگی دینی» گاه شکل سازمان‌یافته اسلام‌گرایی کُردی را پدید آورد که نه صرفاً انعکاس سیاست‌های خارجی، که محصول تعامل پیچیده اقتدار محلی، نیازهای بقا و پروژه‌های معنابخشی تاریخی بود. از این منظر، گفتن تنها «دولت‌های منطقه‌ای مقصرند» همانا امتناع از انجام نقد دین‌گرایی ویژه‌ کُردستانی است.

خوانش رادیکال اما نزدیکتر بە دادەهای اجتماعی این است که اسلام‌گرایی در کُردستان حاصل همپوشانی سه نیروی اساسی است: ساختارهای اجتماعی مستعد، کنش نخبگان که دینی‌شدن سیاست را انتخاب یا تسهیل کردند و سرمایه‌گذاری‌های خارجی استعماری.

و تا هنگامی که این سه‌گانه شناخته و نقد نشوند، هر تلاش بیرونی برای «حل مشکل» محکوم به شکستِ مفهومی و عملی خواهد بود. البته نباید از یاد برد که علاوه بر این موارد، مسئله مسلمانان کُرد که در اعتقاد عملگرایانه به سنن اسلامی مانند جهاد از خود مسلمانان اصیل هم پیشی‌ گرفتند، در سطح روانکاوانه و روانشناسی اجتماعی هم قابل بررسی است.


بارِ سنگین بحران یا فرصت بازسازی دموکراتیک؟


تحلیل انتقادی چشم‌اندازهای آینده کُردستان نشان می‌دهد که در صورت تداوم ضعف نهادهای مدنی و ناکافی‌بودن فرصت‌های اقتصادی و اجتماعی برای مردم و ادامه رقابت‌های مخرب قدرت‌های منطقه‌ای، زمینه برای رشد جریان‌های سلفی و اقتدارگرا بیش از پیش فراهم خواهد شد.

این روند نه تنها فقر سیاسی و اجتماعی را تعمیق می‌کند، بلکه امنیت و ثبات منطقه را به بازی گرفته و ظرفیت‌های آزادی‌خواهانه و خودمدیریتی را نابود می‌سازد.

با این حال، تجربه مبارزه سخت و مقاومت در برابر داعش، به‌ویژه با نقش‌آفرینی نیروهای مدنی قدرتمند کُردی در برخی مناطق، بارقه‌های امیدی را نشان می‌دهد که سناریوی معکوس و مشروعیت‌طلبی مضاعف ممکن است تحقق یابد.


به عبارت دیگر، ضعف جریان‌های اسلام‌گرای رادیکال می‌تواند با تقویت هویت‌های سکولار و پروژه‌های داخلی خودمدیریتی و دموکراتیک همراه شود، اما این چشم‌انداز مثبت نیازمند سرمایه‌گذاری واقعی در نهادسازی مدنی، ارتقای عدالت اجتماعی و اقتصادی و کاهش دخالت و رقابت‌های مخرب بازیگران خارجی و منطقه‌ای است.


در غیر این صورت، کُردستان گرفتار دور باطل بحران‌های هویتی و امنیتی خواهد ماند و بار دیگر به صحنه جنگ‌های نیابتی و سرکوب‌های ایدئولوژیک تبدیل خواهد شد.


کُردستان برای اسلام یا اسلام برای کُردستان؟


در سنت نگارش‌های مدرن ملی‌گرایانه معمولاً این فرض تلویحاً پذیرفته می‌شود که دین می‌تواند ابزاری واحد برای آزادسازی یا برای وحدت ملی باشد؛ مثلاً اسلام در ترکیه، ایران یا در برخی پروژه‌های ناسیونالیستی عربی به عنوان عنصر همبستگی به کار گرفته شد یا به گونه‌ای «هضم» یا ادغام شد که بتواند به ابزار مشروعیت‌سازی دولتی و ملت‌سازی تبدیل شود.


اما تاریخ کُردی- اگر به‌دقت خوانده شود- ساختار دیگری را نشان می‌دهد. اسلام برای کُردها کمتر «زبان توان‌بخشی» بوده و بیشترهمچون «قالبی که دیگران در آن حکمرانی کرده‌اند» ظهور یافته است.


نمونه‌های تاریخی گواه‌ این پیش‌فرض هستند. قیام‌های مذهبی مشروطه‌خواهانه و جنبش‌های مذهبی کُردی (مثلاً قیام شیخ عبیدالله نهری در اواخر قرن نوزدهم یا نقش شیخ محمود برزنجی در دهه ۱۹۲۰) توانستند موجی از نمادگرایی دینی فراهم کنند.اما به یک ساختار دولتی یا هژمونیکِ پایدار که استقلال و خودسامانی ملی-مدرنِ کُرد را تضمین کند، منجر نشدند.


این قیام‌ها یا سرکوب شدند یا به استفاده ابزاری از سوی قدرت‌های بزرگ(عثمانی، قاجار، بریتانیا) کشانده شدند.

به‌عبارتی دیگر، اسلام در متن کُردی غالباً «رژیم حقیقتِ» دیگری را مشروعیت بخشید نه آن‌که خود کُرد را صاحب امر حقیقت کند؛ دین تبدیل به ابزاری برای اداره و مهار شد نه بستری برای تولیدِ سوژه آزاد ملی.

اگر از منظری فلسفی‌تر به ماجرا بنگریم، میل رهایی با سازوکارهای دینی تعلیق‌کننده (تقدیس پدر، نظم اطاعت، نقش مرجعیت) دچار خنثی‌سازی شده است.


ناسیونالیسم کُردی که در شکل‌های سکولار و چپ (کومله، حزب دموکرات کُردستان ایران و پ.ک.ک در شکل اولیه مارکسیستی) توان بالقوه خودآفرینی و بازآرایی اجتماعی را نشان داد، در مواجهه با گفتمانِ مذهبی-سنتی غالباً یا به حاشیه رانده شد یا جذب نظم‌های پراکنده دینی گشت.


حتی پروژەهای اسلام‌گرایی کُردی (مانند احزاب اسلامی در باشور که متاثر از اخوان یا نفوذ سلفی‌اند) تمایل داشتند که در چارچوب‌های محلی و ناتوان از بنیادسازی نهادهای حاکم باقی بمانند.


آن‌چه به‌عنوان «اسلام کُردی» ظهور کرد غالباً دنباله‌رو منطق‌های بیرونی بود و نه مولد یک پروژه امپریالیستی-خودآگاه ملی.


بنابراین پرسش هستی‌شناختی این است؛ آیا دین در این جغرافیا «پیش‌شرط وجودِ ملت» بوده یا ابزاری که ملت را از دستیابی به خودگردانی تاریخی بازداشته است؟


این خوانش انتقادی به معنای نفی همه اشکال آیینی بودن یا کسانی نیست که مشروعیت دینی را مبنای اخلاق سیاسی خود می‌شناسند.


بلکه ادعا این است که اگر کُردها خواهان یک پروژه رهایی جمعی با امکان خودسامانی باشند، باید این واقعیت تاریخی و هستی‌شناختی را بپذیرند که بیش از آن‌که اسلام به کُرد خدمت کرده باشد، «کُردها در ساحت‌های تاریخی-‌بوروکراتیک و هژمونیک» به‌عنوان منابعی عمل کرده‌اند که اسلام توانسته بر آن‌ها تسلط یابد یا در آن‌ها حکمرانی کند. این بازنگری تلخ اما ضروری است.


از همین‌رو، تا وقتی که «دال آزادی» از زنجیره معانی پدرسالارانه دینی آزاد نشود، هر ادعایی جهت ترکیب ‌اسلام سلفی با شعار «ژن، ژیان، ئازادی» که نماد گفتمان سکولار و رهایی‌بخش جنبش کُردی معاصر است، چیزی جز  تحریف معنا و مصادره‌ نشانه‌ها نیست و درنهایت به شکست عمیق سیاسی و فروپاشی هستی‌شناختی خواهد انجامید.


کُردهای ایزدی؛ قربانیان اسلام سیاسی


علاوه بر چهاربخش عمده کُردستان و متفاوت از آنها، وضعیت در قفقاز پیچیده‌تر است؛ جایی که مذهب ایزدی به دلیل سرکوب‌های اسلام سیاسی و فقدان حمایت از هویت کُردی، بر هویت ملیتی کُردی اولویت یافته است.


بسیاری از ایزدی‌ها، در واکنش به خشونت‌ها و حذف‌های هویتی، از تعلق به هویت کُردی خودداری می‌کنند و به جای آن، مذهب خود را محور هویت خویش قرار داده‌اند.

این وضعیت نه تنها نشانه‌ای از آسیب‌دیدگی عمیق اجتماعی و سیاسی است، بلکه بازتاب شکست پروژه‌های هویتی و ملی‌گرایی کُردی در مواجهه با فشارهای اسلام سیاسی است.

این دوگانگی وضعیت ایزدیان، جلوه‌ای از تناقضات و بحران‌های هویتی است که اسلام سیاسی به‌عنوان یک نیروی سرکوبگر در منطقه ایجاد کرده است، همزمان مهر تاییدی است بر ضرورت بازخوانی سیاست‌های هویت‌ساز و حمایت از تنوع مذهبی و قومی در منطقه.


تجربه مکرر خشونت و قتل‌عام‌های ایزدیان توسط این جریان‌ها، فضای عمیقی از بی‌اعتمادی و انزوا در میان آنان ایجاد کرده و موجب شده است اسلام سیاسی در قفقاز هیچ جایگاهی نیابد.


بنابراین، وضعیت اسلام سیاسی در چهار بخش کُردستان و نیز قفقاز پیچیده و چندلایه است؛ جریانی که از ترکیب نگرانی‌های محلی، فشارهای منطقه‌ای و خاستگاه‌های دینی شکل گرفته و هر کدام در چارچوب سیاسی و اجتماعی خاص خود تحولات متفاوتی را تجربه کرده‌اند.

از همین‌رو اسلام سیاسی نه تنها یک پدیده دینی، بلکه ابزار رقابت قدرت‌های منطقه‌ای و حکومت‌های مرکزی برای کنترل جوامع کُردی است.

در عین حال، رشد گرایش‌های سلفی و جهادی تهدیدی جدی برای امنیت، همبستگی و توسعه اجتماعی در کُردستان به شمار می‌آید. فقدان نهادهای مدنی قدرتمند و فرصت‌های اقتصادی محدود، زمینه‌ساز جذب جوانان به این جریان‌ها شده است و به بازتولید بحران‌های هویتی و اجتماعی دامن می‌زند.

اما در برخی مناطق، مقاومت مدنی و گفتمان‌های سکولار کُردی نشان داده‌اند که امکان عبور از این بحران و شکل‌گیری بدیل‌های دموکراتیک و فراگیر وجود دارد.

این وضعیت هشداردهنده‌ای است که بدون تغییرات ساختاری و تقویت نهادهای مردمی، اسلام سیاسی همچنان به‌عنوان ابزاری برای سرکوب و تسلط عمل خواهد کرد و کُردستان را در چرخه‌ای از تنش‌های فزاینده گرفتار خواهد ساخت.

 
 
bottom of page